eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی گالری حوا: (لباس زنانه) https://eitaa.com/joinchat/3479896174Cf95aff1aa3 ادمین تبلیغ،تبادل،نظرات: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
{یه کمی حرف بزن...} علی نمیره...💔🌿 حرف رفتن نزن🥀 علی میمیره...🍂 مداحی شهادت سلام الله🥀 ۱۳۹۹/۱٠/۷ 💠 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ 🖤 @havayeadam 🖤
🖤 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ 🖤 @havayeadam 🖤
🌸 دوم پسر دنبالم می آمد و حرف می زد. من از وحشت یا خجالت نزدیک بود گریه کنم. هر چه کردم از طعنه ها و نیش زبان هاي او فرار کنم، ممکن نبود. او دنبالم می آمد. از شدت استیصال و بیچارگی به گریه افتادم. او باز هم مسخره ام کرد. طاقتم تمام شد. به اطرافم نگاه کردم. خیابان خلوت بود و همین جسارت پسر را بیشتر کرده بود. فقط دختري آن سوي خیابان قدم می زد. برگشتم به سوي پسر و سرش فریاد کشیدم. یادم نیست که به او چه گفتم. فقط یک لحظه دیدم که دختري از سمت دیگر خیابان به این طرف آمد. پسر کمی ترسید. یا شاید نه، فقط کمی جا خورد. اما تا آمد که فکري براي جیغ و داد بکند، دختر رسید به ما. به محض اینکه رسید، با مشت کوبید به چانه پسر، آن قدر ناگهانی که من فوراً ساکت شدم. گوش هاي پسر سرخ شد. معلوم بود برایش گران تمام شده. گفت :«حیف که دختری و الا..» ولی دختر نگذاشت او حرفش را تمام کند. چنان پرتوپ، سرو صدا کرد که پسر جا زد. گفت:«این درس عبرتت باشه که دیگه مزاحم دختها نشی»»پسر هم در حالی که غرغر می کرد و به همه دخترها بدو بیراه می گفت، رفت! دختر دستش را جلوآورد و گفت: - اسم من ثریاست! - منم مریم هستم!... خیلی متشکرم که کمکم کردي. - نه بابا! چیز مهمی نبود جون تو! به فکرش نباش! بعد با همدیگر راه افتادیم طرف سر خیابان. در طول راه برایم تعریف کرد که از دم دانشگاه با ما همراه بود. حتی پسر را هم دیده بود که با من حرف می زد، اولش خیال می کرد که من راضی ام! اما وقتی گریه و جیغ زدن مرا دید، آمد و دماغ پسره را سوزاند. معلوم بود که شناخت زیادي از پسرها داشت. سر خیابان هم از من خداحافظی کرد و رفت. حالا او جاي من نشسته بود. همان که دنبالش می گشتم تا از او تشکر کنم. همان که عاشق جسارت و شهامتش شده بودم. سمیه از او خواست تا براي چند لحظه پایین بیاید. ثریا به روي خودش نیاورد. - خانم شاهرخی! اگه ممکنه چند لحظه تشریف بیارین پایین! بالاخره سرش را به سمت ما برگرداند. - براي چی باید بیام پایین؟ مگه قرار نیست راه بیفتیم؟ - چرا راه می افتیم! ولی مشکلی پیش اومده که اگر شما هم همکاري کنین، زودتر حل می شه و راه می افتیم. - مشکلات شما ربطی به من نداره. من اولین اسم ذخیره هام. یه نفر نیومده و نوبت منه که جاي اونو بگیرم. هیچ پارتی بازي و آشنایی هم توي کت من یکی نمی ره. مشکل شما هم ربطی به من نداره! احساس بدي پیدا کردم. ثریا، دختري که به اون مدیون بودم، با آن صورت آرایش کرده و بوي عطرش، رقیب من شده بود. حالا تازه می فهمیدم که علت حمایت سمیه از من فقط مخالفت با حضور ثریا بود. معلوم بود که دختري با حجاب و اخلاق او، نمی تواند اخلاق و رفتار کسی مثل ثریا را تحمل کند. امان از آن روزي که دعوا کردن ثریا را هم ببیند!! فکر کردم پس در این جا هم کسی مرا نمی خواهد. معطل چه هستند؟! با لگد بیرونم کنند!! پدرت را تنها گذاته ای که اینطور کنفت کنند؟!بخاطر اینکه عزا بگیرند چگونه تو را دک کنند! پس چرا معطلی . برگرد پیش بابایت. دست کم او تو را از خانه بیرون نمی کند. ساک را برداشتم و برگشتم از پله ها که می آمدم پایین صدای فاطمه را شنیدم. انگار به سمیه می گفت برویم بیرون. توجهی نکردم و رفتم. صدای صداي فاطمه را شنیدم که از سمیه می خواست در این کار دخالت نکند. حتی برنگشتم نگاهی بکنم، صداي سمیه می آمد که می گفت:«خودت ازم خواستی کمکت کنم» و دیگر صدایی نیامد! چند لحظه بعد کسی از چند قدمی صدایم زد -خانم عطوفت! ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔶فقط برای خدا راه افتاد به دختر یکی از شهدا سر بزند ؛پابرهنه . تا برایش کفش ببرند ،رسیده بود 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فاطمه در هور، فاطمه در کربلای پنج، فاطمه در اروند، فاطمه در کوه‌های سرد و سخت کوهستان، مادری کرد 🔺حاج قاسم سلیمانی: من قدرت و محبت مادری حضرت زهرا (س) را در هور دیدم، در قلب کانال دیدم، در وسط میدان مین دیدم 🔺وقتی شما مادرها نبودید و بچه‌هایتان در خون دست و پا می‌زدند، او را دیدم ....😭 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔉 | بشنوید | نکاتی در مورد مراجعه به رمال های دعانویس 😱 ✅ کدام راه بهتر است؟! 🔱 از دست ندید 🤔 در بیان حجت الاسلام مهدی 👆 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
صلوات خاصه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها💝 📚مصباح المتهجد شیخ طوسی، ج‏1، ص 401 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
اولین واکسن ایرانی تزریق شد 🔹اولین خانم ایرانی که تست واکسن روی او انجام خواهد شد، دختر مخبر، رئیس ستاد اجرایی فرمان امام است. 🔹دومین تست واکسن هم روی یکی از مدیران ارشد ستاد اجرایی انجام می‌شود. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸 دوم و شروع فصل سوم خواستم توجهی نکنم و بروم. پاهایم یاري نکرد، ایستاد. صدا نزدیک شد و رسید به من. فاطمه بود. - کجا خانم عطوفت؟ به همین زودي از ما خسته شدین هنوز تا آخر اردو خیلی مونده. چیزي نگفتم. فقط نگاه. صورتش سرخ شده بود. شاید چون دویده بود. شاید هم از روي شرمندگی بود. - مثل اینکه قسمت شده شما هم با ما همسفر باشین. یه صندلی دیگه جور شده. باور نکردم. او راه افتاد. یک قدم هم رفت. - پس نمی آین؟ هنوز مردد بودم. دستی آمد و بازویم را گرفت. فشاري داد و کشید: - بدو دیگه! اتوبوس راه افتاد. و من کشیده شدم. دویدم. ردیف چهارم، کنار عاطفه یک صندلی خالی بود. فاطمه آن صندلی را نشانم داد. هنوز هم باور نمی کردم، هر چه سعی کردم بخندم، نشد. هنوز کمی از دست فاطمه دلگیر بودم. فصل سوم اصلا متوجه نشدم کی از تهران خارج شدیم.موقعی که به خودم آمدم،دیدم همه بچه ها آیه الکرسی می خوانند.فاطمه در میان اتوبوس،بین صندلی ها ایستاده بود.تا مدتی بعد هم متوجه غیر معمول بودن این وضع نشدم. اولین چیزي که باعث شد به این وضعیت ،مشکوك شوم،حرف عاطفه بود. - خاله جون!چرا شما ایستادین!بذارین من بایستم،شما بشینین!! فاطمه دست گذاشت روي شانه عاطفه واورابه زور نشاند. - خاله جان! نکنه براي شما بلیط نخریدن؟! - خریدن!ولی دوباره باطلش کردن! عاطفه دوباره بلند شد وایستاد: - پس بفرمایین.افتخار بدین جاي ما بشینین تا من به جاي شما طول اتوبوس رو اندازه گیري کنم. فاطمه لبش را گزیدودوباره عاطفه را نشانید. - کاش براي چند لحظه آرام می نشستی! عاطفه نشست وفاطمه رد شد ورفت.جمله آشنایی در ذهنم جرقه زد ".مثل اینکه قسمت شده شما هم باما همسفر باشین!یه صندلی دیگه جور شده "! از فکرم گذشت که این صندلی تازه از کجا پیدایش شد؟ مگر صندلی اتوبوس هم آب نبات چوبی است که از گوشه جیب در بیاید واخم هاي دختري اخمو و غرغرو را باز کند. دوباره برگشتم و فاطمه را نگاه کردم که در عقب اتوبوس کنار چند نفر دیگر ایستاده بود و با آنها صحبت می کرد ".یعنی جایی براي نشستن نداره!پس....!! فاطمه دوباره به سمت ما برگشت. به سرعت رویم را برگرداندم و عرقم را پاك کردم. عاطفه در حالیکه با چشم هاي شیطنت آمیزش وبا تعجب مرا می پایید،گفت: - الان چه وقت عرق کردنه؟خردادماهه تازه؟! - کاري به گرما نداره.علتش حال خودمه.حالم خوب نیست! - چته مگه؟چرا لب هات رو می جوي؟! ول کن معامله هم نبود! - چیزي نیست!وقتی عصبی شم.عرق می کنم و لب هام رو می جوم. - نکنه به خاطر این که من کنارت نشستم،عصبی شدي؟خب اینو زودتر می گفتی.این ادا و اطوارها چیه از خودت درمی آري؟! از جاش بلند شد وبرگشت طرف فاطمه. ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸 - فاطمه من می خوام جایم رو عوضپ کنم. این صندلی ارزونی خودت، من می رم پیش سمیه جون خودم. دیگر معطل نکرد ورفت کنار ردیف پهلویی ما. صندلی اول سمیه نشسته بود. عاطفه سمیه راکمی هل داد سمت نفر پهلوییش. - یه خوده مهربان تر بشین ببینم آبجی! بروآبجی! - من که همون اول گفتم بیا سه تایی بنشینیم. فاطمه نشست کنار من! - باشه! من فعلا می شینم هروقت پشیمون شدي ،بیا صندلیت را پس بگیر! من کمی خودم را جمع کردم و گفتم: - من ....من! به خدا کاریش نداشتم، نمی دونم چرا ناراحت شد ورفت. فاطمه خندید: - باتونیست!ناراحت نشو!این بازي هارو در آورد تامن بشینم. دوباره کف دستم وصورتم عرق کرد. - من.....!راستش من باید از شما عذر خواهی کنم. - حرفش رو هم نزن! این منم که باید ازت عذرخواهی کنم. خیلی معطل شدي.امروز اوضاع بدجوري به هم ریخته بود.خیلی چیزها هنوز آماده نبود. دیگه لطف خدا بود که همه چیز جمع وجور شد.توي این اوضاع،من نتونستم به خوبی ازت استقبال کنم یادست کم چند کلمه باهات حرف بزنم. - خواهش می کنم بیشتر از این خجالتم ندین. من همین قدر که جاي شما رو اشغال کردم وباشما تندي کردم،به اندازه کافی شرمنده ام. بازهم خندید: - این صندلی ها مال بردن مسافره!من وتو هم با همدیگه فرقی نمی کنیم!از اون گذشته ، من به خاطر کارهایم بیشتر باید راه بروم وبه همه جا سر بزنم. حالا هم که می بینی فعلا نشسته ام. البته بقیه بچه ها هم همین طورند. معمولا توي اتوبوس سیارند وجاي مشخص ندارند. مثل همین عاطفه که تا برسیم، پنج دور کامل اتوبوس رو گشت زده! رویش را به سمت عاطفه برگرداند.عاطفه که اسمش را شنیده بود،به سمت ما برگشت.در حالیکه معلوم بود روي حرفش به من است،گفت: - چیه ؟چه خبره آبجی؟داري چغلی منو به خاله جون می کنی! و روبه فاطمه کرد: - به این آبجی بگو پاتوي کفش ما نکنه.بد می بینه ها! فاطمه چشمکی به من زد وبرگشت طرف عاطفه: - نه عاطفه جون!چرا این قدر خط و نشان می کشی؟خانم عطوفت داشت به من می گفت،به خاطر حضور تو یعنی عاطفه بوده که پشیمون شده وبرگشته"! از طرف من بهش بگو که بی خود ترسش روتوجیه نکنه ".صدا از پشت سر بود.ولی نفهمیدم کی بود. فاطمه شانه هایش را به علامت احتیاط جمع کرد.سرش را نزدیکتر آورد وآهسته گفت: - راحله هم وارد میدون شد. همونیکه پشت سر من نشسته. از اون دخترهاي فعال وپرجنب وجوش دانشگاه ست. عاطفه برگشت به عقب،پشت سر فاطمه. -چی شده؟چی شده؟ حالا بده دس مادر عروس. - اگه نمی ترسید که این قدر زود جا نمی زد.می ایستاد،اگه حقی داشت،میگرفت. فاطمه گفت: - همیشه یکی _دوتا مجله و روزنامه باهاشه. هر جلسه سخنرانی یا بحثی تو دانشگاه باشه،اونم اون جاست. برگشتم و به بهانه اي، صندلی پشت فاطمه را نگاه کردم. فاطمه راست می گفت ; در اتوبوس هم مجله می خواند.چهره سبزه و چشم هاي درشتی داشت.برعکس،پهلودستی اش،دختري ضعیف وریز نقش،با رنگ ورویی سفید و پریده.به قول مادربزرگم مثل گچ!چشم هاي ریزش هم پشت عینک ته استکانی اش مخفی شده بود.او هم داشت کتاب می خواند.فاطمه گفت فقط می دونه که اسمش فهیمه است. عاطفه گفت: - اگه حقی داشت که پایمال میشه،تو چرا ازش حمایت نکردي؟ پیش خودم دست مریزادي به عاطفه گفتم. فکر کردم خوب مچ راحله را گرفته، ولی راحله هم گرگ باران دیده اي بود. ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
به ها بگووووییییید دیوث ! امام صادق فرمودند: «بهشت بر دیّوث (کسی که نسبت به زن و دختر و خواهرش و … بی تفاوت است و غیرت ندارد) حرام است.» (۱) رسول گرامی اسلام (ص) فرمود: «هر مردی که زنش خود را آرایش کندو با آن حالت از منزلش بیرون آید، آن مرد دیوث می باشد و اگر کسی چنین مردان بی تفاوت در مقابل همسر و (دختران و خواهرانشان) را دیوث بنامد گناهی نکرده است و نیز زنی که خود را رینت و خوشبو نماید و از خانه اش خارج شود و شوهرش به این کار راضی باشد برای هر قدمی که این زن بر می دارد برای شوهرش خانه ای در جهنم بنا می شود.» (۲) سه کسند که خداوند یهشت را بر آنها حرام کرده است؛ شرابخوار و آنکه پدر و مادر از او ناراضی باشند و دیوث که بی ناموسی را در خانواده خود ندیده بگیرد. (۳) دیاثت از گناهان کبیره است به گونه ای که در روایتی از وجود مقدس رسول اکرم (ص) آمده است که دیوث بوی بهشت را استشمام نمی کند. امام صادق (ع) نیز می فرماید: «بهشت بر دیوث حرام است». از این رو شهادت دیوث نیز در محاکم شرعی پذیرفته نیست.» ۱. منبع: کافی: ج ۵ ص ۵۳۷ . ۲. بحار اانوار ج ۱۰۳ ص ۲۴۹ – سفینه البحار ج ۲ ص ۵۸۶ ۳-. مفاتیح الجنان – ۱۲۲۱ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚