eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.7هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) ❤️شعار ما: خانواده امن و آرام. مهارت همسرداری تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده: #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava گروه تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
قدرت ناشناخته انسان یکی از قدرت‌های ناشناخته انسان‌ها قدرت نیت است. انسان می‌تواند با نیت سرنوشت و مقدرات خود و دیگران را در دنیا و آخرت تغییر دهد و تنها در عالم آخرت می‌توان عظمت قدرت نیت را مشاهده کرد. اگر نیت اعمال و کل زندگی به صورت مخلصانه فقط برای رسیدن به خدا باشد، انسان به عالی‌ترین قدرت‌ها خواهد رسید. «استاد پناهیان» 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
☘️💚☘️ 🌸نیاز اصلی احساسی خانم‌ها "عزیز شدنه" ✔️این مسئولیت همه شوهر هاست. آقای محترم ... حضرت شوهر!! باید کاری کنی که همسرت احساس کنه داری و قدر زحماتِ توی خونه‌شو می‌دونی...!! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_شصت_و_چهارم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی با آرامشی منطقی ادامه داد: «البته این
از و و با ناراحتی زمزمه کرد: «ولی خُب پدرت... » و دیگر هیچ نگفت که خودم هم میدانستم پدرم که روزی یک سُنی معتقد بود، به پای هوس نوریه، به دین و دنیای خودش چوب حراج زد و به جرم تکفیر شیعیان و آواره کردن امثال این کارگر بینوا و حتی دختر و دامادش، آتش جهنم را برای خودش خریده، ولی حالا بیشتر نگران ابراهیم و محمد بودم که نه از روی عقیده و نه به هوای عشق زنی که به طمع حقوق و سهمالارث نخلستانها، با وهابی گری های پدر و برادارن نوریه همراه شده و میترسیدم که آنها هم از دست بروند که آسید احمد از مجید سؤال کرد: «پدر و مادر شما چطور؟ باهاشون ارتباط دارید؟ » و دلم برای چشمان غمگین مجید آتش گرفت که مظلومانه به زیر افتاد و با صدایی که بوی غم میداد، زمزمه کرد: «پدر و مادرم سال 65 تو بمبارون تهران شهید شدن. » و آسید احمد باور کرد که حقیقتاً من و مجید در این شهر غریب افتادهایم که نفس بلندی کشید و با گفتن «لا حول و لا قوه الا بالله! » اوج تأثرش را نشان داد و دلش نیامد دل شکسته مجید را به کلمهای تسلی ندهد که به غمخواری قلب صبورش، ادامه داد: «پسرم! اگه تو این دنیا هیچ کس رو نداشته باشی، تا خدا رو داری، تنها نیستی! » و نمیدانم از اینهمه غربت و بیکسی ما، چه حالی شد که با صدایی سرشار از احساس، من و مجید را مخاطب قرار داد: «ببینید چه شبی تو چه مجلسی وارد شدین! اینهمه دختر و پسر شیعه و سُنی تو این شهر بودن، ولی امشب امام زمان (عج) اجازه دادن تا شما دو نفر تو مجلسش خدمت کنید! پس قدر خودتون رو بدونید! » و دلم را به چه جایی کشید که من همچنان دلم در هوای حضور امام زمان عج پَر میزد که مامان خدیجه با هوشمندی دنبال حرف شوهرش را گرفت: «دخترم! من میدونم که به اعتقاد اکثریت علمای اهل سنت، امام زمان عج هنوز متولد نشده و شما عقیدهای به تولد اون حضرت تو همچین شبی ندارید، ولی تو خانمی کردی و امشب همه جوره زحمت کشیدی! قربون قدمهات عزیز دلم! » و شاید به همین بهانه میخواست از تمام روزهایی که در جلسات روضه و دعا همراهش بودم، تشکر کرده و از امشب از همراهیاش معافم کند، ولی من دیگر دلم نمی آمد دل از چنین نیایشهای عارفانهای بردارم که با لبخندی شیرین، شورش عشقم را به نمایش گذاشتم: «ولی من خودم دوست دارم تو این مراسمها باشم، امشب هم خیلی لذت بردم! » و نه فقط چشمان مامان خدیجه و آسید احمد که نگاه مجید هم مبهوت فوران احساسم شد و من دیگر نتوانستم تبلور باور تازه ام را پنهان کنم که زیر لب زمزمه کردم: «نمیدونم شاید نظر اون عده از علمای اهل سنت که معتقدن امام زمان عج الان در قید حیات هستن درست باشه! » نگاه مجید به پای چشمانم به نفس نفس افتاد، آسید احمد در اندیشه ای عمیق فرو رفت و مامان خدیجه به تماشای شهادت عاشقانه ام پلکی هم نمیزد و من با صدایی که هنوز بوی گریه میداد، ادامه دادم: «آخه... آخه امشب من احساس کردم وقتی باهاشون صحبت میکنیم، حقیقتاً حضور دارن، چون اگه ایشون هنوز به دنیا نیومده باشن، دل مردم انقدر باهاشون ارتباط برقرار نمیکنه... » و دیگر چیزی نگفتم که نمیخواستم به اعتبار احساسم، به عقیده ای معتقد شوم و دیگر نفسی برای مباحثه نداشتم که در سکوتی ساده فرو رفتم که همین شربت شهد و شکری که امشب از جام جملات آسید احمد در وصف اتحاد شیعه و سُنی نوشیده بودم، برای تسلای خاطر بیقرارم کافی بود و با چه حال خوشی به خانه خودمان بازگشتیم که باور کرده بودیم به لطف پروردگار، در سایه حمایت خانوادهایی خدایی قرار گرفته و با چه آرامش شیرینی به خواب رفتیم. * * * ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_شصت_و_پنجم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی و با ناراحتی زمزمه کرد: «ولی خُب پدر
از و * * * چه افسانهای بود این منظره تنگ غروب ساحل خلیج فارس در این بعد از ظهر بلند تابستانی که در اوج گرمای آتشینش، عین بهشت بود. امواج دریا همچون معجون عسل، زیر شعله خورشید به جوش آمده و فضای ساحل را آ کنده از عطر گرم آب میکرد. چشمم به طنازی خلیج فارس بود و گوشم به آوای زیبای کلام همسرم که حقیقتاً از نغمه مرغان دریایی و پژواک امواج دریا هم شنیدنی تر بود و چه آهنگ عاشقانه ای برایم میزد که زیر گوشم یک نفس زمزمه میکرد: «الهه جان! نمیدونی چقدر دوستت دارم! اصلاً نمیتونم بگم چقدر برام عزیزی! نمیدونم چی کار کردم که خدا تو رو بهم داد! هر چی فکر میکنم، هیچ ثواب عجیب غریبی تو زندگی ام انجام ندادم که پاداشش، یه زنی مثل تو باشه! » از اینهمه شکسته نفسی عشقش به آرامی خندیدم و خواستم به شیطنتی شیرین سر به سرش بگذارم که پاسخ دادم: «اتفاقاً منم هر چی فکر میکنم نمیدونم چه گناهی کردم که خدا تو رو نصیبم کرد! » و آنچنان با صدای بلند خندید که خانوادهای که چند قدم آنطرفتر نشسته بودند، نگاهمان کردند و من از خجالت سرم را پایین انداختم و او از شرارتم به قدری لذت برده بود که میان خنده تشویقم کرد: «خیلی قشنگ بود! واقعاً به جا بود! آفرین! » و من میخواستم خنده ام را از نگاه نامحرمان پنهان کنم که با دست مقابل دهانم را گرفته و آهسته میخندیدم، ولی کم نمی آورد که به نیم رخ صورتم چشم دوخت و عاجزانه التماس کرد: «پس تو رو خدا یه وقت استغفار نکنی که خدا اون گناهت رو ببخشه و منو ازت بگیره ها! تا میتونی اون گناه رو تکرار کن که من همینجوری کنارت بمونم! » و باز صدای شاد و شیرینش در دریای خنده گم شد و من که سعی میکردم بیصدا بخندم، از شدت خنده، اشک از چشمانم جاری شده و نفسم بند آمده بود که این بار من التماسش کردم: «مجید تو رو خدا بسه! انقدر منو نخندون! » و او همانطور که از شدت خنده صدایش بُریده بالا می آمد، جواب داد: «تو خودت شروع کردی! من که داشتم مثل بچه آدم از عشق و احساسم میگفتم! » از لفظ «بچه آدم! » باز خنده ام گرفت و به شوخی تمنا کردم: «آخ، آره! خیلی حیف شد! نمیشه بازم برام از عشقت بگی؟ » و من هنوز صورتم غرق خنده بود که نقش شادی از چشمان زیبایش محو شد، مثل همین لحظات سرخ غروب به رنگ دلتنگی در آمد و همانطور که محو نگاهم شده بود، به پای خنده های پُر نشاطم، حسرت کشید : «الهه! خیلی دلم برای خنده هات تنگ شده بود! خیلی وقت بود ندیده بودم اینطور از تهِ دلت بخندی! » و به جای خنده، صدایش در بغضی بهاری نشست و زیر لب نجوا کرد: «خدایا شکرت! » که حالا بیش از یک ماه بود که بر خوان نعمت پروردگارمان، در خانه مرحمتی آسید احمد و زیر پَر و بال محبتهای مامان خدیجه، آنچنان خوش بودیم که جای جراحتهای جانمان هم التیام یافته و دیگر در قلبمان اثری از غم نبود که من هم نفس بلندی کشیدم و گفتم: «مجید! تا حالا تو زندگی ام انقدر شاد و سرِ حال نبودم! » صورتش دوباره به خندهای لبریز متانت گشوده شد و جواب داد: «منم همینطور! این روزها بهترین روزهای زندگیمونه! » و خدا میخواست نعمتش را بر ما تمام کند که حالا با رسیدن ششم تیر ماه، حقوق معوقه اردیبهشت ماه پالایشگاه هم به حساب مجید واریز شده و توانسته بود تمام قرض آسید احمد را دو دستی تقدیمش کند. چند روزی هم میشد که حقوق کار در دفتر مسجد را هم گرفته بود تا بتوانیم از این به بعد خرج زندگیمان را خودمان بدهیم و به همین بهانه، دیگر باری هم بر دوش غرور مردانه اش نبود و حسابی احساس رضایت میکرد. حقوق کار در دفتر مسجد چندان زیاد نبود، ولی میتوانست کفاف یک زندگی ساده را بدهد، به خصوص که آسید احمد همچنان حواسش به ما بود و هر از گاهی چه خودش چه مامان خدیجه، برای ما میوه نوبرانه یا وسیله مورد نیازی می آوردند و خیلی اوقات ما را میهمان سفره با برکتشان میکردند تا کمتر تحت فشار خرج زندگی با این حقوق اندک قرار بگیریم. مجید کار خودش در پالایشگاه را بیشتر میپسندید و حقوق بهتری هم میگرفت، ولی از همین کار ساده در مسجد هم راضی بود و خدا را شکر میکرد. با دست راستش هنوز نمیتوانست کار زیادی انجام دهد و دیروز دکتر پس از معاینه، وعده داده بود که شاید تا یکی دو ماه دیگر وضعیتش بهتر شده و بتواند به سر کارش در پالایشگاه بازگردد. ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛💚❤️ 💬 هر زنی انتظار داره شوهرش بهش احترام بذاره، ولی اون توی بعضی موقعیت‌های خاص مثلا: جلوی بچه، گاهی پیش مادر شوهرم یا خونه‌ی بابام یا بین اقوام توی مهمونی‌ها 😠عصبانی میشه و تندی میکنه و حرمت منو نگه نمی‌داره و احترامی که شایسته زندگی زناشوییه حفظ نمی‌کنه. 💔دوست داره فقط من احترامش رو نگه دارم، در صوتی که گاهی وقتا نه حرمت منو نگه می‌داره، نه حرمت خودشو. 🔸➖➖➖🌸💛🌸➖➖➖🔸 👈 مردم به همون چشم به نگاه می‌کنن که شما معرفی‌ش کردید. اگه شما خودتون به همسرتون کنین دیگران زودتر از شما بهش بی‌احترامی می‌کنن! ✅ حتی اگه با همسرتون سلیقه یا اختلاف نظر دارین جلوی جمع اونو نمایان نکنید تا احترام و حرمت همسرتون بشه. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
✨🕊✨ ✨ ❣️تو زندگی مشترک فرصت هایی پیش میاد که بهترین روشِ نوازش . 👈من چند یادداشت که تو موقعیت های خاص میشه به خانوما داد، بهتون میدم. شما میتونی به عنوان الگو از اونا استفاده کنی. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💌 دیشب متوجه شدم که چندین بار بیدار شدی و به بچه رسیدی، صبح خواب عمیقی رفته بودی، دلم نیومد صدات کنم. خداحافظ عزیزم 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💌 از اینکه دیشب تورو ناراحت کردم عذر میخوام، مشغله‌ی ذهنیم خیلی زیاد بود، خدا می‌دونه خیلی پشیمون شدم که ناراحتت کردم. دوستدار شما همسرت 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💌 از اینکه با صبوری و سلیقه تمام از خونواده‌م پذیرایی کردی ممنونم، جداً جلوی اونا سرافرازم کردی، بخاطر تو احساس غرور کردم. از کدبانوی خونه‌م متشکرم 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💌 از اینکه مهربانانه با بچه‌ها رفتار میکنی و با صبوری توی درسا بهشون کمک میکنی و خیال منو از این بابت راحت میکنی، تا توی محیط کارم بتونم آرامش بیشتری داشته باشم ممنونتم. مطمئن باش از تموم زحمت‌هایی که میکشی مطلعم. قدردان زحمتاتم عزیزم ✂️ برگرفته از کتاب: 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💛💚💛 ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕِ ﺷﺨﺺ، ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ ﻋﺪﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖ . . ﺧﯿﻠﯽ‌ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﺤﻪﺩﺍﺭ ﻧﮑﻨﻨﺪ! . ﺧﯿﻠﯽﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ می‌کنند ﭼﻮﻥ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ می‌کند. . ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻓﺎﯾﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ . . ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ می‌کنند ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﻨﺪ . . قدردان ﮐﺴﺎﻧﯽ باشیم ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ می‌کنند، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﯿﻢ. . •° ﺳﮑﻮﺕ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺿﻌﻒ ﻧﯿﺴﺖ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️مراقب معاشرت هات باش با فک فامیل و دوست و اشنات همه اونایی که حرفاشون،کنایه و تیکه و زخم زبون و دخالت هاشون،مشاوره هاشون،میتونه تو و روحیت و زیر و رو کنه! ❌محکم باش ❌نه گفتن رو یاد بگیر ارامش خودت، همسرت و زندگیت در نظر بگیر دیگران؛ یه حرفی میزنن و میرن پی خوشی و زندگی خودشون ولی تو می مونی و زندگیت و یه مغز شسته شده و عواقب اهمیت دادن به حرفاشون و دهن بینی هات! 🔵یادت باشه که ساعات زندگیت رو به افق آدم های ارزون قیمت کوک نکنی؛ یا خواب می مونی یا از زندگی عقب می افتی.. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
✨💖✨💖✨ هیچ کسی از لبخند زدن زخمی نمی‌شه ولی خیلی‌ها از طعنه زدن زخمی می‌شه 💔💘 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا