eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
772 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨🌸✨ ✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ ❤️ 🌱 روی پله بیرون از محوطه حوزه میشـینم و افرادی ڪه اطرافم پرســه میزنند را رصــد میڪنم؛ ســاعتی اســت ڪه از ظهر میگذرد و هوا بشدت گرم است. جلوی پایم قوطی فلزی افتاده که هرز گاهےبا اشاره پا تڪانش میدهم تا سر گرم شوم تقریبا ازهمه چیزو همه ڪس عڪس گرفته ام فقط مانده... _ هنوز طلبه جذابتون رو پیدا نڪردید؟ سر میگردانم سمت صدای آشناے مردانه اے که با حالت تمسخر جمله ای را پرانده بود... همان چهره جدی و پوشش ساده چفیه، ڪوله ڪه باعث میشد بقول یکی از دوستانم . _ چطور مگه؟... مفتشـے..؟! اخم میڪنے،نگاهت را به همان قوطے فلزی مقابل من میدوزی _ نه خیر خانوم!!.. نه مفتشم نه عادت به دخالت دارم اونم تو ڪار یه نامحرم... ولـے... _ ولےچے؟.... دخالت نڪنید دیگه... و گرنه یهو خدا میندازتتون توجهنما _ عجب... خواهر من حضور شما اینجا همون جهنم ناخواسته اس عصبـےبلندمیشوم... _ ببینید مثلا برادر! خیلی دارید از حدتون جلومیزنید! تاڪےقصدبه بےاحترامی دارید!!! _ بےاحترامی نیست!... یڪ هفتس مدام توی این محوطه می چرخید اینجا محیط مردونس _ نیومدم تو ڪه.... جلو درم _ اها! یعنی اقایون جلوی در نمیان؟... یهو به قوه الهے از ڪلاس طی الارض میڪنن به منزلشـــون؟... یا شـــایدم رفقا یاد گرفتن پرواز ڪنن و ما بـےخبریم؟ نمیدانم چرا خنده ام میگیرد و سڪوت میڪنم... نفس عمیقی میڪشے و شمرده شمرده ادامه میدهی: _ صلاح نیست اینجا باشید...! بهتره تمومش ڪنید و برید. _ نخوام برم؟؟؟؟؟ _ الله اڪبرا...اگر نرید... صدایـی بین حرفش میپرد: _ بابا ... رفتی یه تذکر بدیا! چه خبرته داداش! نگاه میڪنم،پسری با قد متوسط و پوششی مثل تو ساده. حتما رفیقت است. عین خودت پررو!! بی معطلے زیر لب یاعلی میگویـی و بازهم دور میشوی.. یڪ چیز دلم را تڪان میدهد.. .. ...
✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨🌸✨ ✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ ❤️ 🌱 نزدیڪ غروب،وقت برای خودمان بود... چشمانم دنبالت میگشت... میخواستم اخرای این سفر چند عڪس از بگیرم... اگر چه فاطمه سادات خودش گفته بود ڪه لحظاتـے را ثبت ڪنم... زمین پرفراز و نشیب فڪه با پرچم های سرخ و سبزے ڪه باد تڪانشان میداد حالـے غریب را القا میڪرد.. تپه های خاڪـے... و تو درست اینجایـے!...لبه ی یڪـے از همین تپه ها و نگاهت به سرخے آسمان است. پشت به من هستـے و زیر لب زمزمه میڪنـے: انها دیدند... اهسته نزدیڪت میشوم. دلم نمی آید خلوتت را بهم بزنم... اما... _ اقاے هاشمے !.. توقع مرا نداشتی... انهم در ان خلوت. از جا میپری! مےایستـے و زمانـے ڪه رو میگردانـے سمت من،پشت پایت درست لبه ی تپه،خالـےمیشود و... از سراشیبـی اش پایین مےافتـے سر جا خشڪم میزند!!... پاهایم تڪان نمیخورد... بزور صدا را از حنجره ام بیرون میڪشم... ــ اقا...ها..ها...هاشمـے یڪ لحظه به خودم می ایم و میدوم ... میبینم پایین سراشیبـی دو زانو نشسته ای و گریه میڪنـے... تمام لباست خاڪـے است... و با یڪ دست مچ دست دیگرت را رفته ای... فڪر خنده داری میڪنم!! اما...تو... حتما اشڪهایت از سر بهانه نیست...علت دارد...علتـےڪه بعدها ان را میفهمم... بهانهنیست...علتدارد...علتـےڪهبعدها ا میفهمم... سعـے میڪنم اهسته از تپه پایین بیایم ڪه متوجه و به سرعت بلند میشوی... قصد رفتن ڪه میڪنے به پایت نگاه میڪنم... ... تمام جرئـتم را جمع میڪنم و بلند صدایت میڪنم... ــ اقـای هـاشـمی... ... یـک لحظـه نریـد... ترو خـدا... بـاور ڪنیـد من!... نمیخواســـــتم ڪـه دوبـاره.... دستتون طوریش شد؟؟... اقای هاشمی با شمام... اما تو بدون توجه سعـے ڪردی جای راه رفتن،بدوی!... تا زودتر از شر راحت شوی... محڪم به پیشانـے میڪوبم... ؟؟؟ . انقدر نگاهت میڪنم ڪه در چهار چوب نگاه من گم میشوی... .. یانه..... ماانقدر به غلط ها عادت کردیم که... در اصل چقدر من ... ... ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈