یک هفته بود ثمره زندگیمون دنیا اومده بود ولی هنوز نتونسته بودم با حسین حرف بزنم
ولی داداش بهش از طریق سپاه خبر داده بود که دخترش دنیا اومده
روز هشتم تولد فاطمه حلما بالاخره سید زنگ زد
سید:سلام خانمم
قدم نو رسیده مبارک
-سلام آقا
زود بود زنگ زدی عزیزم
سید:زخم زبون میزنی بانو
ما که شرمندتیم
شرمنده ترمون نکن
اشکام جاری شد و گفتم :حسین بهم حق نمیدی ؟
منم مثل تمام زنای باردار آرزوم بود شوهرم منو ببره بیمارستان نه برادرم
حسرتش به دلم موند 😭😭
نمیایی بچت ببینی ؟
حسین :تو گریه نکن میام
من فدات بشم
من شرمندتم
ولی همیشه باید یک سری فدای امنیت دیگران بشن
سادات دیگه کم کم باید دل بکنیم
اشکم سرعت بیشتری گرفت و پرسیدم کی میایی ؟😭😭
سید:یک هفته دیگه ان شاالله
برای دخترمون شناسنامه گرفتی ؟
-بله داداش رفت زحتمش کشید
سید:سیدفاطمه حلما حسینی
-منتظر خودت باش
سید:توام عزیزدلم
یاعلی
لیلا:دلت قرص شد صداش شنیدی ؟
-آره
ولی میگفت کم کم دیگه باید دل بکنیم
لیلا:دیشبم مهدی میگفت شش ماه دیگه اعزام به سوریه است
#خبرها_در_راه_است
#ادامه_داره... فردا ظهر
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti
بسم رب العشق
#رمان
#شهادت_به_سبک_دخترونه
#نویسنده_بانوی_مینودری
#قسمت_بیست_دوم
یک هفته بود ثمره زندگیمون دنیا اومده بود ولی هنوز نتونسته بودم با حسین حرف بزنم
ولی داداش بهش از طریق سپاه خبر داده بود که دخترش دنیا اومده
روز هشتم تولد فاطمه حلما بالاخره سید زنگ زد
سید:سلام خانمم
قدم نو رسیده مبارک
-سلام آقا
زود بود زنگ زدی عزیزم
سید:زخم زبون میزنی بانو
ما که شرمندتیم
شرمنده ترمون نکن
اشکام جاری شد و گفتم :حسین بهم حق نمیدی ؟
منم مثل تمام زنای باردار آرزوم بود شوهرم منو ببره بیمارستان نه برادرم
حسرتش به دلم موند 😭😭
نمیایی بچت ببینی ؟
حسین :تو گریه نکن میام
من فدات بشم
من شرمندتم
ولی همیشه باید یک سری فدای امنیت دیگران بشن
سادات دیگه کم کم باید دل بکنیم
اشکم سرعت بیشتری گرفت و پرسیدم کی میایی ؟😭😭
سید:یک هفته دیگه ان شاالله
برای دخترمون شناسنامه گرفتی ؟
-بله داداش رفت زحتمش کشید
سید:سیدفاطمه حلما حسینی
-منتظر خودت باش
سید:توام عزیزدلم
یاعلی
لیلا:دلت قرص شد صداش شنیدی ؟
-آره
ولی میگفت کم کم دیگه باید دل بکنیم
لیلا:دیشبم مهدی میگفت شش ماه دیگه اعزام به سوریه است
#خبرها_در_راه_است
#ادامه_داره
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti