💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت 12 #رمان_تنهایی_های_من میخنده و میگه :دلت هوای نامزدی و کرده؟ مظلوم سرمو تکون میدمو میگم:
#پارت13
#رمان_تنهایی_های_من
امیر دیگه هیچی نمیگه این بار خودم باز ادامه میدم: یادته تو چی گفتی ؟
منتظر جوابش نمیشم خودم ادامه میدم: تو در جواب این جملات گفتی من نفره فرهادم و نه خسرو من عاشق قرن خودم هستم و چنان عاشقی می کنم که خسرو و فرهاد و مجنون با آن جنونش در کنارم شاگردی کنند.
آرامتر میگم: مجنون قرن خودت، لیلایت پرپر شد.
مثل اینکه شنید چون محکم بغلم میکنه و میگه: من به لیلا قرن خودم گفتم که بودن در کنار مجنون جز جنون هدیه دیگر برایش ندارد
سرمو به سینش میکوبم میگم: منم گفتم با لباس سفید اومدم خونت با لباس سفید هم برمیگردم.
نمیدونم این چند روز چه جوری گذشت این و الان میفهمم که تو ماشین نشستم فقط یادمه خونه مادرجون فقط گریه می کردم آخه رفتیم دکتر و آنجا فهمیدم کوچکترین تحرکه کوچکترین استرسی باعث مرگ دختر کم میشه به طور خلاصه دکتر بهم گفت استراحت مطلق.
چقدر امیر شرمنده بود سرش همش پایین بود تو این چند روز یه بارم منو نگاه نکرد.
دکتر بهم یه سری علائم داد گفت هر کدوم از اینا رو دیدی میری برای سقط جنین آخه اون چی میدونه که این فسقلی تو شکمم بهونه بودنم
آخ اونجا که گفت مادر بچه توی یک ماهگی فشارش بالائه باید قید بچه رو زد امیرم جون داد و دل من شکست از این علاقه به این بهار کوچولو حسودیم شد
ولی اون جایی که گفت: خانم دکتر بچه مهم نیست زنم حالش چطوره؟ پرپر شدم وقتی دکتر بیشعور گفت:
آقای محترم فشار خون بالایی خانمتون ناشی از استرس مفرط ایشونه بعد شما میگید زنم حالش خوبه یا نه؟
بمیرم برای امیرم وقتی سرش پایین بود دیگه نتونستم ساکت باشم به حرف اومدم: آخه خانم دکتر من از زایمان خیلی میترسم برای همین هر روز و شب با فکر کردن به زایمانم میگذره و استرس من بیشتر میشه.
نگاه پر از تحسین امیرمو می بینم پوزخند روی لب و ترحم تو چشمای دکتر رو میبینم برای همین همون باران خود دار میشم برای بالا بردن همسرم در مقابل چشم این دکتر ترشیده.
میرسیم خونه آخ که چقدر کمرم درد گرفت آخه خونه مامان جون اینا همدانه ما از همدان تا تهران یک کله اومدیم الان دارم میمیرم آخ که چقدر دلم برای دانشگاه تنگ شده ولی خوب نمیشد برم امیر نمیذاشت از خونه بدون خودش جایی برم زندگیم به حالت عادی رسیده بود
و امیرم همون امیر شده بود همه چیز خوب بود دیگه دستش به سمت کمربند نمیرفت همیشه با ملایمت باهام رفتار میکرد شده بود همون استاد مهربان من ولی من بازم یه دلشوره برام وجود داشت میترسیدم این آرامش قبل از طوفانه اون آرامش که بعدش قراره بد حالت گرفته بشه
و همین ترس شد قاتل جونم زندگیم بهارم نیومده خزان شد زندگیم داغون شد زندگی سخت بود سخت تر شد.
درد را از هر طرف که بخوانی درد است افسوس که درمان عکسش نامرد است همه چیز از آن روز لعنتی شروع شد
روز ۲۶ دی از صبح تلفن های مشکوکی داشتنم عادت نداشتم به تلفن های غریبه جواب بدم ولی اون روز جواب دادم هی صدای فریاد یه زن میآمد که میگفت کمکم کنید.....
کانال #همسرداری #حوای_آدم
#ح__آدم__وای
❤️ @havayeadam 💚