eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
895 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🍃🌸🍃💐🍃🌸🍃✨ هرکس چهل صبا دعای عهدرابخواند ازیاران امام زمان خواهدشد ان شاالله دعای عهد بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى  الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ  وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ  وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. پس دست خودرابرران پای راست میزنی و3بارمیگویی⬇️⬇️ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈
Zyarat_emam_Mahdi_bad_az_namaz_sobh.mp3
1.42M
ılı.lıllılı.ıllı.ılı.lıllılı.ıllı.ılı.lıllılı ━━━━●──────── ⇆ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤ ↻ زیارټــ‌ امـام زماݩ(عج)بعـداز نمازصبـــځـ🌱🌸 💔 ♡﴾ @havaye_hossein﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم 💚 🌼«صبحم» شروع می شود ✨«آقا به نامتـان » 🌼«روزی من» همه جـا ✨«ذکـر نـامتـان» 🌼صبح علی الطلوع ✨«سَلامٌ عَلی یابن الحسن» 🌼مـن دلخـوشـم بـه ✨«جـواب سلامتـان» ...!!❤️ السلام علیڪ یا اباصالحَ المهـدی اللهم عجل لولیک الفرج 🌼 التماس دعای فرج 🤝 ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
•🌱 نیاز‌به‌هیـچ‌زبان‌شاعـرانه‌اےنیست.. فقط‌ رَبـَنا‌ آتِنا فِے دُنیٰا ڪربلا.....ڪربلا.....ڪربلا بازهم‌زائـرتان‌نیستـم‌ از‌دو‌رسلام...✋🏻💛 ..💔 ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌷 یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّـهِ وَاللَّـهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ. اى مردم، شما به خدا نیازمندید، و خداست که بى‌نیاز ستوده است🌸 سورھ مبارکھ فاطر{۱۵}🌼 ♡﴾ @havaye_hossein﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
مداحی_آنلاین_خیلی_دلتنگ_میشی_از_سفر_جا_بمونی_بنی_فاطمه.mp3
6.17M
‌●━━━━━━────── ⇆ㅤㅤ ‌‌‌ㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤ خیلی دلتنگ میشی از سفر جا بمونی رفیقات راهی بشن باز تو تنها بمونی...💔😢 🎙 💔 ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
•°🌱 -عشق‌منی‌تنها‌تو -خوبه‌حالِ‌من‌باتــو..♥️! ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
1_929340711.mp3
6.77M
✨🦋دعاے صحیفہ سجادیہ🦋✨ ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
224.mp3
2.01M
✨🍂زیاࢪت عاشوࢪا🍂✨ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید‌‌مرادی‌میگفت؛ ♥️🕊 دعا‌کنید‌که‌مبتلا‌بشیم.. باخودتون‌میگید‌به‌چی‌مبتلا‌بشیم؟! میگفت؛ دعاکنیدبه‌درد‌ِ‌بے‌قرار‌شدن‌برای‌امام‌زمان‌ مبتلا‌بشین:)🥀 میگفت اون‌وقت‌اگه‌یه‌جمعه‌دعاےندبه‌رونخوندین... حس‌کسے‌رودارین‌که!" شبانه‌لشکر‌امام‌حسین‌(؏)رو ترک‌ڪرده!!💔 🕊💚 ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
••❲🖇♥️❳•• - حسین را به دِرهمی فروختند اما حسین دَرهم میخرد عاشقانش را ۔ 🖇♥️❳•• " ⃟ ⃟ 🍃 |↫ ♡﴾ @havaye_hossein﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂 🌹🍂🌹🍂🌹🍂 🍂🌹🍂🌹🍂 🌹🍂🌹🍂 🍂🌹🍂 🍃 وقتی داشت میرفت لبخندی زد و گفت: _مراقب باش. همه ش به فکر سهیل و نگاهها👀 و حرفهاش بودم... تناقض عجیبی داشت. خانواده سهیل مذهبی بودن ولی اینکه خودش اونطور رفتار میکرد،.. شاید بخاطر این باشه که از دچار تعارض شده. شاید اگه جواب سوالهاشو بگیره،رفتارش اصلاح بشه، ولی اگه بهم علاقه مند بشه،چی؟ مطمئن بودم نمیخوام باهاش ازدواج کنم.نمیخوام کنم. تا بعدازظهر تو همین فکرها بودم و به هیچ نتیجه ای نمیرسیدم... رفتم خونه ی محمد.جمعه بود و محمد خونه بود. تا چشمم بهش افتاد،گفت: _سلام! اینقدر بهش فکر نکن. -سلام.یعنی چی؟ -چند دقیقه ست ایستادی فقط نگاه میکنی،نه سلامی،نه حرفی،نه میای تو. رفتم تو خونه و بالبخند گفتم: _هوش و حواس ندارم داداش،فکر کنم از دست رفتم. محمد باعصبانیت گفت: _حواست باشه ها،بگی میخوای باهاش ازدواج کنی... پریدم وسط حرفش و گفتم: _از ارث محرومم میکنی یاشیر تو حلالم نمیکنی؟ من و مریم بلند خندیدیم. محمد هم لبخند زد و اومد دنبالم که از دستش فرار کردم و رفتم پشت مریم قایم شدم، گفتم: _قربون داداش مهربونم که اینقدر نگران منه. از پشت مریم اومدم بیرون و روی مبل نشستم. محمد همونطوری که روی مبل می نشست گفت: _چرا گفتی درموردش فکر میکنی؟ مریم برامون چایی آورد.گفتم: _همون اول که دیدمش فهمیدم چرا گفتی آدمی نیست که من بخوام.گفت میخواد بعد ازدواج برگرده خارج منم گفتم به درد هم نمیخوریم.بعد عوض شد ولی نه... گفت همونجوری میشه که من بخوام. بالبخند تلخی گفتم:گفته ریش میذاره و دکمه یقه شو میبنده. محمد گفت: _تو باور میکنی؟ -نمیتونم بهش اعتماد کنم. -پس میخوای جواب منفی بدی دیگه؟ -جوابم منفیه ولی... -دیگه ولی نداره. -ولی شاید برای جواب منفی دادن زود باشه. مریم گفت: _منظورت چیه؟وقتی جوابت منفیه میخوای پسر مردمو سرکار بذاری؟ -نه،من بهش گفتم جوابم منفیه ولی ازم خواست بیشتر باهم آشنا بشیم.به نظرم بیشتر حس داره،احتمالا میخواد بدونه دختری مثل من چطوری به زندگی نگاه میکنه. محمد گفت: _اگه بهت علاقه مند بشه چی؟ -همه نگرانی منم همینه.اومدم پیش شما که بهم بگین چکار کنم. محمد سرشو انداخت پایین و فکر میکرد. مریم نگاهی به من انداخت و بعد به لیوان چایی ش نگاه کرد. بعد مدتی مریم گفت: _محمد!چطوره اول تو باهاش صحبت کنی؟شاید بفهمی چی تو سرشه،شاید تو بتونی به جای زهرا کمکش کنی. من و محمد اول به مریم نگاه کردیم و بعد به هم و باهم گفتیم: _این بهتره. سه تامون خندیدیم. از خنده ی ما ضحی بیدار شد و اومد بغلم.وای خدا چقدر این دختر نازه.به اصرار ضحی شام خونه ی محمد بودم. شب محمد و مریم منو رسوندن خونه. وقتی احوالپرسی محمد با مامان و بابا تموم شد،مامان به من گفت: _خانم صادقی تماس گرفت،گفت یادشون رفت بپرسن کی زنگ بزنن برای گرفتن جواب.چقدر زمان میخوای تا جواب بدی؟ نگاهی به محمد انداختم وگفتم: _سه روز دیگه. یه کم بعد محمد و مریم خداحافظی کردن و رفتن. قبل ازخواب محمد پیام داد: _شماره سهیل رو داری؟ براش نوشتم: _نه. نوشت: _یه جوری پیداش میکنم. فردا باید میرفتم دانشگاه.... شنبه ها با استادشمس کلاس نداشتم.مثل شنبه های دیگه کلاس رفتم و بعد ازکلاسهام تو بسیج بودم. وقتی از دفتر بسیج اومدم بیرون آقایی گفت: _ببخشید! خانم مهدی نژاد داخل دفتر بسیج هستن؟ نمیکردم. گفتم:.. خواندن هر پارت با ذکر صلوات مجاز میباشد ﴿اللهم صلے علے محمد و آل محمد و عجل فرجهم﴾ به قلم🖌 بانو مهدی یار منتظر قائم ...
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂 🌹🍂🌹🍂🌹🍂 🍂🌹🍂🌹🍂 🌹🍂🌹🍂 🍂🌹🍂 🍃 نمیکردم.گفتم: _بله. -میشه لطف کنید صداشون کنید؟ -الان صداشون میکنم. رفتم تو دفتر بسیج و به حانیه گفتم یکی بیرون کارت داره. حانیه دوستم بود. گفته بود داداش مجرد نداره.دوباره با بقیه خداحافظی کردم و پشت سر حانیه رفتم بیرون. چند قدم رفتم که حانیه صدام کرد.برگشتم سمتش.گفت: _خونه میری؟ -آره -صبرکن با امیــــــن میرسونیمت. -نه،ممنون.خودم میرم،خداحافظ -نگفتم میخوای برسونیمت یا نه.گفتم میرسونیمت. از لحنش خنده م گرفت. بهش نزدیکتر شدم.نزدیک گوشش گفتم: _میخوای با نامزدت دور بزنی چرا منو بهونه میکنی؟ لبخندی زد و گفت: _بیا و خوبی کن. بعد رو به پسری که کنارش بود گفت: _ابوطیاره تو کجا پارک کردی؟ پسر گفت: _تا شما بیاین من میام جلوی در. بعد رفت.به حانیه گفتم: _نگفته بودی؟خبریه؟ -آره،خبرای خوب.به وقتش بهت میگم. سوار ماشین شدیم.... حانیه که خونه ما رو بلد بود به پسر جوان آدرس میداد. مدتی باهم درمورد کلاسها صحبت کردن بعد حانیه برگشت سمت من و بی مقدمه گفت: _ایشون هم امین رضاپور داداشمونه. خنده م گرفت،اما خنده مو جمع کردم و یه نگاهی به حانیه کردم که یعنی آره جون خودت. حانیه گفت: _راست میگم به جون خودش.امین پسرخاله مه و برادر رضاعی من. گیج شده بودم. سوالی به حانیه نگاه کردم.لبخند میزد.معنی لبخند حانیه رو خوب میدونستم. تو دلم گفتم خدایا قبلنا میذاشتی تکلیف یکی رو معلوم کنم بعد یکی دیگه میفرستادی. تو فکر بودم که حانیه گفت: _زهرا خانوم رسیدیم منزلتون،پیاده نمیشید؟! میخوای یه کم دیگه دور بزنیم؟! بعد خندید. من یه نگاهی به اطرافم کردم.جلوی در خونه بودیم. من اصلا من اصلا متوجه نشده بودم.خجالت کشیدم. حانیه گفت: _برو پایین دیگه دختر.زیاد بهش فکر نکن.خیره ان شاءالله. سؤالی نگاهش کردم. لبخند طولانی ای زد.بالاخره خداحافظی کردم و پیاده شدم. حانیه شیشه پایین داد و باخنده گفت: _لازم به تشکر نیست،وظیفه شه. اینقدر گیج بودم که یادم رفت تشکر کنم.... قلبم تند میزد. تشکر مختصری کردم و سریع رفتم توی حیاط. پشت در... خواندن هر پارت با ذکر صلوات مجاز میباشد ﴿اللهم صلے علے محمد و آل محمد و عجل فرجهم﴾ به قلم🖌 بانو مهدی یار منتظر قائم ...
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂 🌹🍂🌹🍂🌹🍂 🍂🌹🍂🌹🍂 🌹🍂🌹🍂 🍂🌹🍂 🍃 سریع رفتم توی حیاط.پشت در ایستادم.... تاصدای حرکت کردن ماشین اومد نفس راحتی کشیدم. اولین باری که تو این موقعیت قرار میگرفتم.. ولی نمیدونم چرا ایندفعه اینقدر گیج بازی درآوردم. یه کم صبرکردم تاحالم بیاد سرجاش.بعد رفتم توی خونه. آخرشب محمد بهم زنگ زد.بعد احوالپرسی گفت: _امروز رفتم پیش سهیل. -خب؟ -خیلی حرف زدیم.زبونش یه چیز میگفت نگاهش یه چیز دیگه.مختصر و مفید بگم قصدش برای ازدواج جدی نیست.یعنی اگه تو بخوای از خداشه ولی حالا که تو نمیخوای بیشتر به قول خودت کنجکاوی از سبک زندگیته و جواب سؤالایی که داره. -چه سؤالایی؟ -اونجوری که خودش میگفت بادیدن تو و سؤالای زیادی براش به وجود اومده. -شما جواب سؤالاشو دادی؟ -بعضی هاشو آره.بعضی هاشم میخواد از خودت بپرسه. -شما بهش چی گفتی؟ -با بابا صحبت میکنم اجازه بده تو یه جای عمومی سهیل حرفهاشو بهت بگه. منکه از تعجب شاخ درآورده بودم،پرسیدم: _واقعا محمدی؟ خنده ای کرد و گفت: _ آزاردهنده ست،یه کم هم پرروئه،یه کم که نه،خیلی پرروئه.ولی آدم صادقیه. میشه کمکش کرد. -اگه بهم علاقه مند شد چی؟ -خبه،خبه..حالا فکر کردی تا دو کلمه با هر پسری حرف بزنی عاشقت میشن. خجالت کشیدم.گفتم: _ولی داداش تجربه چیز دیگه ای میگه. -من و مریم هم باهاتون میایم که حواسمون بهتون باشه. بالبخند گفتم: _شما هوس گردش کردین چرا ما رو بهونه میکنین؟حالا برای کی قرار گذاشتین؟ -خجالت بکش،قبلنا یه حیایی،یه شرمی...با بابا صحبت میکنم اگه اجازه داد فردا بعد ازظهر خوبه؟ -تاعصر کلاس دارم. -حالا ببینم بابا چی میگه.خبرت میکنم.خداحافظ -خداحافظ صبح رفتم دانشگاه.... اولین کلاس با استادشمس.خدا بخیر کنه.همه کلاسام با استادشمس اول صبح بود.رفتم سرکلاس. هنوز استاد نیومده بود.خبری از ریحانه نبود. چند دقیقه بعد از من،امین رضاپور اومد کلاس. تعجب کردم.نمیدونستم همکلاسی هستیم. اونم از دیدن من تعجب کرده بود.اومد جلوی من و گفت: _خانم رسولی باشما صحبت نکردن؟ -در مورد چی؟ -در مورد این کلاس!که دیگه نیاین این کلاس!.. تازه یاد حرفهای خانم رسولی افتادم. قرار بود من دیگه به این کلاس نیام.تا وسایلمو برداشتم که برم،استادشمس رسید. نگاهی به امین انداختم، خیلی ناراحت و عصبی شده بود.رفت جلو و ردیف اول نشست. منم سرجام نشستم.استادشمس نگاه معناداری به من کرد،بعد نگاهی به امین کرد و پوزخند زد و رفت روی صندلی نشست. نگاهم به امین افتاد که ازعصبانیت دستشو زیرمیزش مشت کرده بود. پس کسیکه قرار بود جای من جواب استادشمس رو بده امین رضاپور بود. استاد شمس شروع کرد به... خواندن هر پارت با ذکر صلوات مجاز میباشد ﴿اللهم صلے علے محمد و آل محمد و عجل فرجهم﴾ به قلم🖌 بانو مهدی یار منتظر قائم ...