😏 #دوستــــــ_خوبـــم
🕳 #قبر #تنــــگ و #تاریکـــ خـــــانه همیشگی توست...
👌🏼 #مخصــوص خودت #فقط برای تـــو...
🖼 #پنجـــــره ندارد...
🔒درش هم با ورود تو تا #قیــــامت بسته می شود...
❌اجازه نداری غیر از چند متر #پارچه چیـــــز دیگری با خودت، آنجا ببری...
😔وقتے آنجا نقـــــل مکان می کنی کسی به دیدنتــــ نمےآید...
😔کسی برایت #ایـــمیل نمےفرستد
😔گروه های #اجـــــتماعے از لیستشان حذفت مےکنند...
⭕️مطالـــــبت #لایڪ نمےخورد...
⭕️تنها یک چیز به #دردت مےخورد...
✔️ #نمـــــازهایت......☘
✔️ #صـــــدقاتت........☘
✔️و #اعـــــمال_نیکت.....☘
💭👈حال با خــــودت فکر کن.....❗️
🚶🏻برای رفتــــن آماده هـســـتی....❓
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂
🌹🍂🌹🍂🌹🍂
🍂🌹🍂🌹🍂
🌹🍂🌹🍂
🍂🌹🍂
#رمان_هرچے_تو_بخواے❣
#پارت_سوم🍃
رفتم وضو گرفتم و نماز شب خوندم...
از وقتی فضیلت نماز شب رو متوجه شدم به خدا گفتم
_هروقت بیدارم کنی میخونم.من گوشی و ساعت و این چیزها تنظیم نمیکنم.اگه خودت بیدارم کنی میخونم وگرنه نمیخونم.
انصافا هم خدا مرام به خرج داد و از اون شب قبل اذان صبح بیدارم میکنه.حالا گفتن نداره ولی منم نامردی نکردم و هرشب نمازشب خوندم.
خداروشکر مامان موقع صبحانه دیگه حرفی از خواستگاری نگفت.
با بسم الله وارد دانشگاه شدم.گفتم:
_خدایا امروز هم خودت بخیرکن.چند قدم رفتم که آقایی از پشت سر صدام کرد
-خانم روشن
توی دلم گفتم خدایا،داشتیم؟!! برگشتم.سرم بالا بود ولی نگاهش #نمیکردم.
گفتم:بفرمایید.
-امروز کلاس استاد شمس تشریف میبرید؟
-بله
-میشه امروز باهاشون بحث نکنید؟
-شما هم دانشجوی همون کلاس هستید؟
-بله
-پس میدونید کسی که بحث رو شروع میکنه من نیستم.
-شما ادامه ندید.
-من نمیتونم در برابر افکار اشتباهی که به خورد دانشجوها میدن #بی_تفاوت باشم.
-افکار هرکسی به خودش مربوطه.
-تا وقتی به زبان نیاورده یا به عمل #اجتماعی تبدیل نشده به خودش مربوطه.
-شما عقاید خودتو محکم بچسب چکار به عقاید بقیه دارید؟
-عقاید من بهم اجازه نمیده دربرابر کسی که میخواد بقیه رو #گمراه کنه #ساکت باشم.
-شما چرا فکر میکنید هرکسی مثل شما فکر نکنه گمراهه؟
-ایشون افکار خودشونو میگن،منم عقاید خودمو میگم.تشخیص درست و نادرست با بقیه..من دیگه باید برم.کلاسم دیر شده.
اجازه ی حرف دیگه ای بهش ندادم و رفتم.اما متوجه شدم همونجا ایستاده و به رفتن من نگاه میکنه.
خداجون خودت عاقبت امروز رو بخیر کن.
ریحانه توی راهرو ایستاده بود.تا منو دید اومد سمتم.بعد احوالپرسی گفتم:
_چرا کلاس نرفتی؟
-استاد شمس پیغام داده تو نری کلاسش.
لبخند زدم و دستشو گرفتم که بریم کلاس.باترس گفت:
_زهرا دیوونه شدی؟!برای چی میری کلاس؟!
-چون دلیلی برای نرفتن وجود نداره.
میخواست چیزی بگه که...
صدای استاد شمس از پشت سرمون اومد.تامنو دید گفت:
_شما اجازه نداری بری کلاس.
گفتم:به چه دلیلی استاد؟
-وقت بچه های کلاس رو تلف میکنی.
-استاد این کلاس شماست.من اومدم اینجا شما به من برنامه نویسی آموزش بدید.پس کسیکه تو این کلاس صحبت میکنه قاعدتا شمایید.
-پس سکوت میکنی و هیچ حرفی نمیزنی.
-تا وقتی موضوع راجع به برنامه نویسی کامپوتر باشه،باشه.
دانشجو های کلاس های دیگه هم جمع شده بودن.استاد شمس با پوزخند وارد کلاس شد.
من و دانشجوهای دیگه هم پشت سرش رفتیم توی کلاس.
اون روز همه دانشجوها ساکت بودن و استاد شمس فقط درمورد برنامه نویسی صحبت کرد.
گرچه یه سؤالی درمورد درس برام پیش اومد ولی نپرسیدم.بالاخره ساعت کلاس تمام شد.استاد سریع وسایلشو برداشت و از کلاس رفت بیرون.
همه نگاه ها برگشت سمت من که داشتم کتابمو میذاشتم توی کیفم.
زیر لب خنده م گرفت.اما بچه ها که دیدن خبری نیست یکی یکی رفتن بیرون.من و ریحانه هم رفتیم توی محوطه.
ریحانه گفت:
_خداکنه دیگه سرکلاس چیزی جز درس نگه.
گفتم:خداکنه.
تاظهر چند تا کلاس دیگه هم داشتم.بعداز نماز رفتم دفتر بسیج دانشگاه.با بچه ها سلام و احوالپرسی کردم و نشستم روی صندلی.
چند تا بسته کتاب روی میز بود.حواسم به کتابها بود که خانم رسولی(رییس بسیج خواهران) صدام کرد
-کجایی؟دارم با تو حرف میزنم.
-ببخشید،حواسم به کتابها بود.چی گفتین؟
-امروز تو دانشگاه همه درمورد تو و استادشمس صحبت میکردن.
-چی میگفتن مثلا؟
-اینا مهم نیست.من چیز دیگه ای میخوام بهت بگم.
-بفرمایید
-دیگه کلاس استادشمس نرو.
-چرا؟!!اون افکار اشتباه خودشو به اسم روشن فکری بلند میگه.یکی باید جوابشو بده.
-اون آدم خطرناکیه.تو خوب نمیشناسیش.بهتره که دیگه نری کلاسش.
-پس....
نذاشت حرفمو ادامه بدم.گفت:
_کسانی هستن مثل تو که به همین دلیل تو اینجور کلاسها حاضر میشن.به یکی دیگه میگم بره.
-ولی آخه....
-ولی آخه نداره.بهتره که تو دیگه کلاسش نری.
-باشه.
بعد کلاسهام رفتم خونه...
خواندن هر پارت با ذکر صلوات مجاز میباشد
﴿اللهم صلے علے محمد و آل محمد و عجل فرجهم﴾
به قلم🖌
بانو مهدی یار منتظر قائم
#ادامه_دارد...
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
📝 تناقض تلخ پلتفرمها
❓یک سؤال مهم دربارهی ورود برخی پلتفرمها به ماجرای #مهسا_امینی
🔰 شاید برای اولین بار در جریان حوادث روزهای اخیر، اتفاق جدیدی رخ داد، آن هم اینکه برخی #پلتفرمهای_مجازی برای اولین بار به یک موضوع سیاسی و اعتراضی ورود کردند. از #اسنپ و #تپسی که سرویسهای خدمات حملونقلی هستند تا #فیلیمو و #فلایتیو و #دیجیکالا و #دیوار و #کافهبازار و... وارد این معرکه شدند و بدون آنکه اصل ماجرا معلوم باشد، در همان ساعات ابتدایی خبر، موضعگیری سیاه کردند.
❇️ شاید در نگاه اول گفته شود خب این اشکالی ندارد و شرکتها در راستای دیجیتال #برندینگ خود در موضوعات #اجتماعی با دربرگیری بالا از خود کنش نشان میدهند. اما با طرح یک پرسش میتوان به جواب تلخی رسید! همین برندها در واقعهی شهادت آن عزیز ملی که همهی طیفهای ملت را غمگسار کرد همانطور که در بدرقهی عظیمش دیدیم، آیا واکنشی حتی در حد یک تسلیت ساده به مردم داشتند؟! شوربختانه پاسخ خیر است! یعنی اگر مسأله این باشد که #پلتفرمها با رویکرد اجتماعی به دنبال همراهی مردمیاند، چرا در آن تراژدی بزرگ ملی کاری نکردند؟ آیا در یک نظرگاه ملی میتوان این تناقض را پذیرفت؟ آن هم در مواجهه با چه عاملی؟ جنایتکار منفوری مثل #ترامپ! این یک علامت سؤال بزرگ است.
💢 آیا این تناقضات نشان میدهد ماجرا چیز دیگری است؟
🆔 @Clad_girls