eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
895 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
اۍـخون‌بھآۍ؏ـشق چہ‌ـخوش‌گفٺ‌پیـࢪمـآ "اسلآم‌ࢪآمحࢪم‌ٺو‌زنده‌مۍکند" سلآم‌بࢪـحسین...🖐🏼! محࢪم‌دࢪجبهہ...🌴! ️️♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
‹🕊"•••› . • خداداندڪِہ‌دࢪبازارِ؏ـشقت،بہ‌جز جآن‌هِیچ‌ڪٰالایـےندارم‌یاح‌ُـسِیـن"…シ! • . •♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
بہ وقـټ ࢪمـاݩ🍃
فاطمه من و قانع کرده که با محمد تماس بگیرم؛ بهش قول دادم زنگ بزنم. از اولم باید به محمد همه چیزو میگفتم؛ تا همینجا هم کلی اشتباه کرده بودم؛ ولی دیگه نمیخوام اشتباه کنم...!! گوشیمو برداشتم شمارشو گرفتم. هنوز بوق نخورده بود که سریع قطع کردم!! وای خدا من نمیتونم باهاش صحبت کنم!! سه بار زنگ زدم و قطع کردم... نه این بار دیگه میگیرم من میتونم!! شماره رو دوباره گرفتم و خواستم دکمه اتصال رو لمس کنم که تلفن خونه زنگ خورد. سریع دوییدم و گوشی رو برداشتم. _الو.بفرمایید؟! ناشناس: سلام بر عشقم!! _ببخشید شما؟؟ ناشناس: عشق شما!! _عوضی!! اینو گفتم و خواستم تلفن رو قطع کنم که گفت: بابا مهدی ام دیگه!! اه این زامبی رو کجای دلم بزارم؟! _خب هرکی میخوای باش. حالا من چیکارت کنم؟؟! مهدی: خب معلومه دیگه دوسم داشته باش!! تصمیم گرفتم حالشو اساسی بگیرم!! _ببین آقامهدی من خودم یکی دیگه رو دوس دارم الانم میخواستم بهش زنگ بزنم که تویه مزاحم پیدات شد!! مهدی با تردید گفت: جواد؟؟ _آقا محمد جواد!! مهدی بعد یکم سکوت گفت: ببین تو نامزد منی الان غلط اضافیم میکنی به اون جوجه طلبه زنگ بزنی. فهمیدی؟؟! _دِ مشکل همینجاست که من تو رو حتی آدمم حساب نمیکنم چه برسه نامزد خودم. هه!! مهدی: فکر کردی با منم میتونی مثل اون پسره بدبخت رفتار کنی؟؟! توی خواب ببینی!! _فعلا که داری تو بیداری میبینی!! مهدی بدون اینکه جواب بده تلفن رو قطع کرد. گوشی رو محکم روی میز پرت کردم و با عصبانیت رفتم توی دستشویی و به سر و صورتم آب زدم. این پسره عوضی همیشه اعصابمو بهم میریزه!! گوشی رو برداشتم تا با محمد تماس بگیرم. یهو نگاهم به ساعت گوشی افتاد!! وای خاک تو سر من!! نیم ساعت بیشتر تا غروب نمونده!! بعد نماز زنگ میزنم محمد. سریع دوییدم تا وضو بگیرم. ... نویسنده:فائزه وحی ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
‍ هو العشق❤️ نمازمو برعکس همیشه که تند میخوندم با کلی آرامش آروم خوندم. توی نماز از خدا خواستم که کمکم کنه تا هر اتفاقی که به صلاح من و محده پیش بیاد. بعد نمازم یه سجده طولانی رفتم و دوباره دعاهامو تکرار کردم. تسبیح محمدم مثل همیشه توی دستم بود و باهاش ذکر گفتم. جانماز و چادر نمازمو جمع کردم و گذاشتم سرجاش و بعدم زیر غذای مامان رو خاموش کردم. نزدیک اذان مغرب بود... قم هنوز نیم ساعت بعد ما اذان میگن پس تا وقت هست بهتره به محمدجواد زنگ بزنم!! یه یاعلی گفتم و شمارشو گرفتم و گذاشتم گوشی رو در گوشم. آهنگ پیشوازش پخش شد: آهنگ امام رضا حامد بود... وای از همون روز اول اینو باهم گذاشتیم پیشواز و قرار شد همیشه باهم پیشوازامونو عوض کنیم!! یه بار... دوبار... سه بار... گوشی رو جواب نداد... هعی... حالا شاید الان کارداره... یه نیم ساعت دیگه دوباره بهش میزنگم. گوشی رو انداختم رو مبل و بلند شدم. یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد. با فکر اینکه محمد پریدم روی گوشی. *۰۹۱۵* اینکه شماره محمد نیست... پیش شماره مشهده که...!! ایش احتمالا مهدی خره اس!! گوشی رو جواب دادم: الو بفرمایید؟!! صدای نازک یه زن پیچید: سلام عزیزم!! چقدر صداش آشنا بود برام!! _سلام. ببخشید شما؟ زن: فاطمه ام عزیزدلم. نامزد محمد جواد وای خدای من آره صدای خودشه... نمیدونم چرا یه چیزی ته دلم ریخت... با صدایی که میلرزید گفتم: سلام فاطمه خانوم. با من کاری داشتید؟؟! فاطمه: اره عزیزم. جواد خواست خودش زنگ بزنه ولی گفت شاید اینجوری قبول نکنی برای همینم گفت من دعوتت کنم عزیزم. _دعوتم کنید؟؟! کجا؟؟! فاطمه: آخر اسفند یه روز بعد اتمام فاطمیه عقد کنون من و جواده!! واقعا خوشحال میشم بیای عزیزم!! دیگه نمیشنیدم داره چی میگه... دستم شل شد گوشی از دستم افتاد...دنیا روی سرم آوار شد... زمین و زمان دور سرم میگشت... پیش چشمام سیاهی رفت... دور سرمو با دست گرفتم و نشستم رو زمین... همه امیدم پرپر شد... خدایاااا!!! ... نویسنده :فائزه وحی ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
نمیدونم چقدر گذشت که همونجوری وسط اتاق نشسته بودم و دور سرمو گرفته بودیم. با بلند شدن صدای آهنگ گوشیم از روی زمین برش داشتم و به صفحش نگاه کردم. اشک باعث شد نتونم بخونم شماره رو و همینجوری جواب دادم. با صدایی خشن که از اثرات گریه و هق هق بود گفتم: الو ناشناس: سلام ببخشید شما با من تماس گرفتید؟؟! خدای من صدای محمده منه... دستام شروع به لرزیدن کرد!! محمد: الووووو سریع گوشیو قطع کردم. محمد دوبار دیگم زنگ زد و من رد دادم. از کاری که میخواستم بکنم مطمئن نبودم... جملات رو بارها نوشتم و پاک کردم و آخرشم با یه یاعلی سند کردم برای محمد. دوباره از اول پیامو خوندم. *سلام آقای حسینی. فائزه هستم میخواستم حاج اقا و حاج خانوم رو دعوت کنم برای عید نوروز مراسم عقدکنون دارم. به دور از ادب بود اگه خبر نمیدادم. امیدوارم تشریف بیارید. یاعلی* واااای نههههه!! اگه فردا شب از علی بپرسه و اون بهش بگه نه چی؟؟!! باید امشب به بابا خبر بدم که من برای عید نوروز مشکلی ندارم برای عقد!! شاید اینم قسمت و تقدیر من بوده... دل به تقدیر میدم خدایا... میدونم تو حواست بهم هست... یه نیرویی منو بی اختیار به سمت اتاق علی کشید... در اتاقشو که باز کردم به سمت اولین چیزی که به چشم میومد رفتم... گیتار علی رو برداشتم و روی تختش نشستم... از بچگی عاشق گیتار بودم... بعد اینکه علی رفت کلاس و یاد گرفت به منم یاد داد... ولی هیچ وقت در نبود علی یا در تنهایی بهش دس نزده بودم... دستمو روی تار هاش کشیدم. بی اراده شروع کردم به زدن و خوندن آهنگ متلاشی حامد... نمیدونم چرا... مقصر کی بود... اون... من... زمونه... قسمت... فقط اینو میدونم که تنها کسی که زندگیش متلاشی شد من بودم... 😭 با بغض شروع کردم به خوندن: *داری از تو متلاشی میشی مثل وقتی که نباشی میشی مثل اونی که شکستی میشی بدتر از اینی که هستی میشی مثل دریا متلاتم میشی یه پریشونی دائم میشی وقتی از دست همه گریونی پشت اشکای کی قایم میشی* (خواننده محترم آهنگ متلاشی رو گوش بدید لطفا!!) ... نويسنده :فائزه وحی ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
گیتار و گذاشتم روی تخت علی و با چشمای متورم و قرمز از اتاق بیرون اومدم. چندتا مشت آب سرد به صورتم زدم تا چشمام برگرده به حالت طبیعی خودش... وضو گرفتم و نماز مغرب و عشامو خوندم.... دیگه نمیخواستم گریه کنم... دیگه نه... هر چقدر گریه و زاری کردم کافیه... میخوام احساسمو بکشم... منی که میخوام سر سفره عقد مهدی بشینم باید همه عشق و احساسمو له کنم... باید سنگ شم!! بابا و مامان تقریبا ساعت یازده و نیم رسیدن خونه جلوی تلویزیون نشسته بودم و شهرزاد نگاه میکردم... چقدر شبیه شهرزاد قصه ام... اون برای جون فرهادش ازش گذشت و منم برای دل محمدم ازش گذشتم...!! مامان و بابا کنارم نشستن و مشغول تماشای فیلم شدن. بابا: چه خبر؟؟! یاعلی زیر لب گفتم و شروع کردم. _بابا من برای عید نوروز آمادگی کامل دارم. هرچی شما بگید باباجون. مامان پرید وسط حرفم: فائزه جان بابات خیلی شلوغش کرده... خیلی زوده عید نوروز... خواهش میکنم بخاطر لجبازی زود تصمیم نگیر...(به بابام رو کرد و ادامه داد)حاج آقا با شمام هستم ها... بخاطر لجبازی زندگیه دخترتو تباه نکن...!! بابا: این دختر خودش زندگیشو تباه کرده!! _مامانه من شما نگران چی هستی؟ من خودم بیشتر از همه به فکر زندگیمم. همون عید نوروز عقد میکنیم. از جام بلند شدم که برم تو اتاق دوباره برگشتم سمتشون و گفتم: من الان میرم به علی خبر بدم آمادگی داشته باشه. گوشی رو برداشتم و یه اس براش فرستادم. *سلام داداشی. همه برنامه ها درست شد... قرار شد عیدنوروز من و مهدی عقد کنیم...* به دقیقه نکشیده بود که علی زنگ زد. _الو؟!! علی: فائزه چی داری میگی؟؟! _خوشحال نشدی؟؟! عروسی خواهرته ها!! علی: این مسخره بازیا چیه؟؟ چرا این قدر عجله؟؟ _بابا اینجوری میخواد... منم حرفی ندارم...!! علی: بابارو بهونه نکن... شوخی نیست فائزه زندگیته ها... _علی جان... من خودم اینجوری خواستم... تو نگران نباش... پای خودم... علی با تندی گفت: لعنت به تو و کله شق بازیات!! بعدم تلفن رو قطع کرد... هه... میخوام فراموشت کنم آقا محمد... شاید این ازدواج مقدمه ای شد برای فراموشی تو...!! ولی من چی بگم که حتی تو ذهنتم نیستم که بخوای فراموشم کنی... ... نویسنده:فائزه وحی ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
پسࢪ شیࢪ به تاراج سپاه آمده اسـت قࢪص ماه آمده اسـټ❤️ 💔 ♡﴾ @havaye_hossein﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
بِــسْــمِـ اَللهِ اَلْــرَحْــمــنْ اَلْــرَحـیــمْـ🌸 ۱۴۰۰/۵/۲۴روز بیست و ششم چله صلوات🌱 چله ے امروز صد صلوات به نیابت شهید شاهرخ ضرغام🌹 ✨ࢪفیق جانمونے از چݪہ ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
چاݪش حࢪف ناشناس🌱 لطفا نظࢪات،انتقادات و پیشنهادات خودتون ࢪو بہ صوࢪت ناشناس با ما دࢪ میون بزاࢪید🌸 www.6w9.ir/msg/8005902 منتظࢪ حضوࢪ گࢪمتوݩ هستیمـ☺️✨
ای عمو قاسم جانباز منم بعد اکبر به تو همراز منم جان من در تب و تاب است عمو حنجرم تشنه آب است عمو لبم از سوز عطش خشکیده جگرم غرق بخون گردیده چون حسین این همه شور از او دید بهر ایثار و سرور از او دید گفت:زیبا گل باغ حسنم برو ای لاله سرخ چمنم لطف معبود نگهدار تو باد قاسمم دست خدا یار تو باد ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
••|| ایام‌محرم‌توۍ‌هیئت‌ومسجد‌‌به ‌ڪسۍ‌ڪہ‌‌ظاهرش‌‌باشما‌فرق‌داره‌‌ مجرمانہ‌وتحقیرآمیز‌‌‌نگاه‌نڪنید یہ‌تسبیح‌بگیرین‌دستتون📿 باخودتون‌تڪرار‌ڪنین‌⇓ [امام‌حسین‌علیه‌السلام‌فقط‌برای‌ مذهبۍ‌هانیست]🖐🏻 ‌حواستون‌‌‌به‌دلِ‌‌‌مهمون‌های‌ارباب باشه💔! 🎻¦⇢ ✌️🏻 ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️امامِ عاشــق 🍃چرا مصیبت اباعبدالله الحسین(ع) اینقدر سنگینھ؟🥺 ♡﴾ @havaye_hossein﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
السلام‌علیک‌اُم‌المَصائب
Shab06Moharram1399[01].mp3
19.46M
‌●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ↻ آقـــا؁ مـــــن ... 😔💔 ⸾🖤⸾⇢‹
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین !!
با زبانِ اشک هایِ بی‌صدا گفتم حسین ..
یاد تو مُهر قبولیِ نمازم بوده است
در قنوتِ خویش قبل از ربنا گفتم حسین !!
خوش به حال اونایی که تا امشب اشک شون زیاد شده :)!🙂
چشم به هم بزاری .. شبِ عاشورا و شبِ شام غریبانه !
میگن برو سال دیگه .. کیا زنده باشن برات گریه کنند :)😭