#تفاوت_افسردگی در #زنان و #مردان:👇
👈 1️⃣ #زنان به #خودسرزنشی گرایش دارند و #مردان به سرزنش #اطرافیانشان.
👈 2️⃣#زنان احساس #غم، بیتفاوتی و بیارزشی میڪنند، و #مردان احساس #خشم و تحریڪ پذیری دارند.
👈 3️⃣#زنان حالت دلواپسی و #ترس دارند و #مردان بدبین و #گارد گرفته میشوند.
👈 4️⃣#زنان از هر درگیری #فاصله میگیرند و #مردان درگیری و #ڪشمڪش درست میڪنند.
👈 5️⃣#زنان در این دوران دوست دارند درباره مسائل شان #صحبت ڪنند در حالی ڪه اڪثر #مردان #صحبت درباره افسردگیشان را #ضعف میدانند.
👈 6️⃣در بحث #رفتارهای واڪنشی نیز اڪثر #زنان در این دوران برای درمان خود به #غذا، روابط #دوستانه و روابط #عاشقانه روی میآورند،
در حالی ڪه عموم #مردان با #تلویزیون، #ورزش و رابطه #فیزیڪی سعی در #فراموش ڪردن مسئله خود میڪنند.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸🍃
دست برداریم از :
اگر #شانس بیاورم ...
اگر #دولت حقوقها را اضافه کند ...
اگر #خانمم این طوری بود ...
اگر #اوضاع این شکلی بشود ...
و نظایر اینها ...
میدانید همه این #اگرها برای چیست؟
برای اینکه :
#من تغییر نکنم !
من همین که هستم باشم،
ولی اوضاع بهتر بشود !
از این اگرها خودت را #رها کن ...
اگر به دنبال بهتر شدن اوضاع هستی،
باید #خودت #عوض بشی ..
═══✼🍃🌹🍃✼══
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#زندگی_بندگی
اگر #مومن دچار رنج و بیماری و اندوه شود
خداوند بوسیله آن
گناهانش را می پوشاند
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸
#آقایان شیفته زنانی هستندکه حتی در سنین بالا،مثل دختربچه ای #پرشور و هیجانند و نیازهای #کوچکشان راهم به همسرشان می گویند
🍃🌸
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸
#آقایان_بخوانند
آقای محترم!
وقتی میای #خونه غر نزنی هم #میفهمیم روزِ #پرکاری داشتی
پس، #خستگیها دمِ در؛ #با_لبخند_وارد_شوید ☺️
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_هفتاد_و_نهم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی که چشمان درشتش از اشک پر شد و با صدایی لرزان اد
#پارت_هشتادم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
حالا همه در بندر منتظر خبرهایی خوش بودند، در حالی که همراه من، جز یک دل خون و پاسخی پُر از ناامیدی، چیز دیگری نبود. ای کاش مادر کنارم ننشسته بود و میتوانستم همینجا در فضای بسته هواپیما، همه عقده های دلم را فریاد بکشم و به حال مادرم زار بزنم. بسته
تغذیه من و مجید، دست نخورده مقابلمان مانده بود که هیچ کدام حتی توان نفس کشیدن هم نداشتیم چه رسد به خوردن. مادر هم که بر اثر دارو هایی که مصرف میکرد به خواب رفته و بسته تغذیه اش روی میز، انتظار بازگشت به کابین پذیرایی را میکشید که اگر هم بیدار بود از شدت حالت تهوع، اشتهایی به خوردن نداشت.
مجید سرش را روی صندلی تکیه داد و زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! خدا بزرگه! غصه نخور »
که ردّ اشکِ روی صورتم، دلش را به درد آورد و زبانش را به بند کشید. بغضم را فرو خوردم و گفتم: «مجید من نمیتونم طاقت بیارم، مجید
دلم برا مامانم خیلی میسوزه، هیچ کاری هم نمیتونم براش بکنم... » از سوزی که در انتهای صدایم پیدا بود، اشک در چشمانش نشست و با صدایی آهسته دلداری ام داد: «الهه جان تو فقط میتونی برای مامان دعا کنی! »
از شدت گریه بیصدایم، چانه ام لرزید و با صدایی لرزانتر گفتم: «مجید! من خیلی دعا کردم، هر شب موقع سحر، موقع افطار خیلی دعا کردم! » که صورت مهربانش به لبخند کمرنگی گشوده شد و با لحنی لبریز آرامش پاسخ اینهمه بی تابی ام را داد: «مطمئن باش خدا این دعاها رو بیجواب نمیذاره! » ولی این دلداری ها، دوای زخم دل من نمیشد که صورتم را از مجید برگرداندم، دوباره سر به شیشه گذاشتم و سیلاب
اشکم جاری شد. لحظات سختی بود و سخت تر لحظه ای بود که عبدالله با رویی خندان به استقبالمان آمد و باز من نمیتوانستم مقابل چشمان مادر، جراحت قلبم را نشانش دهم.
خدا رو شکر که صبوری مردانه مجید یاریاش میداد تا پیش مادر اوضاع را خوب نشان داده و با صحبتهایی امیدوارکننده، دل مادر را خوش
کند تا وقتی که به خانه رسیدیم، مادر برای استراحت به اتاقش رفت و من و مجید برای اعتراف، زیر آفتاب داغ اواخر تیرماه روی تخت کنار حیاط نشستیم. حالا عبدالله از چشمان غمبارمان به شک افتاده و گوشش برای شنیدن خبری ناگوار بیقراری میکرد که سرانجام مجید به زبان آمد: «دکتر گفت خیلی دیر اقدام کردیم، میگفت این شیمی درمانیها هم خیلی فایده نداره، گفت خیلی اذیتش نکنید... »
و در برابر نگاه عبدالله که از ترس و غم به لرزه افتاده بود، تنها توانست یک جمله دیگر ادا کند:
«گفت سرطانش خیلی گسترده شده... » و شاید هم هق هق گریه های من اجازه نداد حرفش را ادامه دهد. با دست جلوی دهانم را گرفته بودم تا صدای گریه هایم به گوش مادر نرسد و اوج غم و اندوهم را میان گریه فریاد میزدم.
رنگ از صورت عبدالله پرید و لبهای خشک از روزه داریاش، سفید شد. با صدایی که میان گریه گم شده بود، رو به عبدالله کردم: «عبدالله! دکتر گفت سرطانش خیلی پیشرفت کرده، گفت دیگه نمیشه جلوشو گرفت. عبدالله! من دارم دِق میکنم... »
و باز هجوم گریه راه گلویم را بست و چشمانم غرق اشک شد.
مجید نگاهش را به زمین دوخته و هیچ نمیگفت که عبدالله با لحنی که دیگر شبیه ناله شده بود، صدایش کرد: «مجید! به هر حال دست درد نکنه! از دختر عمه ات هم تشکر کن... » و دیگر چیزی نگفت و با همین سکوت تلخ و غمگینش که بوی ناامیدی میداد، از جایش بلند شد و بی آنکه منتظر جوابی از مجید باشد یا به گریه های غریبانه من توجهی کند، با قدمهایی که به زحمت خودشان را روی زمین میکشیدند، از خانه بیرون رفت. حالا ما بودیم و بار مصیبت هولناکی که بر دوشمان سنگینی میکرد و اوج سنگینیاش را زمانی حس کردیم که شب، در محکمه پدر و ابراهیم قرار گرفتیم.
پدر پای پیراهن عربیاش را بالا زده و تکیه به پشتی، نگاه شماتت بارش را بر سرِ مجید میکوبید که ابراهیم رو به من و مجید عتاب کرد:
«اینهمه تهران تهران کردید همین بود؟!!!! که برید و بیاید بگید هیچ کاری نمیشه کرد؟!!! »
من اشکم را با سرانگشتانم پاک کردم و خواستم حرفی بزنم که مجید پیشدستی کرد: «من گفتم شاید با امکانات بیمارستان تهران بشه
سریعتر مامانو درمان کرد... » که ابراهیم به میان حرفش آمد و عقده دلش را با عصبانیت خالی کرد:
«انقدر امکانات تهران رو به رخ ما نکش آقا مجید! امکانات تهران اینه که بگه طرف مُردنیه و هیچ کاری نمیشه براش کرد؟!!! »
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#پروفایل
#من_ماسک_میزنم
تو وفاداااار ترین رهبر دنیا هستی 😍🌹❤️🌸
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرانه
✳️ دلایل #بیوفایی_مردان به همسرانشان 👇
🔻#توجه بیشتر زن به خانواده پدری خود
🔻 بی توجهی زن به #رابطه جنسی
🔻 رفتار #تحکم آمیز زن با شوهر
🔻 تمرکز بیش از حد زن بر روی #فرزندان و یا دوستان
🔻#سرزنش کردن مرد توسط زن
🔻وقتی زن مانند یک مادر با #همسرش رفتار می کند
🔻وقتی زن بذر #شک و تردید را در ابتدای رابطه می کارد
🔻زنانی که به کار و #مادیات بیشتر اهمیت می دهند
🔻#تحقیر شدن مردان توسط همسرانشان
🌸🌸🌸🌸🌸
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
🌸
وقتی #مردان از زنان خود حمایت می کنند، آنان را در حل #مشکلاتشان توانمندتر می سازند، و به #زندگی امیدوارتر و علاقه مندتر می کنند.
🍃🌸
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا🌹
اگر میخواهید #نذری کنید، فقط #گناه نکنید!
مثلا نذر کنید یک روز گناه نمیکنم، #هدیه به آقا صاحب الزمان(عج) از طرف خودم...
#شهیدجاویدالاثرمجیدسلمانیان🥀
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#زندگی_بندگی
وقتی که خودت هم تعجب میکنی چرا همه چیز خراب شد!
طبق فرمایش حضرت رسول اکرم (ص):
ما در مسائل حلال و حرام، نباید لب مرز حرکت بکنیم
جایی که شبهه هست و نمی دانیم کاملاً درسته یا نه کاملاً مشمول حرام هست یا نه، اینجاست که نباید حرکت بکند! نباید انجام بدهد!
چرا چون لغزشگاهی است که به سمت ارتکاب حرام شیب دارد.
اینطور نیست که وقتی که لب مرز حلال و حرام، حرکت بکنیم چه از نظر فکری چه از نظر عملی و در مسائل دقت نکنیم بگیم که خب تکلیفی نداریم! نه ؛اینجا شیب شبهات به سمت حرام است. و قطعا انسان به حرام و گناه می افتد.
پیامبر اکرم ص می فرماید کسی اگر مرتکب همین شبهات بشود ،جای که شبهه ناک است و حرام و حلال بودنش خیلی مشخص نیست. اینجا ارتکاب شبهات منجر به ارتکاب حرام میشه و هلاکت.
یعنی تصور هم نمی کند که به دلیل کدام عملم دارم هلاک میشم! دینم داره تباه میشه، عمرم داره تباه میشه آیندم داره خراب میشه
اینها به خاطر چه عملی است که من انجام دادم؟!
الان نمیدونم؛ چون تصورش این نیست که کار بدی انجام داده اما چون در شبهات حرکت کرده لب مرز حرکت کرده و حرکت در منطقه سفید نیست در منطقه زرد داره حرکت میکنه اینجا شیب به سمت قرمز است.
سعی کنیم در اعمالمون یقین داشته باشیم که کارمون درسته این هم صرفاً از ذهن خودمون نباید باشد، بلکه تطبیق با حلال و حرام دینی و فرمایش الهی داشته باشد.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_هشتادم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی حالا همه در بندر منتظر خبرهایی خوش بودند، در حالی ک
#پارت_هشتاد_و_یکم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
عبدالله به اتاقی که مادر خوابیده بود، نگاهی کرد و به ابراهیم هشدار داد: «یواشتر! مامان میشنوه! » و بعد با صدایی نجواگونه ادامه داد: «دکتر بیمارستان بندر هم گفته بود خیلی دیر شده! » پدر با اشاره دست به ابراهیم فهماند که ساکت باشد و خودش مجید را مخاطب قرار داد:
«خُب شاید نظر یه دکتر این باشه. شاید یه دکتر دیگه نظرش چیز دیگهای باشه. »
مجید مکثی کرد و با صدایی گرفته پاسخ داد: «نمیدونم، شاید همینطور باشه که شما میگید ولی اونجا تو بیمارستان چند تا دکتر دیگه هم بودن که همه شون همین نظرو داشتن. » که ابراهیم خودش را روی مبل جلو کشید و به سمت مجید خروشید: «پس بیجا کردی که اینهمه به مادر ما عذاب دادی و این چند روز آواره شهر غریب کردیش! » و لحنش به قدری خشمگین بود که مجید ماند در جوابش چه بگوید و تنها با چشمانی حیرتزده نگاهش میکرد که پدر با صدایی بلند رو به ابراهیم عتاب کرد:
«ابراهیم چته؟!!! ساکت شو ببینم چی میگن! »
صورت سبزه ابراهیم از عصبانیت کبود شد و بی آنکه ملاحظه مادر را کند، فریاد کشید: «ساکت شم که شما هر کاری میخواید بکنید؟!!! ساکت شم که مادرم هم مثل سرمایه نخلستونا به باد بدید؟!!! » و همین کلمه نخلستان کافی بود تا هر دو بیماری مادر را فراموش کنند و هر چه در این مدت از معامله جدید نخلستانهای خرما در دل عقده کرده بودند، بر سر هم فریاد بکشند. حتی تذکرهای پی در پی عبدالله و گریه های من و حضور فرد غریبهای مثل مجید هم ذرهای از آتش خشمشان کم نمیکرد و دست آخر ابراهیم در را بر هم کوبید و رفت و حالا نوبت پدر بود که عقده حال وخیم مادر و زبان درازیهای ابراهیم را سر من و مجید خالی کند.
از جایش بلند شد و همچنانکه به سمت دستشویی میرفت، با عصبانیت صدا بلند کرد:
«شما هم هر چی باید میگفتید، گفتید. منم خسته ام، میخوام بخوابم. » و با این سخن تلخ و تندش، رسماً ما را از خانه بیرون کرد و من و
مجید با تنی که دیگر توانی برایش نمانده بود، به طبقه بالا رفتیم. برای اولین بار از چشمان خسته مجید میخواندم دیگر طاقتش تمام شده که بی آنکه کلامی با من حرف بزند، درِ بالکن را باز کرد و بیرون رفت. در پاشنه درِ بالکن ایستادم و دیدم صورتش را به دل آسمان شب و سایه تاریک دریا سپرده است. حضورم را حس کرد و شاید نمیخواست ناراحتی اش را ببینم که همانطور که پشتش به من بود، زمزمه کرد:
«الهه جان! تو برو بخواب. من فعلاً خوابم نمیاد. » سرم را به چهارچوب تکیه دادم و با لحنی معصومانه پاسخ دادم:
«منم خوابم نمیاد. » و چون اصرارم را برای ماندن دید، به سمتم چرخید، تکیه اش را به نرده آهنی بالکن داد و سرانجام سفره دلش را باز کرد: «الهه جان! من میخواستم یه کاری بکنم که تو کمتر غصه بخوری... گفتم شاید یه راه بهتری برای درمان مامان پیدا شه، ولی بدتر شد... » در
جواب غصه های مردانه اش، لبخند بیرمقی تقدیمش کردم، بلکه دلش قدری سبک شود که نگاه غمزده و لبریز از محبتش روی چشمانم جا خوش کرد و با صدایی آهسته ادامه داد:
«الهه جان! دل منم یه صبری داره. یه وقتایی مثل امشب دیگه صبرم تموم میشه. الهه من هم غصه مامانو میخورم، هم غصه تو رو... »
وادامه حرف دلش را من زدم: «حتماً غصه رفتار بابا و ابراهیم هم میخوری! »
سری تکان داد و با لبخند تلخی زمزمه کرد: «ناراحتی رفتار اونا پیش غصه ای که برای توو مامان میخورم، هیچه! » سپس دوباره به سمت دریا چرخید و زیر لب نجوا کرد: «اگه غصه مامان داره تو رو میکُشه، غصه تو هم داره منو میکُشه! »
در برابر باران لطیف احساسش، باغ خزان زده قلبم قدری جان گرفت و لبخندی پُر طراوت بر صورت پژمرده ام نشست که قدم به بالکن نهادم و کنارش ایستادم. ردّ نگاهش را تا اعماق سیاهی دریا دنبال کردم و به همان نقطه ای چشم دوختم که او خیره مانده بود، بلکه باقی حرفهای دلش را از آهنگ سکوتش بشنوم و تمام طول شبمان به همین خلوت غمگین و غریبانه و در عین حال زیبا و عاشقانه گذشت تا ساعتی مانده به اذان صبح که سحری پدر و عبدالله را گرم کردم و به طبقه پایین رفتم که دیدم عبدالله بیدار است و قرآن میخواند.
به چشمان قرمز و پف کرده اش نگاه کردم و پرسیدم: «تو هم نخوابیدی؟ » قرائت آیه اش را به آخر رساند و پاسخ داد:
«خوابم نبرد. » سپس پوزخندی زد و گفت: «عوضش بابا خیلی خوب خوابیده! »
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#انگیزشی
#فرمول_موفقیت
👈 از #نقاط_قوتتان استفاده کنید.
به 3 #دستاورد بزرگی که در زندگی تان داشتید خوب فکر کنید اصلا مهم نیست که چقدر بزرگ و یا کوچک هستند. می تواند گرفتن مدرک دانشگاهی، پیدا کردن یک کار خوب، گرفتن اولین مشتری کاری، بردن جایزه، وزن کم کردن، یا هر چیز دیگری باشد.
حالا #توانمندی ها و نقاط قوتی که برای بدست آوردن آن 3 چیز بکار بردید را یادداشت کنید. در بین این 3 دستاورد بدنبال هر چیز مشترکی باشید که باعث موفقیت تان شده است اگر اینچنین است مسیر موفقیت های بیشتر در مقابل تان هموار است.
اگر میخواهید اعتماد به نفس تان را بالا ببرید و نقاط #ضعف تان را کمرنگ کنید از نقاط قوتی که #ثابت شده و جواب می دهد استفاده کنید.
═══✼🍃🌹🍃✼══
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#من_ماسک_میزنم
درکنار هم و به یاری خدا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا #اعدام_نکنید ؟
#قانون_را_اجرا_کنید
اگر قانونیه پس #اعدام_کنید
🔺 دوست دارید یک نفر از خانواده شما تحت حمله ی این آدم کش ها قرار بگیره؟
که هیچ ارزشی برای امنیت و اسایش و جان شما قائل نیستند؟
🔺جان کشته شدگان، مال مردم این وسط چی میشه پس؟
💞 به ڪآناڷ همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🦠
میگـــه:↓
.
#ماســکزدن تو این شــــرایط ، بـاید مثل پیــــراهن مشــکی پوشیدن تو #محـــــــرم باشه...!
•
#من_ماسك_میزنم 😷
•┈┈••✿•🌺•✿••┈┈•
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚