eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
900 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢جهانگیری، زمان انتخابات: ما ثبات را به اقتصاد ایران آوردیم مشکلات بزرگی رو حل کردیم یادتون رفته لحظه ای نرح ارز عوض میشد؟ لحظه ای قیمت کالا بالا میرفت؟ حالا یادتون میاریم 😐 لعنت الله قوم الظالمین
حضـرت‌ { ع } : بـه‌اندازه‌ای‌ڪه‌طاقـت‌ داری؛ ڪن❗️🖇 • دودقیقه‌رواین‌حدیـث‌فڪرکن☝️🏻
🌸 آمــدی شـمـس و قمر پیش تو سوسو بزنند تــا کـه مـردان جـهان پیش تو زانـو بـزنـنـد چــشـم وا کـــــردی و دنیای زیبا شـد بـــاز تــکـــرار هــمــان سوره‌ی شـد 💚 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
•﷽• [ نمایــان شد ز خـــط آتـــش و دود که جــرم فــاطـمـــه حبِّ بود ] صدای‌نفس‌‌های‌آخرمادری‌به‌گوش‌میرسد...💔 (س)🖤 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨🌸✨ ✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ ❤️ 🌱 _میشه سریع بگید... سرش را پایین میندازد. با انگشتان دستش بازی میکند... یک لحظه نگاهم میکند..."خدایا چرا گریه میکنه"... لب هایش بهم میخورد!...چند جمله را به هم قطار میکند که فقط همین را میشنوم... _... امروز رسید...... و کلمه اخرش راا خودم میگویم _شد! تمام بدنم یخ میزند. سـرم گیج و مقابل چشـم هایم سـیاهی میرود. برای حفظ تعادل به کابینت ها تکیه میدهم. احساس میکنم چیزی در وجودم مرد! نگاه اخرت!... جمله ی بی جوابت... پـاهـایم تـاب نمی اورد. روی زمین میفتم... میخنـدم و بعـد مثـل دیوانـه هـا خیره میشـــــوم بـه نقطـه ای دور... و دوبـاره میخنـدم... چیزی نمیفهمم... "دروغ میگه!!...تو برمیگردی!!...مگه من چندوقت....چندوقت...تورو داشتمت".. گفته بودی منتظر یک خبر باشم... زیرلب با عجز میگویم _خیلی بدی...خیلی! *** فضای سنگین و صدای گریه های بلند خواهرها و مادرت... و نوای جگر سوزی که مدام در قلبم میپیچد.. ! این گل را به رسم هدیه تقدیم نگاهت کردیم حاشا اینکه از راه تو حتی لحظه ای بر گردیم... ... چه عجیب که خرد شدم از رفتنت.. اما احساس غرور میکنم از اینکه همسر من انتخاب شده بود! جمعیت صلوات بلندی میفرستد و دوستانت یک به یک وارد میشوند... همگی سربه زیر اشک میریزند.. نفراتی که آخر از همه پشت سر شان می ایند... تورا روی شانه میکشند. "دل دل میکنم علی !!دلم برای دیدن صورتت تنگ شده!" تورا برای من می آورند! در تابوتی که پرچم پر افتخار سه رنگ رویش را پوشانده. تاج گلی که دور تا دورش بسته شده ارام گرفته ای. اهسته تورا مقابلمان می گذارند. میگویند خانواده اش... محارمش نزدیک بیایند! زیر بازوهای زهراخانوم را زینب و فاطمه گرفته اند. حسین اقا شوکه بی صدا اشک میریزد. علی اصغر را نیاوردند... سجاد زود تر از همه ما بالای سرت امده... از گوشه ای میشنوم. _برادرش روشو باز کنه! به تبعیت دنبالشان می ایم... نزدیک تو! قابی که عکس سیاه و سفیدت در ان خودنمایـی میکند می آورند و بالای سرت میگذارند. نگاهت سمت من است! پر از لبخند! نمیفهمم چه میشود.... فقط تمام ذهنم را در دست گرفته و نگاه بی تابم خیره است به تابوت تو! میخواهم فریاد بزنم خب باز کنید... مگه نمیبینید دارم دق میکنم! پاهایم را روی زمین میکشم و میروم کنار سجاد می ایستم. نگاه های عجیب اطرافیان ازارم میدهد... چیزی نشده که!! فقط... فقط تمام زندگیم رفته.... چیزی نشده... فقط هستی من اینجا خوابیده... مردی که براش جنگیدم... چیزی نیست... من خوبم! فقط دیگه نفس نمیکشم! هم راز و همسفر من... علی من...! علی... سجاد که کنارم زمزمه میکند _ گریه کن زن داداش... تو خودت نریز... گریه کنم؟ چرا!!؟... بعد از بیست روز قراره ببینمش... سرم گیج میرود. بی اراده تکانی میخورم که سجاد با احتیاط چادرم را میگیرد و کمک میکند تا بنشینم... درست بالای سرتو! کـف دستم را روی تابوت میکشم.... خم میشوم سمت جایـی که میدانم صورتت قراردارد... _علی؟... لب هایم روی همان قسمت میزارم... چشم هایم را میبندم _عزیز ریحانه...؟دلم برات تنگ شده بود! سجاد کنارم میشیند _زن داداش اجازه بده... سرم را کنار میکشم.دستش را که دراز میکند تا پارچه را کنار بزند. التماس میکنم _بزارید من اینکارو کنم... سجاد نگاهش را میگرداند تد اجازه بالا سری ها را ببیند... اجازه دادند!! مادرت انقدر بی تاب است که گمان نمیرود بخواهد اینکار را بکند... زینب و فاطمه هم سعی میکنند او را ارام کنند... خون در رگ هایم منجمد میشود. لحظه ی دیدار... پایان دلتنگی ها ... دست هایم میلرزد... گوشه پرچم را میگیرم و اهسته کنار میزنم. نگاهم که.به چهره ات می افتد. زمان می ایستد... دورت کـفن پیچیده اند... سرت بین انبوهی پارچه سفید و پنبه است... پنبه های کنار گونه و زیر گلویت هاله سرخ به خود گرفته... ته ریشی که من با ان هفتاد و پنج روز زندگی کردم تقریبا کامل سوخته... لبهایت ترک خورده و موهایت هنوز کمی رد خاک رویش مانده. دست راستم را دراز میکنم و با سرانگشتانم اهسته روی لبهایت را لمس میکنم... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 نوجوان قهرمان آسمانی شد 🌺شهید علی لندی🌺 عموی تعریف میکنه علی بارها ازم میپرسید اگر کربلا بودیم طرف امام حسین بودیم یا یزیدیا؟ منم میگفتم دعا کن همیشه طرف امام حسین باشیم عموش میگه وقتی تو بیمارستان رفتم بالا سرش ازم پرسید عمو حالا ثابت کردم طرف ؟ ...😓 شادی روحش فاتحه و صلوات لندی 🕊💚 ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
ما اهل کوفه نیستیم تنها بماند اهل کوفه نبودن یعنی اینکه بدانی تا 💚نیامده است ولی امر 💚 است . . • ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌹 همه ی مردم سرزمینم و حامی مظلومان جهان، روزت مبارک خدایا به حق ولایت امیرالمؤمنین (ع) حافظ زمان ما باش... ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
•••• چون نامه‌ی جرم ما بهم پیچیدند بردند به دیوان عمل سنجیدند بیش از همگان گناه ما بود ولی مارا به محبت بخشیدند 💔 ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
😃😂😃😂😃😂😃 😊😁☺️ ❤️ شخصی زیر درخت ایستاده بود و میگفت 🌳 🙄 ! همه ی درسته👏 🤔 فقط فهمم چرا این به این کوچکی را بالای این بزرگ قرار داده ای و به آن بزرگی را لای های کوچک! 🤔 همین طور که با داشت می کرد ناگهان وزید و روی افتاد واز اش آمد😫😭🤕 😯به آمد و گفت : 😶 ! ایول کارت خیلی درسته اگر بالای درخت بود معلوم نبود چه سرم می آمد! 🌷🌹🌷🌹🌷 👇 ... حدیث ... 👇 💠حضرت علیه السلام فرمودند:🌷🌹❤️🌷❤️🌹 👌امور بر اساس الهی جریان دارد نه بر اساس مردم.😉 🌺🌺🌸❤️🌸🌺 🍄🌸🍄🌸 شیرین 🌾اگر انسان مطابق نفس رفتار کند، مسلما میل به عبادت و خواندن و هرگونه ارتباط با کم میشود🍁 و درمقابل هر چه رفتارهای مطابق مثل کردن در خیابان، و هم چشمی ها، رقابت های منفی در امور مادی کمتر شود، به خدا و و و کار بیشتر در دل پیدا می شود👌 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
دیگر رسید لحظه ی فردای بی علی پوچیم و هیچ.... ما پس از این ، ” ما ” ی بی علی مُرغ از قفس پرید ندا داد جبرئیل *اینک شما و وحشتِ دنیای بی 🖤 ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈