🔴خیانت "یعنی:
⛔️در شبکه های اجتماعی در دسترس و آنلاین باشی اما همسرت که کنار نشسته بهت دسترسی نداشته باشه.
⛔️بی توجه به پی وی دیگران رفتن و از عاشقی گفتن اما همسرت کنارت باشه و از بی توجهی های تو به خودش بپیچه و نتونه حرفی بزنه.
⛔️خیانت یعنی قربون و صدقه دوستای مجازی رفتن و در جواب همسرت که صدات میزنه بگی (هان) و (چیه)
⛔️ تا صبح با همه چت کنی اما به همسرت که می رسی حوصله نداشته باشی و نسبت به همسرت که احتیاج داره با تو دردودل کنه بی تفاوت باشی.
⛔️خیانت یعنی هی خودتو خوشگل کنی هی عکس دلربا بندازی برای دوستای مجازیت اما برای همسرت یه دست لباس قشنگ نپوشی.
⛔️یعنی با همه باشی الا با همسرت که پاره وجودته
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🤔 #راه_تشخیص_منی_در_زنان!
❓ راه تشخیص منی و احتلام در زن چیست؟
✍️ آیات امام، رهبری، وحید، زنجانی، صافی، مکارم، فاضل، اراکی:
اگر خروج ترشحات همراه با شهوت باشد - در زمانی که زن به اوج لذت جنسی می رسد - حکم به جنابت آنان می شود و لازم نیست با جستن بیرون آید و بدن سست شود.
✍️ آیت الله سیستانی:
اگر ترشح با شهوت خارج شود و به حدی باشد که صدق انزال کند و لباسها را آلوده نماید - و معمولا این رطوبت در موقعی خارج می شود که زن به اوج شهوت جنسی برسد - نجس و موجب جنابت است و بنابر احتیاط واجب اگر به اوج لذت هم نرسد، ولی آب زیاد باشد - نظیر آنچه در حال ارضای کامل خارج می شود - همین حکم را دارد.
✍️ آیت الله نوری:
بنابر احتیاط واجب خروج ترشحات اگر همراه با شهوت باشد و بدن سست شود، موجب جنابت است.
✍️ آیت الله بهجت:
خروج ترشحات اگر همراه با شهوت (اوج لذت جنسی) و جستن باشد، باعث جنب شدن است.
📚 منابع: امام: تحریر الوسیله، غسل، جنابت، م 1؛ رهبری: اجوبه الاستفتائات، ص 32، س 171؛ سیستانی، نوری، مکارم، فاضل، اراکی: عروه الوثقی، فصل فی الاغسال، غسل الجنابه، الاول؛ وحید، تبریزی، خویی: منهاج الصالحین، غسل الجنابه، الاول، خروج المنی، قبل از م 169؛ صافی، گلپایگانی: هدایه العباد، غسل، م 175؛ بهجت: وسیله النجاه، الغسل، م 177؛ تبریزی: استفتائات جدید، ج 1، س 248؛ توضیح المسائل 16 مرجع، ج 1، م 346. >>> بر گرفته از کتاب «احکام کاربردی؛ وضو، غسل، تیمم»
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💔مشکل خیلی از آدمها و از جمله #همسران، در روابطشان این است
که...
💔#نمیتوانند اشتباهات #دیگران را
همچون اشتباهات #خودشان، پذیرا باشند..😏
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💏 #زنان_بخوانند
💠 همسر شما همانی میشود که مدام در گوشش میخوانید! به صورت مستقیم یا غیر مستقیم! پس همیشه او را 👇
سلطان دل... ❤️
با گذشت.. 💪
مدیر و مدبّر .. 😌
فداکار ☺️
خانواده دوست🍀
مهربان 💓
دست و دل باز 👌
و ...
بنامید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#معیارهای_اشتباه_انتخاب_همسر
در قسمت های قبل به معیارهایی که باید در #انتخاب_همسر مورد توجه قرار گیرد، اشاره کردیم. در اینجا به برخی از خطاهایی که ممکن است در انتخاب همسر پیش بیاید، اشاره می کنیم:
امید به تغییر در آینده❗️
🔹گاهی پیش میآید که ما فردی مواجه میشویم که برخی از ویژگیها و معیارهای مورد نظر ما را دارد، اما در یکی دو مورد، کاملاً با معیارهای ما متضاد است.
درست است که انسان ها در #معاشرت و پیوند طولانی مدت با یکدیگر ممکن است تغییر کنند، اما برخی از #ویژگیهای_شخصیتی انسان تقریبا غیرقابل تغییر است. برای مثال با فردی مواجه میشوید که بسیار برای شما جذاب است، اما به لحاظ شخصیتی، انسانی عصبی و به اصطلاح از کوره در میرود. با وجود این، تصمیم دارید دل به دریا بزنید و با او ازدواج کنید، به این امید که بعد از شروع زندگی، بتوانید با صبوری و #محبت نواقص شخصیتی او را برطرف کرده و تغییرش دهید.
✅اما توجه داشته باشد تا زمانی که فردی نخواهد #تغییر کند، شما نمیتوانید او را مجبور به تغییر کنید و در چنین حالتی، نه تنها زندگی شما جذابتر نخواهد شد بلکه بدتر از حد تصور هم میشود. پس در صورت برخورد با چنین تفاوتهای اساسی، هرگز بی گدار به آب نزنید و قبل از هر تصمیمی خوب شرایط را بسنجید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_سیصد_و_چهارم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی نماز مغرب را که خواندم، دیگر توانی برای برخ
#پارت_سیصد_و_پنجم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
دیگر درد ساق پا و سوزش تاولهایم را فراموش کرده و با تن و بدنی که از ترس به لرزه افتاده بود، خودم را میان جمع بانوانی که به
قصد زیارت پیش میرفتند، رها کردم تا مرا هم با خودشان ببرند و باز خیالم پیش دلشوره و اضطراب همسر مهربانم بود که نگاهم از میان جمعیت دل نمیکَند وفقط چشم میدواندم تا مجیدم را ببینم. چشمانش را نمیدیدم ولی از همین راه دور، تپش تند نفسهایش را احساس میکردم و میتوانستم تصور کنم که به همین یک ساعت بیخبری از الههاش، چه حالی شده که بیش از ترس و وحشت خودم، برای پریشانی عزیز دلم گریه میکردم. دیگر چشمانم جایی را نمیدید و هر جا سیل جمعیت مرا با خودش میُبرد، میرفتم و فقط مراقب بودم که از میان جمع زنها خارج نشوم و به مردها نخورم. حالا چشمه اشکم به جوش آمده و لحظه ای آرام نمیگرفت که پیوسته گریه میکردم. دیگر همه جا را از پشت پرده چند لایه اشکهای گرم و بیقرارم، تیره و تار میدیدم که در انتهای مسیر و در دل سیاهی شب، ماهی آسمانی پیش چشمانم درخشید و آنچان دلی از من برد که بی اختیار زمزمه کردم: «حرم امام حسین ع اینه؟ »
و بانویی ایرانی کنارم بود که سؤال مات و مبهوتم را شنید و با لحنی ملیح پاسخ داد: «نه عزیزم! این حرم حضرت اباالفضل »!ع پس ساقی لب تشنگان کربلا و حامل لواء امام حسین ع که این چند روز در هر موکب و هیئتی نامش را شنیده و شیدایی شیعیان را به پایش دیده بودم، صاحب این گنبد و بارگاه درخشان بود که اینهمه از من دلبری میکرد و هنوز چشم از مهتاب حرمش بر نداشته بودم که همان بانو میان گریه ای عاشقانه
زمزمه کرد: «قربون وفاداریات بشم عباس! » و با همان حال خوشش رو به من کرد:
«شب و روز عاشورا، حضرت ابوالفضل ع مراقب خیمه های زن و بچه های امام حسین ع بوده! تو خیمه گاه هم، خیمه آقا جلوتر از همه خیمه ها بوده تا کسی جرأت نکنه به بقیه خیمهها نزدیک شه! هنوزم از هر طرفی وارد کربلا بشی، اول حرم حضرت ابوالفضل ع رو میبینی... » و دیگر نشنیدم چه میگوید که بر اثر فشار جمعیت، میان مان فاصله افتاد و حالا فقط نوای نوحه و زمزمه روضه به گوشم میرسید.
عربها به یک زبان و ایرانیها به کلامی دیگر به عشق برادر امام حسین ع میخواندند. مردها با هم یک دم گرفته و زنها به شوری دیگر عزاداری
میکردند و میدیدم مست از قدح عشق حضرت اباالفضل ع عاشقانه به سر و سینه میزنند و خیابان منتهی به حرمش را میبویند و میبوسند و میروند.
گاهی ایرانیها دم میگرفتند: «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد... » و گاهی عراقیها سر میدادند: «یا عباس جیب المای لسکینه... » و میشنیدم صدای اینهمه عاشق قد میکشد: «لبیک یا عباس... » که هنوز پس از 1400 سال از شهادت حضرتش، ندای یاری خواهیاش را صادقانه لبیک میگفتند که من هم کاسه صبرم سر ریز شد و نمیتوانستم با هیچ نوحهای هم نوا شوم و به نغمه قلب خودم گریه میکردم که نه روضه ای به خاطرم می آمد و نه شعری از بَر بودم و تنها به ندای نگاهی که از سمت حرم صدایم میکرد، پاسخ داده و عاشقانه گریه میکردم.
دیگر مجید و آسید احمد و بقیه را از یاد برده و جدا افتادنم را فراموش کرده بودم که من در میان این جمعیت دیگر غریبه نبودم و در محضر فرزند رشید امام علی ع آنچنان پَر و بالی گشوده بودم که حالا بینیاز از حرکت جمعیت با قدمهایی که از داغ تاول آتش گرفته بود، به سمتش میرفتم و اگر غلط نکنم او مرا به سوی خودش میکشید!
چه منظرهای بود گنبد طلایی اش در میان دو گلدسته رعنا که پیش چشمم شبیه دو دست بُریده حضرتش در راه خدا و دفاع از پسر پیامبر^+ میآمد! ولی این خشت و آهن و طلا کجا و دستان ماه بنی هاشم ع کجا که شنیده بودم خداوند در عوض دو دست بُریده، به او دو بال عنایت فرموده تا در بهشت پرواز نماید! هر چه به حرم نزدیکتر میشدیم، فشار جمعیت بیشتر میشد و تنها طنین «لبیک یا عباس! » بود که رعشه به تن زمین و آسمان میزد و دل مرا هم از جا میکَند.
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_سیصد_و_پنجم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی دیگر درد ساق پا و سوزش تاولهایم را فراموش کرد
#پارت_سیصد_و_ششم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
حالا به نزدیکی حرمش رسیده و دیگر نمیتوانستیم قدمی پیش برویم که دور حرم، جمعیت انبوه مردان تجمع کرده و راه بند آمده بود. هنوز دو سه شب به اربعین مانده و تنها به هوای شب جمعه بود که جمعیت اینطور به صحن و سرای کربلا سرازیر شده و برای زیارت اولیای الهی سر از پا نمیشناختند. از این نقطه دیگر گنبد و گلدسته ها پیدا نبود که تقریباً پای دیوارهای بلند و پُر نقش و نگار حرم ایستاده و تنها سیل مردم را میدیدم. گاهی جمعیت تکانی میخورد و به سختی قدمی پیش میرفتم و باز در همان نقطه متوقف میشدم که در یکی از همین قدمها، صحنه رؤیایی
بین الحرمین پیش چشمان مشتاقم گشوده شد و هنوز طول بین الحرمین را با نگاهم طی نکرده بودم که به پابوسی حرم نازنین سید الشهدا ع رسیدم.
حالا این خورشیدی که هنوز از داغ خون و عطش شعله میکشید، مزار پاره تن فاطمه س و نور دیدگان علی ع بود که به رویم میخندید و به قدمهای خسته و مجروحم، خوش آمد میگفت و من کجا و لبخند پسر پیامبر ص کجا که پیراهن صبوری ام دریده شد و ناله ام به هوا رفت. محو حرم بهشتی اش، دل از پرچم عزای روی گنبدش نمیکَندم و پلکی هم نمیزدم تا نگاه مهربانش را لحظه ای از دست ندهم که یقین داشتم نگاهم میکند! هر دو دستم را به سینه گذاشته و تا جایی که نفسم بر می آمد، به عشقش ضجه میزدم و از اعماق قلب عاشقم صدایش میکردم.
بانگ «لبیک یا حسین! » جمعیت را میشنیدم و دستهایی را که پس از هزاران سال به نشانه یاری پسر پیامبرص بالا رفته و رو به گنبدش پَر میزد، میدیدم و من سرمایه ای برای اینچنین جانبازیهای عارفانهای نداشتم که تنها عاجزانه گریه میکردم و نمیدانستم چه بگویم که فقط به زبان بیزبانی ناله میزدم. دلم میخواست تا پای حرمش به روی قدمهای زخمیام که نه، به روی چشمانم بروم که حالا جام سرریز عشقش در جانم پیمانه شده و میدیدم حسین ع با دلها چه میکند و باور کرده بودم هر چه برایش سر و جان بدهند، کم داده اند که چنین معشوق نازنینی شایسته بیش از اینهاست! بنده ای که در راه دفاع از دین خدا، همه داراییاش را فدا کرده و در اوج تسلیم و رضایت، نه تنها از جان خود که از دلبستگی به تک تک عزیزانش بگذرد و یکی را پس از دیگری در راه خدا عاشقانه به قربانگاه بفرستد و باز به قضای الهی راضی باشد، سزاوار بیش از اینهاست! دیگر
بیش از این تاب دوری از حرمش را نداشتم و مرغ پریشان دلم به سمت صحن و سرایش پر میکشید و صد هزار حسرت که پهنه بین الحرمین از خیل عشاقش بند آمده و دیگر برای منِ بی سر و پا مجال رفتن نبود! ولی جان همه عالم به فدای کرمش که از همین راه دور، نگاهم میکرد و در پاسخ مویه های غریبانه ام، چنان دستی به سرم میکشید که دلم آرام میشد و چه آرامشی که در تمام عمرم تجربه اش نکرده و حالا داروی شفابخش همه غمهایم ذکر «حسین! » بود و چه شبی بود آن شب جمعه که سر به دیوار حرم حضرت ابالفضل ع تا سحر میهمان نگاه مهربان امام حسین ع بودم.
تا اذان صبح چیزی نمانده و هنوز آشوب عاشقانه عشاق حسین ع به آرامش نرسیده و من بی آنکه لحظه ای به خواب رفته باشم، با امام شهیدم، راز و نیاز میکردم. حالا در مقام یک مسلمان اهل سنت، نه تنها برایم عزیز و محترم بود که معشوق قلب بیقرارم شده و به پیروی از امامتش افتخار میکردم که شبی را با حضور بهشتیاش سحر کرده و بیخیالِ های و هوی دنیا و بیخبر از همسر و همراهانم، به همصحبتی کریمانهاش خوش بودم.
ساعتی میشد که آسمان کربلا هم دلتنگ حسین ع شده و در سوگ شهادت غریبانهاش، ناله میزد و گریه میکرد تا پس از قرنها، زمین کربلا را از خجالت آب کند و روی زمان را شرمنده که طفل شیرخوار خاندان پیامبر در همین صحرا با لب تشنه به شهادت رسید و ندای «العطش » کودکان حسین ع همچنان دل آب را آتش میزد و من به پای همین روضه های جگر سوز تا سحر ضجه زدم و عزاداری کردم تا طنین «الله اکبر » در آسمان قد کشید و چه شوری به پا کرد که امام حسین ع به بهای برپایی نماز، در این سرزمین مظلومانه به شهادت رسید.
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال کشورمون خوب نیست
توی خونه بمونیم
#کرونا
#عاشقانه
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺همخوانی شهدای مدافع حرم🌺
با تکنیک دیپ فیک
📌ببینید و لذت ببرید.
✅نشر بدهید.
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
❤️امشب قسمت های آخر و پایانی رمان در کانال قرار داده میشه
با این رمان کلی زندگی کردیم
گریه کردیم
خندیدیم
خوشحال شدیم
ناراحت شدیم
زیارت رفتیم
و معارف خوبی رو یاد گرفتیم
لحظه های خوبی بود..
ان شاء الله ساعت ده در کانال دو پارت آخر رو میگذاریم
❤️یک استراحت میدیم و رمان جذاب بعدی رو از چند شب بعد شروع می کنیم
❤️ همراهمون باشید مثل همیشه و کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید
❤️برنامه های خوبی در راه داریم
❤️ ما دیگه الان خانواده حوای آدمیم 😍 اگه قبول دارید سعی کنید بیشتر و بیشتر بشیم 😍
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#معیارهای_اشتباه_انتخاب_همسر
انتخاب هیجانی❗️
🔸حتماً تا حالا اصطلاح «عشق در یک نگاه» را شنیده اید. در اینجا قصد نداریم تا در مورد صحت و سقم این موضوع حرف بزنیم، اما دقت داشته باشید که نباید نخستین برخوردهای خود را به این موضوع پیوند دهید. به عبارت بهتر در بسیاری موارد افراد ممکن است برای مثال تحت تأثیر قرار گرفتن در برابر یک #زیبایی_ظاهری را به «#عشق_در_یک_نگاه » نسبت دهند و بر همین اساس بخواهند تصمیم بگیرند.
🔸کم نیستند دختران و پسرانی که با یک نگاه یا یک آشنایی کوتاهمدت، یک دل نه، صد دل #عاشق و شیدای هم شده و به گمان آن که نیمه گمشدهشان را پیدا کردهاند، بدون توجه به معیارهای اساسی و حتی با وجود مخالفت خانوادههایشان تصمیم به #ازدواج گرفته و بر سر #سفره_عقد نشستهاند؛ اما بعد از گذشت اندک زمانی و گاهی حتی قبل #شروع_زندگی از انتخابشان پشیمان شده اند.
✅بنابراین مواظب #هیجانات زودگذر و موقتتان باشید؛ هیجانات مثبت یا منفی، مولفهای هستند که میتوانند شما را در انتخاب همسفر زندگیتان دچار اشتباه کنند. برای رفع این حالت و فروکش کردن #احساسات تند و تیزتان، سعی کنید با چشم باز تصمیم بگیرید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#حدیث_زندگی
#زندگی_بندگی
هر چی بیشتر سخت بگیریم
کمتر دل هامون به هم نزدیک میشه!
البته سخت نگرفتن به معنای کنار گذاشتن قوانین قشنگ خدایی نیست ها!
سخت نگرفتن یعنی :
زود ناراحت نشدن
زود بخشیدن
منت نگذاشتن
مهربون بودن
دلتون رو دریا کنید تا دلاتون به هم نزدیک تر بشه 🌸
امیرالمؤمنین عليه السلام:
شَرطُ الاُلفَةِ تَركُ الكُلفَةِ
شرط (تداوم) دوستی، پرهیز از به سختی انداختن (فرد مقابل) است.
📚المواعظ العدديّة صفحه 57
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
⭕️ #تکنیک_جادویی
☕️ پس از برگشتن همسرتون به خونه، کاراتون رو حتیالامکان کنار بذارید و لحظاتی در حضورش بشینید و ازش پذیرایی کنید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💌 علی صفایی حائری:
ما خیال میکنیم که اگر یک زندگی، بی دردسر و بدون درگیری باشه، زندگی مناسبیه. در حالی که آنچه مطلوبه و آنچه به آدم #تکامل میده و اونو #رشد میده و بهرهمند میکنه اینه که ...
👈در هر برخوردی بیاموزیم چگونه موضعگیری کنیم و در هر موقعیتی چگونه با مسائل روبهرو بشیم .
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_سیصد_و_ششم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی حالا به نزدیکی حرمش رسیده و دیگر نمیتوانستیم ق
#پارت_سیصد_و_هفتم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
نماز صبح را با همان حال خوشی که پرورگارم عنایت کرده بود، خواندم و باز محو تماشای خورشید درخشان کربلا، به دیوار حرم حضرت ابالفضل (ع) تکیه دادم و غرق احساس خودم، به حرکت پیوسته زائران نگاه میکردم. حتی بارش شدید باران و هوای به نسبت سرد سحرگاهی هم شور و حرارت این عاشقان کربلا را خنک نمیکرد که در مسیر بین الحرمین پریشان میگشتند و گاهی به هوای این حرم و گاهی به حرمت آن حرم بر سر و سینه میزدند.
زیر سقف یکی از کفشداریهای زنانه حرم حضرت عباس (ع) پناه گرفته بودم تا کمتر خیس شوم، ولی آنجا هم جای نشستن نبود که دو ردیف پله و راهروی کفشداری هم مملو از زنان و کودکانی بود که شب را همینجا سحر کرده و حالا از خستگی به خوابی سبک فرو رفته بودند. به چهرههای پاک و معصومشان نگاه میکردم و دیگر میفهمیدم چرا اینهمه به خودشان زحمت میدهند تا برای امام حسین (ع) عزاداری کنند که پسر فاطمه عزیزتر از این حرفهاست!
حالا من هم هوای پیراهن سیاه و رخت عزایش را کرده و دلم میخواست نه فقط در و دیوار خانه ام که همه حریم دلم را به مصیبت شهادت سید الشهدا (ع) پرچم عزا زده و تا نفس دارم به عشقش عزاداری کنم! حالا ایمان آورده بودم که این شب رؤیایی در این سرزمین بهشتی، اجر کریمانهای بود که پروردگارم در عوض شفای مادرم، به پاس گریه های شب قدر امامزاده به من عنایت کرده و امام زمان (ع) به دستان مبارکش امضاء نموده بود تا در چنین شبی بر پسر پیامبر وارد شده و میهمان کربلایش باشم
و حالا چه خستگی شیرینی بر تنم مانده بود که سرم را به دیوار حرم حضرت اباالفضل (ع) نهادم و همچون کودکی که در دامان مادرش به آرامشی عمیق رسیده باشد، چشم در چشم گنبد حرم امام حسین (ع) به خوابی خوش فرو رفتم.
از لحن لرزانی که اسمم را آهسته تکرار میکرد، چشمانم را گشودم و هنوز رو به حرم امام حسین (ع) بودم که از میان مژگان نیمه بازم، خورشید عشقش درخشید و دلم را غرق محبتش کرد که باز کسی صدایم زد: «الهه... » همانطور که سرم به دیوار حرم بود، صورتم را چرخاندم و مجیدم را دیدم که پایین پله های کفشداری با پای برهنه، روی زمین خیس ایستاده و چشمان آشفته و بیقرارش به انتظار پاسخی از من، پلکی هم نمیزد.
همچنان باران میبارید که صورت و لباسش غرق آب و گِل شده بود، موهای خیسش به سرش چسبیده و هنوز باقی مانده اثر گِل عزای امام حسین (ع) روی فرق سرش خودنمایی میکرد. در تاریکی دیشب او را گم کرده و حالا در روشنی طلوع خورشید، برابرم ایستاده و میدیدم با اینکه الهه اش را پیدا کرده، هنوز همه تن و بدنش میلرزد و نمیدانم چقدر نگاهش به دنبالم پَر پَر زده بود که چشمانش گود افتاده و بر اثر گریه و بیخوابی به خون نشسته بود. کمی خودم را جابجا کردم و نمیخواستم بانوانی که کنارم به خواب رفته بودند، بیدار شوند که زیر لب زمزمه کردم: «جانم... »
و مجید هم به خاطر حضور زنان و کودکانی که روی پله ها خوابیده بودند، نمیتوانست بالا بیاید که از همانجا سر به شکایتی عاشقانه نهاد: «تو کجا رفتی الهه؟ به خدا هزار بار مُردم و زنده شدم! به خدا تا صبح کل کربلا رو دنبالت گشتم! هزار بار این حرمها رو دور زدم و پیدات نکردم... »
و حالا از شوق دیدار دوباره ام، چشمان کشیدهاش در اشک دست و پا میزد که با نگاهش به سمت حرم امام حسین (ع) پَر کشید تا آتش مانده بر جانش را با جانانش در میان بگذارد و من با نگاهم به خاک قدمهایش افتادم و جگرم آتش گرفت که با این پای برهنه تا صبح در خیابانها میدویده و حالا میدیدم انگشتان پای او هم مجروح شده که با لحنی معصومانه پاسخ دادم: «من همون ورودی شهر شماها رو گم کردم! خیلی دنبالتون گشتم، ولی پیداتون نکردم. تا اینجا هم با جمعیت اومدم... »
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_سیصد_و_هفتم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی نماز صبح را با همان حال خوشی که پرورگارم عنا
🌸❤️🌹 آخرین قسمت رمان #جان_من 🌸❤️🌹
#قسمت_پایانی
#پارت_سیصد_و_هشتم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
و دلم میخواست با محرم اسرار دلم بگویم دیشب بین من و معشوقم چه گذشته که چشمانم از عشقش درخشید و با لحنی لبریز از لذت حضور سید الشهداء (ع) مژده دادم: «مجید! دیشب خیلی با امام حسین (ع) حرف زدم، تو همیشه میگفتی باهاش دردِ دل میکنی، ولی من باور نمیکردم... ولی دیشب باهاش کلی دردِ دل کردم... »
و مجید مثل اینکه تلخی و پریشانی این شب سخت و طولانیِ دوری از من را به حلاوت حضور امام حسین (ع) بخشیده باشد،
صورتش به خندهای شیرین گشوده شد و دستش را از همان پایین پلهها به سمتم دراز کرد تا یاریام کند از جا بلند شوم. انگشتانش از بارش باران خیس بود و شاید هنوز از ترس از دست دادنم، میلرزید که به قدرت مردانهاش بلند شدم و شنیدم تا میخواست مرا بلند کند، زیر لب زمزمه میکرد: «یا علی! »
که من هم زبان به ذکر «یا علی! » گشودم و عاشقانه قد کشیدم. با احتیاط از میان ردیف زنان و کودکانی که روی پله ها استراحت میکردند، عبور کردم و همچنانکه دستم میان دست مجید بود، قدم به زمین خیس کربلا نهادم و دیگر نگران گذشتن از میان خیل نامحرمان نبودم که شوهر شیعهام برایم راه باز میکرد تا همسر اهل سنتش را به زیارت حرم امام حسین (ع) ببرد.
* * *
از ترنم ترانهای لطیف چشمانم را میگشایم و دختر نازنیم را میبینم که کنارم روی تخت به ناز خوابیده و به نرمی دست و پا میزند و لابد هوای آغوش مادرش را کرده که با صدای زیبایش، زمزمه میکند تا بیدار شوم. با ذکر «یا علی! » نیم خیز شده و همانجا روی تخت مینشینم، هر دو دستم را به سمتش گشوده و بدن سبک و کوچکش را در آغوش میکشم. حالا یک ماهی میشود که خدا به برکت
زیارت اربعین سال گذشته، به من و مجید حوریهای دیگر عطا کرده و ما نام این فرشته بهشتی را به حرمت حوریه خیمه گاه حسین (ع)، رقیه نهاده و وجودش را نذر نازدانه سید الشهدا (ع) کرده ایم.
رقیه را همچنان در آغوشم نوازش میکنم و روی ماهش را میبوسم و میبویم که مجید وارد اتاق میشود و با صورتی که همچون گل به رویم میخندد، سلام میکند. باز ایام اربعینی دیگر از راه رسیده که شوهر شیعه ام لباس سیاه به تن کرده و امسال نه تنها مجید که منِ اهل سنت هم از شب اول محرم به عشق امام حسین (ع) لباس عزا پوشیده و پا به پای آسید احمد و مامان خدیجه، خانهام را پرچم عزا زدهام که حالا پس از هزاران سال و از پسِ صدها کیلومتر فاصله، او را ندیده و عاشقش شدهام! که حالا میدانم عشق حسین (ع) و عطش عاشورا با قلب سُنی همان میکند که با جان شیعه کرده و ایمان دارم این شور به پا خاسته در جان عشاق، جز به شعار عاشقی عیان نشده و ارمغانی جز تقرب به خدا و تبعیت از دین خدا ندارد! هر چند به هوای رقیه نمیتوانیم در مراسم اربعینِ امسال، رهسپار کربلا شویم و از قافله عشاق جا ماندهایم، اما قرار است امروز به بهانه بدرقه آسید احمد و خانوادهاش تا خروجی بندر برویم و رایحه حرم امام حسین (ع) را از همین مسیری که به کربلا میرود، استشمام کنیم.
مجید رقیه را از آغوشم میگیرد تا آماده بدرقه عشاق اربعین شوم و با چه شیرین زبانی پدرانه ای با دخترش بازی میکند و چه عاشقانه به فدایش میرود که رقیه هم برکت کربلاست...
#قسمت_پایانی
#پایان
❤️ امیدوارم لحظه های خوبی رو در کنار اعضای کانال و در جمع صمیمانه مون ، با خوندن این رمان زیبا و عاشقانه گذرونده باشین
و چیزهای خوبی یاد گرفته باشیم 👌🌸❤️
منتظر رمان خوب و زیبای بعدی باشید 😍😉
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸 در نظر سنجی #رمان_جان_من شرکت کنید 😍 👇
http://EitaaBot.ir/poll/ki03d?eitaafly
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #میلاد_امام_حسن_عسکری(ع)
💐تو خونه ی آسمون دوباره خورشید اومد
💐عاشقای صاحب الزمان عید اومد
🎤 #مهدی_سلحشور
👏 #سرود
👌فوق زیبا
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💫دست بیفشانید و عود بسوزانید که یازدهمین مسافر بهار، از راه می رسد؛ قدم هایش را شکوفه باران کنید.
💖 #میلاد_امام_حسن_عسکری (ع) مبارک💫
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
خواهشن وقتی میبینید یه نفر داره درس میخونه
بیدارش نکنید 🙁🙏😂
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🔴 #سبک_همسرداری_داوطلبانه
💠 همیشه افراد و نیروهای #داوطلب در میدان جنگ، محبوبیّت و عزّت خاصّی دارند و مورد #تمجید و تشویق ویژهی فرماندهان و جامعه قرار میگیرند. داوطلب یعنی کسی که بدون اجبار و با پیشی گرفتن بر دیگران کاری را انجام میدهد و رفتارش موجب تعجّب دیگران میشود چرا که بدون هیچ چشمداشتی، فداکارانه، مسئولانه و #مخلصانه پیشقدم میگردد.
💠 در زندگی مشترک یکی از تکنیکهایی که در محبوب شدن زن و مرد بسیار موثر است و آنها را بسیار #عزیز میکند همسرداری داوطلبانه است. قبل از اینکه همسرتان بگوید فلان کار را انجام بده یا نیاز خود را اعلام کند شما آن را تشخیص دهید و انجام دهید. از کارهای کوچک گرفته تا بزرگ اگر با سیستم داوطلبانه انجام شود #محبّت و عشق بین شما شعلهور شده و پایدار خواهد ماند.
💠 از برکات دیگر سبک همسرداری داوطلبانه، #درک و توجه دائمی به نیازهای همسر و زندگی، احساس مسئولیّت، مبارزه با خودبینی و تقویت روحیهی #ایثار و معنویّت است.
💠 سبک همسرداری داوطلبانه، اکسیری دارد که عیوب و نقصهای شما را تحتالشعاع قرار داده و محبوبیّت حاصل از آن #مانعِ ابراز گلایه و توقّعات زیاد همسرتان میگردد.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🔴 #نیازهای_اصلی_طوطی_زندگی
💠 خانمی یک طوطی گران قیمت خرید، اما روز بعد دید صحبت نمیکند و آن را به مغازه برگرداند. صاحب مغازه گفت: آیا در قفسش آینه هست؟ طوطیها عاشق آینه هستند، آن خانم یک آینه خرید و رفت. روز بعد باز آن خانم برگشت. و گفت طوطی هنوز صحبت نمیکند. صاحب مغازه پرسید: نردبان چه؟ آیا در قفسش نردبانی هست؟ طوطیها عاشق نردبان هستند. آن خانم یک نردبان خرید و رفت. اما روز بعد باز هم آن خانم آمد. صاحب مغازه گفت: آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد؟ گفت: نه. صاحب مغازه گفت خب مشکل همین است. آن خانم با بیمیلی یک تاب خرید و رفت. روز بعد، خانم با ناراحتی آمد و گفت: طوطی مُرد. صاحب مغازه شوکه شد و پرسید: آیا او حتی یک کلمه هم حرف نزد؟ آن خانم گفت: چرا، درست قبل از مردنش رو به من کرد و با صدای ضعیفی گفت آیا در آن مغازه غذایی برای طوطیها نمیفروختند؟!
💠 داستان زندگی برخی از ما همینطور است، نیازهای اصلی یکدیگر را فراموش کردهایم و فقط نظر به حاشیهها دوختهایم! از نیاز اصلی همسر و فرزندانمان غافل نشویم. نیاز به #محبّت، درک طرف مقابل، همدردی، #احترام، کمککار یکدیگر بودن و دهها نیاز اصلی دیگر را از یاد نبریم.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚