eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده، حجت‌الاسلام #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: @Admin_hava ادمین تبلیغ،تبادل: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسرانه 👫👫👫👫👫👫👫👫 💖خیلی از خانما میگن که ما با مادر شوهرمون مشکل داریم ،توی زندگیمون دخالت میکنه و یا میگن که پشت سرمون حرف میزنن یا جلوی شوهرمون یه چیزی میگن که باعث ناراحتی میشه ولی نمیتونیم چیزی بگیم و یا....... اول اینکه شما باید سیاست زنانه رفتار کنی عزیزم تو جمع که نباید یهو بپری به مادر شوهر جواب بدی یا حرررررص بخوری که ایجور شد اوجور شد! اصلا هرچی که شدا شما احترام نگه دار هیچی نگوووو🚫 . چرا ؟؟؟؟ 👇👇👇 اگه بخواین فوری جواب بدید و جبهه بگیرید اونوقته که شوهرتونم میگه که بلهههههه مادرمون یه حرفی و زد و ببین زنمون نتونس یکم جلو خودشو بگیره و بگه بزرگتره !!! اینجور میره طرف مادرش و اونوقته که شما میاین از شوهرتون گله میکنید ... 💖 چیزی نگیییید تا همسرتون بفهمه که مادرش داره اشتباه میکنههههه 💖بلاها کلاااااا سعی کنین تو زندگی زیاد حرص نخورین این ضعف ماست که نسبت به خانواده شوهر حساسیت نشون بدیم ... 💖بزارین پشت سرتون حرف بزنن خانما جای کسی که پشت سر ادم حرف میزنه دقیقا همون جاست،پشت سر ادم!!!!! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
♀ هیچ وقت و در هیچ شرایطی به همسرتون نگید: اشتباه کردم با تو ازدواج کردم... 👈 حتی اگر به شدت از دستش عصبانی بودید. این حرف اتفاقات خیلی منفی رو در پی میاره... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💟دنبال همسرتان باشید!ویژه آقایون❤️ اگر‌ قلق همسرتان را پیدا کنید و به آن توجه کنید درصد زیادی از مشاجرات و اختلافات شما کم می‌شود. بهترین راه تشخیص قلق همسر، این است که به حرف‌های همسر خود با دقت گوش بدهید و ببینید او چه می‌خواهد و چه حرفهایی را مدام تکرار می‌کند. قلق همسر، همان حرفهای تکراری و مکرر او در دعواهاست. مثلا اگر همسرت مدام تکرار می‌کنه که به من بی_احترامی می‌کنی و بد_حرف می زنی... قلق همسرت در گذاشتن رفتاری و کلامی است. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
این جمله رو بارها شنیدید؛👇👇 😏شوخی کردم، ناراحت که نشدی؟ - نه بابا 😏 سخن بد می رنجاند اگر چه پوشش شوخی را بر قامتش بپوشانی و سخن نیک غم را می زداید و شادی آفرین است اگرچه از روی تعارف باشد 👌سعی کن برای زبانت نگهبانی بگذاری تا واژه هایت را انتخاب کند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
👸🏻 مامان شوهر خود نباشید! زن باید همسر شوهرش باشد نه مامانش آقایان از مامان بازی خانم ها به شدت متنفرند ✖️مثلاً ؛ عزیزم با این لباس بیرون نرو، سرما میخوری ✖️ غذا خوردی؟ حتما بخور چون ضعف میکنی ✖️راستی عزیزم یادت باشه ساعت سه نوبت دکتر داری و ... این نوع برخورد باعث می شود مردها فکر کنند ناتوانند فکر میکنند یکی دیگر باید زندگیشان را مدیریت و کنترل کند و یکی از معمول ترین و مخرب ترین عادات ارتباطی زنان با مردها مادری کردن برای اوناست ✔️ طوری رفتار کنید که هم خودتان و هم همسرتان احساس کنید که او تکیه گاه مطمئنی برای شماست 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
اگر هر دردی را در خودت نگه داری دیگر نمی‌توانی...👆👆 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌷 اگر می خواهید " ‍سَر " خوبی باشید اول باید یاد بگیرید که "‍‌صحبت" خوبی برای او باشید... 🌷 زن و شوهری که را بلد باشند از صحبت کردن با هم می برند و هیچ گاه به نخواهند رسید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 یه وقتایی به این فکر می‌کنم چه آرامشی با همین عشقی که به شما دارم حتی با همان بیقراری‌هایم برای حرم، نصیب قلب من شده 💜 🔆 آقا بخاطر این عشق پاک به شما بدهکارم ... میلاد علیه‌السلام مبارک🌸🌹 🌸👈 این_کلیپ_زیبا_رو_حتما_ببینین 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
استفاده از کلماتی نظیر : نمی شود ، نمی توان ، نمی گذارند ، امکان ندارد ، و ... چون سمی‌خطرناک قادرند روحیه ما را افسرده و تضعیف کنند . 👈 بیائیم از امروز به خود قول دهیم که از به زبان آوردن این نوع کلمات خود داری کنیم . ✅ کلمات مثبت ، بار مثبت انتقال می دهند و کلمات منفی ، اثرات ویران کننده بر جای می گذارند . 👌 بیاییم تمام لغات منفی را از فرهنگ‌لغات روزمره خود حذف کنیم تا اثرات مطلوب آن را به زودی در زندگی خود تجربه کنیم. ═══✼🍃🌹🍃✼══ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💌 من ڪبوتر بچه‌ای بودم ڪه آقا بارها بال‌های زخمی‌ام را التیامش داده‌اید . . . ولادت علیه السلام مبارک🌸❤️ 🕊☘️ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@زنده_از_حرم🕌😍 السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا😍😭 اقا چقد دوست داریم😭❤️ یه نگاهی به دل ماهم بینداز بدجور محتاج دعا ومحبت شماهستیم اقاجانم❤️💚 🎊 💚 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_شصت_و_هفتم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی زیبایی بی نظیر خلیج فارس چشمانمان را خیره کرده
از و به لطف خدای مهربان، پیوند عشق مان آنچنان متین و مستحکم بود که به همین دلداری کوتاه او و تعارف ساده من، همه چیز را فراموش کرده و برای لذت بردن از یک شام لذیذ، آن هم در دامان زیبای خلیج فارس، روبروی هم بنشینیم. انگار از این همه صفای دلهایمان، دل دریایی خلیج فارس هم به وجد آمده و حسابی موج میزد. هر لقمه را با دنیایی شور و شادی به دهان میبردیم و میان خنده های پر نشاطمان فرو میدادیم که صدای توقف پرهیاهوی اتومبیلی در چند متریمان، خلوت عاشقانهمان را به هم زد و توجهمان را به خودش جلب کرد. خودروی شاسی بلند سفید رنگی با سر و صدای فراوان ترمز کرد و چند پسر و دختر با سر و وضعی نامناسب پیاده شدند. با پیاده شدن دختری که روسری اش روی شانهاش افتاده بود، مجید سرش را برگرداند و با خشمی که آشکارا در صورتش دویده بود، خودش را مشغول غذا خوردن کرد. از اینکه اینچنین آدمهایی سکوت لبریز از طراوت و تازگیمان را به هم زده و مزاحم لحظات با صفایمان شده بودند، سخت ناراحت شده بودم که صدای گوش خراش آهنگشان هم اضافه شد و بساط رقص و آواز به راه انداختند. حالا دیگر موضوع مزاحمت شخصی نبود و از اینکه میدیدم با بی مبالاتی از حدود الهی هم تجاوز میکنند، عذاب میکشیدم. چند نفری هم دورشان جمع شده و مراسم پُر گناهشان را گرمتر میکردند. سایه اخمِ صورت مجید هر لحظه پر رنگتر میشد و دیگر در چهره مهربان و آرامَش، اثری از خنده نبود که زیر چشمی نگاهم کرد و با ناراحتی گفت: «الهه جان! اگه سختت نیس، حصیر رو جمع کنیم بریم یه جای دیگه. » و بی آنکه معطلِ من شود، از جا بلند شد و در حالیکه سبد را بر میداشت، کفشهایش را پوشید. من هم که با این وضعیت دیگر تمایلی به ماندن نداشتم، سفره را جمع کردم و در سبد انداختم و دمپایی ام را پوشیدم. مجید با دست دیگرش حصیر را با عجله جمع کرد و در جهت مخالف آنها حرکت کردیم و در گوشهای که دیگر صدای ساز و آوازشان را نمیشنیدیم و تنها از دور سایهشان پیدا بود، نشستیم. دوباره سفره را پهن کردم که مجید با غیظی که هنوز در صدایش مانده بود، گفت: «ببخشید اذیتت کردم. نمیتونم بشینم نگاه کنم که یه عده آدم انقدر بیحیا باشن... » و حرفش به آخر نرسیده بود که نور سرخ آژیر ماشین گشت ساحل، نگاهمان را به سوی خودش کشید. پلیس گشت ساحل از راه رسید و بساط گناهشان را به هم زد. رو به مجید کردم و گفتم: «فکر نکنم بندری بودن. چون اگه مال اینجا بودن، میدونستن پلیس دائم گشت میزنه. » مجید لبخندی زد و گفت: «هر چی بود خدا رو شکر که دیگه تموم شد. » سپس با نگاهی عاشقانه محو چشمانم شد و زمزمه کرد: «الهه جان! اون چیزی که منو عاشق تو کرد، نجابت و حیایی بود که تو چشمات میدیدم! » در برابر آهنگ دلنشین کلامش لبخندی زدم و او را به دنیای خاطرات روزهایی بردم که بی آنکه بخواهیم دلهایمان به هم پیوند خورده و نگاهمان را از هم پنهان میکردیم. با به پا خاستن عطر دل انگیز آن روزهای رؤیایی، بار دیگر صدای خنده شیرینمان با خمیازههای آخر شبِ موجهای خلیج فارس یکی شد و خواب را از چشمان ساحل ربود و در عوض تا خانه همراهیمان کرد و چشمانمان را به خوابی عمیق و شیرین فرو برد. * * * از صدایی دستی که به در میزد، چشمانم را گشودم. خواب بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی آن هم در خنکای کولرگازی حسابی دلچسب بود و به سختی میشد از بستر نرمش دل کَند. ساعت سه بعد از ظهر بود و کسی که به در میزد نمیتوانست مجید باشد. با خیال اینکه مادر آمده تا سری به من بزند، در را گشودم و دیدم عبدالله پشت در ایستاده که لبخندی زدم و با صدایی خواب آلود گفتم: «ببخشید دیر باز کردم، خواب بودم. » و تعارفش کردم تا داخل شود. همچنانکه قدم به اتاق میگذاشت، با لبخندی گرفته گفت: «ببخشید بیدارت کردم. » سنگین روی مبل نشست و من با گفتن «الان برات چایی میارم. » خواستم به سمت آشپزخانه بروم که صدایم زد: «چیزی نمیخوام، بیا بشین کارت دارم. » و لحنش آنقدر جدی بود که بی هیچ مقاومتی برگشتم و مقابلش روی مبل نشستم. مثل همیشه سر حال به نظر نمی آمد. صورتش گرفته و چشمانش غمگین بود که نگاهش کردم و پرسیدم: «چیزی شده عبدالله؟ ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
📌 💐 میلاد شمس الشموس، خسرو اقلیم طوس، شاه انیس النفوس، هشتمین امام و دهمین کشتی نجات، حضرت بر امام زمان عج عزیز و شما منتظران، تبریک و تهنیت باد. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عنایت علیه السلام به دختری که خواستگار نداشت. 🌸🌸 بسیار زیبا و تاثیر گذار 🌺 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم جهت اینکه حالتون عوض بشه 😂 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ یی خیلیییی زیبا دلتون آسمونی شد و چشاتون تر شد التماس دعا 🌸🌹❤️ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🌹🍃 یکی از عوامل تنش و ناسازگاری بین زن و شوهر 👆 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💌 همه‌جای حَرمت خوب و پر از نور، ولی پاتوق اصلی من، صحن گوهرشاد شماست . . . 🕊☘️ جان 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌹❤️🍃 تفاوت های زن و مرد در ارتباط و مکالمه 👆 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_شصت_و_هشتم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی به لطف خدای مهربان، پیوند عشق مان آنچنان متین و
از و به چشمان منتظرم خیره شد و آهسته شروع کرد: «الهه تو بهترین کسی هستی که میتونی کمکم کنی، پس تو رو خدا آروم باش و فقط گوش کن. » با شنیدن این جملات پر از اضطراب، جام نگرانی در جانم پیمانه شد و عبدالله با مکثی کوتاه ادامه داد: «من امروز جواب آزمایش مامانو گرفتم.» تا نام مادر را شنیدم، تنم به لرزه افتاد و باقی حرفهای عبدالله را در هاله ای از ترس میشنیدم که میگفت: «هنوز به خودش چیزی نگفتم... یعنی جرأت نکردم چیزی بگم... دکتر میگفت باید زودتر اقدام میکردیم، ولی خُب هنوزم دیر نشده... گفت باید سریعتر درمان رو شروع کنیم... » نمیدانم چقدر طول کشید و عبدالله چقدر مقدمه چینی کرد تا سرانجام به من فهماند درد کهنه مادر، سرطان معده بوده است. مثل اینکه جریان خون در رگهایم یخ زده باشد، لرز عجیبی به تنم افتاده بود. نفسهایم به سختی بالا می آمد و شاید رنگم طوری پریده بود که عبدالله را سراسیمه به آشپزخانه بُرد و با یک لیوان آب بالای سرم کشاند. زبانم بند آمده بود و نمیتوانستم چیزی بگویم یا حتی قطرهای آب بنوشم. به نقطه ای مبهم روی دیوار روبرویم خیره مانده و تنها به مادر فکر میکردم که حدود ده ماه این درد و رنج را تحمل کرده و خم به ابرو نمی آورد و همین تصویر مظلومانه اش بود که جگرم را آتش میزد. عبدالله کنارم روی مبل نشست و همچنانکه سعی میکرد آب را به دهانم برساند، با صدایی بغض آلود دلداری ام میداد: «الهه جان! قربونت برم! قرار بود آروم باشی! تو باید به مامان کمک کنی. مامان که دختری غیر از تو نداره! تو باید همراهیش کنی تا زودتر درمان بشه. إنشاءالله حالش خوب میشه... خدا بزرگه... » و آنقدر گفت که سرانجام بغضم ترکید و اشکم جاری شد. دستانم را مقابل صورتم گرفته بودم و بی توجه به هشدارهای عبدالله که مدام گوشزد میکرد مادر میشنود، با صدای بلند گریه میکردم. نمیتوانستم باور کنم چنین بلایی به سر مادر مهربان و صبورم آمده باشد. عبدالله لیوان را روی میز گذاشت، مقابلم روی زمین نشسته بود و مظلومانه التماسم میکرد: «الهه جان! مگه تو نمیخوای مامان خوب شه؟ دکتر گفت باید از همین فردا درمانش رو شروع کنیم. تو باید کمک کنی که به مامان بگیم. من نمیتونم تنهایی این کارو بکنم. تو رو خدا یه کم آروم باش. » با چشمانی که از شدت گریه میسوخت، به چشمان خیس عبدالله نگاه کردم و با صدایی که از میان گلوی لبریز از بغضم به سختی بالا می آمد، ناله زدم: «عبدالله من نمیتونم به مامان بگم... من خودم هنوز باور نکردم... میخوای به مامان چی بگم؟!!! بخدا من دیگه نمیتونم تو چشمای مامان نگاه کنم... » و باز سیل گریه نفسم را برید و کلامم را قطع کرد. من که نمیتوانستم این خبر را حتی در ذهنم تکرار کنم، چگونه میتوانستم برای مادر بازگویش کنم که صدای مادر که از طبقه پایین عبدالله را به نام میخواند، گریه را در گلویم خفه کرد و نگاهم را وحشتزده به در دوخت. با دستپاچگی از جایم بلند شدم و رو به عبدالله کردم: «عبدالله تو رو خدا برو پایین... اگه مامان بیاد بالا، من نمیتونم خودم رو کنترل کنم... » و پیش از آنکه حرفم به آخر برسد، عبدالله از جا پرید و با عجله از اتاق بیرون رفت. با رفتن عبدالله، احساس کردم در و دیوار خانه روی سرم خراب شد و دوباره میان هق هق گریه گم شدم. حال سخت و زجرآوری بود که هر لحظهاش برای دل تنگ و غمزدهام، یک عمر میگذشت. حدود یکسال بود که گاه و بیگاه مادر از درد مبهمی در شکمش مینالید و هر روز اشتهایش کمتر و بدنش نحیفتر میشد و هر بار که درد به سراغش میآمد، من کاری جز دادن قرص معده و تهیه نبات داغ نمیکردم و حالا نتیجه این همه سهلانگاری، بیماری وحشتناکی شده بود که حتی از به زبان آوردن اسمش میترسیدم. وضو گرفتم و با دستهایی لرزان قرآن را از مقابل آیینه برداشتم، بلکه کلام خدا آرامم کند. هر چند زبانم توان چرخیدن نداشت و نمیتوانستم حتی یک آیه را قرائت کنم که تنها به آیینه پاک و زلال آیات کتاب الهی نگاه میکردم و اشک میریختم. نماز مغربم را با گریه تمام کردم، چادر نماز خیس از اشکم را از سرم برداشتم و همانجا روی زمین نشستم. حتی دیگر نمیتوانستم گریه کنم که چشمه اشکم خشک شده و نگاه بیرمقم به گوشه ای خیره مانده بود. ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درمان 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💔 وقتی از عزیزت عصبانی هستی، لب به سخن در آن حالت نگشای و سکوت کن ... گاهی اگر حواست نباشد ، آدم در زمان عصبانیت می‌شود. ═══✼🍃🌹🍃✼══ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚