eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی تحت اشراف کارشناس ازدواج و خانواده، حجت‌الاسلام مهدوی ادمین تبلیغ،تبادل،نظرات: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 دوستت دارم 😍 دوستت دارم 😍 دوستت دارم ❤️ دوستت دارم 😍 ... اما حرفت رو گوش نمیدم 😊🙄 . می‌گفت: خلاصه‌ی رفتار اونایی که خدا رو دوست دارند، اما ... 🍃 نماز نمی‌خونن ⛅️ حواسشون به پوششون نیست یا 🍁 به پدر و مادرشون احترام نمیذارن، همینه... اینکه: دوستت دارم اما کاری ندارم چی ازم میخوای..! . 🌸 خدای مهربون خودش توی قرآن گفت: . ینی: بنده‌ی خوب من، اگه من که پروردگار و دوستتـم رو دوست داری، حرف پیامبرت رو گوش بده و دستوراتش رو تبعیت کن تا خدا هم دوستت داشته باشه . . . 💚💜💚 . . . . . . . . . . 📗 . سوره آل عمران. آیه ۳۱ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. بنر جالب فارسی معترضین آمریکا . ۴۰ میلیون بیکار، اوضاع آشفته آمریکا . 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حتما ببینند ! اگر کسی دختر و پسری رو ببینه که دچار جنسی شدن و کمک نکنه که آن‌ها تشکیل بدهند، آن فرد جهنمی‌ست 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
این روزهای خیلی دیده میشه که بخاطر سخت گیری مامان و بابا ها خیلی از دخترا و پسرا به گناه می افتن و قطعا این والدین در گناه فرزندانشون شریک هستند. سخت گیری بی مورد تعصبات نابجا آمال و آرزوهای شخصی توجه نکردن به خواسته فرزند توجه نکردن به علایق فرزند عدم تربیت برای جامعه امروز تربیت برای ذهن والدین انتظارات عجیب از خواستگار ها انتظارات عجیب از دخترها و.... اگر این سخت گیری های بی مورد نباشه خیلی از دختر ها و پسر ها به راحتی با هم ازدواج می کنند و زندگی تشکیل می دهند. نقش حمایتی یعنی: کمک کنی که فرزندان راهی که میرن بدون اشتباه باشه، یا با کمترین اشتباه نه اینکه کلا اراده و اختیار رو از فرزندان بگیریم. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 💯یک نکته میگم به مردها در حد المپیک اقای محترم هروقت امدی توخونه به خانومت بگو چقدر خوشگل شدی این کار دوحالت به وجود میاره😍 1️⃣ اگر کاری کرده باشه و واقعا تغییر کرده باشه کلی حال میکنه👱‍♀️👧👩 2️⃣اگر کاری نکرده باشه به شما میگه من که کاری نکردم اونوقت شما بگین کاری نکردی و اینقدر خوشگل شدی 😉 *در هر دو صورت شما برنده اید😁 ✍️ واقعیته لطفا آقایون انجام بدید نتیجه ش رو ببینید خانمها نیاز به ابراز عشق کلامی دارند کوتاهی نکنید😊👌 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
تعبیرزیبای‌مقام‌معظم‌رهبری ازازدواج: 💍ازدواج💍 💐پیوندجان‌ها💐 و 💐پیونددل‌ها💐 و 💐پیوندسرنوشت‌ها💐 است. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💔♨️ ♨️ خانواده 😶 بایـد مراقب باشیـم هرگـز و تحت هیــچ شرایطـی رنجـش خـود را از همسـر پـوشیـده نداریـم. 😖 زیـرا رنجـش‌های کوچـک در روحمـان انبـاشتـه می‌شود و سرانجـام به آستـانه انفجـــار می‌رسـد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
از و میدانستم که او بنا بر عادت شیعیان، نماز مغرب و عشاء را در یک نوبت میخواند و همین که سلام نماز مغرب را داد، صدایش کردم: «مجید! » ظاهراً متوجه حضورم نشده بود که سرش را به سمتم برگرداند و با تعجب گفت: «تو اینجا نشستی؟ فکر کردم سرِ نمازی. » لبخندی زدم و به جای جواب، پرسیدم: «مجید! اگه من ازت یه چیزی بخوام، قبول میکنی؟ » از آهنگ صدایم، فهمید خبری شده که به طور کامل به سمتم چرخید و با مهربانی پاسخ داد: «خدا کنه که از دستم بر بیاد! » نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «از دستت بر میاد! فقط باید بخوای! » و او با اطمینان پاسخ داد: «بگو الهه جان! » از جایم بلند شدم، با گام هایی آهسته به سمتش رفتم، خم شدم و از میان جانماز مخملی سبز رنگش، مُهر را برداشتم و مقابلش روی زمین نشستم. مثل اینکه منظورم را فهمیده باشد، لبخندی مهربان زد و با نگاهش منتظر ماند تا حرفم را بزنم. با چشمانی که رنگی از تمنا گرفته بود، نگاهش کردم و گفتم: «مجید جان! میشه نماز عشاء رو بدون مُهر بخونی؟ » به عمق چشمانم دقیق شد و من با لحنی لطیفتر ادامه دادم: «مجید! مگه زمان پیامبر (ص) مُهر بوده؟ مگه پیامبر(ص) از مُهر استفاده میکرده؟ پس چرا تو روی مُهر سجده میکنی؟ » سرش را پایین انداخت و با سر انگشتانش تار و پور سجاده اش را به بازی گرفت تا با اعتماد به نفس ادامه دهم: «آخه چه دلیلی داره که روی مُهر سجده کنی؟ آخه این یه تیکه گِل... » که سرش را بالا آورد و طوری نگاهم کرد که دیگر نتواستم ادامه دهم. گمان کردم از حرفهایم ناراحت شده که برای چند لحظه بی آنکه کلامی بگوید، تنها نگاهم میکرد. سپس لبخندی لبریز عطوفت بر صورتش نقش بست. دستش را روی زمین عصا کرد و با قدرت از جایش بلند شد، رو به قبله کرد و به جای هر جوابی، دستهایش را بالا برد، تکبیر گفت و نمازش را شروع کرد در حالی که مُهرش در دستان من مانده و روی جانمازش جز یک تسبیح سرخ رنگ چیزی نبود. همانطور که پشتش نشسته بودم، محو قامت مردانه اش شده و نمیتوانستم باور کنم که به این سادگی سخنم را قبول کرده باشد. با هر رکوع و سجودی که انجام میداد، نگاه مرا هم با خودش میبُرد تا به چشم خود ببینم پیشانی بلندش روی مخمل جانماز به سجده میرود. یعنی دل او به بهانه محبت من اینچنین نرم شده بود؟ یعنی ممکن بود که باقی گامهایش را هم با همین صلابت بردارد و به مذهب اهل تسنن درآید؟ یعنی باید باور میکردم که تحقق آرزو و استجابت دعایم در چنین شبی مقدر شده است؟ حتی پلک هم نمیزدم تا لحظه ای از نمازش را از دست ندهم تا سلام داد. جرأت نداشتم چیزی بگویم، مبادا رؤیای شیرینی که برابر چشمانم جان گرفته بود، از دستم برود. همچنانکه رو به قبله نشسته بود، لحظاتی به جانمازش نگاه کرد، سپس آهسته به سمتم برگشت. چشمانش همچنان مهربان بود و همچون همیشه میخندید. به مُهرش که در دستانم مانده بود، نگاهی کرد و بعد به میهمانی چشمان منتظر و مشتاقم آمد و آهسته زمزمه کرد: «الهه جان! من... من از این نمازی که خوندم هیچ لذتی نبردم! » شبنم شادی روی چشمانم خشک شد. سرش را پایین انداخت، به اندازه چند نفس ساکت ماند، دوباره نگاهم کرد و گفت: «الهه! من عادت کردم روی مُهر سجده کنم... ببین من نمیدونم زمان پیامبر (ص) مُهر بوده یا نه، ولی من یاد گرفتم برای خدا، روی خاک سجده کنم! » که میان حرفش آمدم و با ناراحتی اعتراض کردم: «یعنی برای تو مهم نیس که سنت پیامبر (ص) چی بوده؟ فقط برات مهمه که خودت به چه کاری عادت کردی، حتی اگه اون عادت خلاف سنت پیامبر (ص) باشه؟ » نگاهم کرد و با لحنی مقتدرانه جواب داد: «من نمیدونم سنت پیامبر (ص) چی بوده و این اشتباه خودمه که تا حالا دنبالش نرفتم! ولی اینو میدونم که سنت پیامبر (ص) نباید خلاف فلسفه دین باشه! » به احترام کلام پُرمغزش سکوت کردم تا ادامه دهد: «اگه فلسفه سجده اینه که در برابر خدا کوچیک بودن خودتو نشون بدی، سجده روی خاک خیلی بهتر از سجده روی فرش و جانمازه! » گرچه توجیهش معقول بود و منطقی، اما این فلسفه بافیها برای من جای سنت پیامبر (ص) را نمیگرفت که من هم با قاطعیت جوابش را دادم: «ببین مجید! پیامبر (ص) روی مُهر سجده نمیکرده! پس چه اصراری داری که حتماً روی مُهر سجده کنی؟ » لبخندی زد و با آرامش پاسخ داد: ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🎈بادکنکم دست کیه؟؟؟ 🤔 شخصی می‌گفت: سمیناری دعوت شدم که هنگام ورود به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی🎈 دادند 👨🏻‍💻سخنران بعد از خوشامدگویی از حاضرین، که ۵۰ نفر بودند، خواست که با ماژیک🖍 اسم خود را روی بادکنک🎈 نوشته و آنرا در اتاقی که سمت راست سالن بود بگذارند و خود در سمت چپ جمع شوند. ❇️ سپس از آنها خواست در مدت ۵ دقیقه⏳به اتاق بادکنک‌ها 🎈رفته و بادکنک🎈 نام خود را بردارند و بیاورند 🤔🤔🤔 ❇️همه حضار دیوانه‌وار به جستجو پرداختند. یک‌دیگر را هل می‌دادند، زمین می‌خوردند و هرج و مرجی به راه افتاده بود. ⌛️ مهلت ۵ دقیقه‌ای با ۵ دقیقه اضافه هم به پایان رسید، اما هیچ‌کس نتوانست بادکنک🎈 خود را بیابد.😳😳😳 ❇️ این بار سخنران همه را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد: هرکس بادکنکی🎈 را بردارد و آن‌را به صاحبش بدهد. ❇️ بدین ترتیب کمتر از ۵ دقیقه ⏳همه به بادکنک🎈 خود رسیدند.👌👌👌 ❇️ سخنران ادامه داد: این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما می‌افتد. دیوانه‌وار در جستجوی سعادت خویش به این سو و آن سو چنگ می‌زنیم و نمی‌دانیم که 🌱سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است🌱 🌹با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید🌹 💐امام زمان فرمود: برای تعجیل در فرج [من] زیاد دعا کنید که آن فرج شماست💐 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
😋 ‌ با زنت شوخی کن…👻 سر به سرش بگذار …💑 از غذایش بچش…🍟🍔🍜 از دستپختش تعریف کن…👌 و بدان که اگر گاهی هم ظرف ها را تو بشوری🚿 آسمان خدا به زمین نمی آید…!🌍 . آخر می دانی⁉️ او همان دختر رویاهای دیروزت است👰 که به آشپز خانهء زندگی امروزت آمده…! باور کن بدون او اجاق خانه ات حسابی کورکور است 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
اگر قرار باشد فقط یک چیز را در خودتان تغییر دهید تا به همسرتان نزدیک‌ترشوید کافی است وقتی او با شما درباره مشکلش صحبت می‌کند، فقط به حرف‌های او گوش دهید او را نصیحت نکنید☺️ 🌸🌸🌸🌸🌸 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
محترمانه هم می شود اختلافات زناشویی را حل کرد می توانیم با همسرمان اختلاف داشته باشیم بدون اینکه دعوا کنیم آرامش در گفتگو درباره مشکلات تنها کلید حل اختلافات است 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
👀||محو چشمان تو بودمــ 🤦🏻‍♂️||کھ بھ دام افتادمـ 🍃||صید را 🤐||زندھ گرفتے 😍||و بھ ڪشتن دادے 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
4_5803040681400205319.mp3
2.73M
سلام ، من یه رفیق دارم که دختر خوبیه ، اما اون جدیدا موهاشو بیرون میذاره حالا چجوری بهش بگم موهاشو بذاره تو و همون دختر سنگین و باوقار قبلی بشه که ناراحتم نشه؟ پاسخ توسط حجت الاسلام ماندگاری 👆 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
از و «الهه جان! این اعتقاد شماس که پیامبر (ص) روی مُهر سجده نمیکرده، ولی ما اعتقاد داریم که پیامبر^+ روی خاک یا یه چیزی شبیه خاک سجده میکردن. اصلاً به فرض که پیامبر(ص) روی مُهر سجده نمیکرده، ولی فکر نمیکنم که کسی رو هم از سجده روی مُهر منع کرده باشه. همونطور که حتماً پیامبر(ص) جاهایی نماز خونده که فرش و زیلو و هیچ زیراندازی نبوده، خُب اونجا حتماً پیامبر(ص) روی زمینِ خاکی سجده میکرده! پس سجده روی زمین هم نباید اشکالی داشته باشه. » مُشت دستم را باز کردم و با اشاره به مُهر میان انگشتانم، پرسیدم: «زمین چه ربطی به این مُهر داره؟ » به آرامی خندید و گفت: «خُب ما که نمیتونیم همه جا فرش رو کنار بزنیم و روی زمین سجده کنیم! این مُهر یه تیکه از زمینه که همیشه همراه آدمه! » قانع نشدم و با کلافگی سؤال کردم: «خُب من میگم چه اصراری به سجده روی مُهر یا به قول خودت زمین داری؟ » دستش را دراز کرد، مُهر را از دستم گرفت و پاسخ داد: «برای اینکه وقتی پیشونی رو روی خاک میذاری، احساس میکنی در برابر خدا به خاک افتادی! حسی که تو سجده روی فرش اصلاً بهت دست نمیده! » سپس با نگاه عاشقش به پای چشمانم زانو زد و عاشقانه تر تمنا کرد: «الهه جان! من تو رو به اندازه تمام دنیا دوست دارم! اگه نمازم رو بدون مُهر خوندم، بخاطر این بود که واقعاً میخواستم چیزی رو که ازم خواستی انجام بدم... ولی اجازه بده تا به اون چیزی که اعتقاد دارم عمل کنم! » و شاید اندوهم را در خطوط صورتم خواند که صدایش رنگ غم گرفت: «الهه جان! من تو رو همینجوری که هستی دوست دارم، با همه اعتقاداتی که داری! اگه میشه تو هم منو همینجوری که هستم قبول کن، با همه عقایدی که دارم! » سپس به مُهری که در دستش آرام گرفته بود، نگاهی کرد و با لبخندی کمرنگ ادامه داد: «ببین الهه! این مهمه که من و تو نماز میخونیم! حالا اینکه یکی روی سجاده سجده میکنه و اون یکی روی خاک، چیزی نیس که بخواد آرامش زندگیمون رو به هم بزنه! » فوران شادی لحظاتی پیش به برکه غصه بدل شده و غبار حسرتی که به دلم نشسته بود، به این سادگیها از بین نمیرفت، با این همه گرمای محبتش در قلبم آنقدر زنده و زاینده بود که این مجادله ها، حتی به اندازه ذرهای سردش نکند که لبخندی زدم و گفتم: «ببخشید اگه ناراحتت کردم! منظوری نداشتم! » و انگار شنیدن همین پاسخ ساده از زبان من کافی بود تا نفس حبس شده در سینه اش بالا بیاید. صورتش از آرامشی شیرین پُر شد و با لبهایی که میخندید، پاسخ عذرخواهی ام را داد: «الهه جان! این حرفو نزن! تو چیزی رو که دوست داشتی به من گفتی! اینکه آدم حرف دلش رو به همسرش بگه، عذرخواهی نداره! » سپس بار دیگر مُهر را روی جانمازش نشاند و برای اقامه دوباره نماز عشاء به پا خاست. باز از جایم تکان نخوردم و مثل دفعه قبل محو تماشای نمازش شدم. هر چند این بار جشنی در دلم بر پا نبود و با نگاهی مات و افسرده به بوسه پیشانی اش بر سطح مُهر حسرت میخوردم که صدای در اتاق مرا به خود آورد. بلند شدم و در را باز کردم که صورت مهربان مادر روحم را تازه کرد، ولی نه به قدری که اندوه چهره ام را پنهان کند. به چشمانم نگاه کرد و با زیرکی مادرانهاش پرسید: «چیزی شده الهه؟ » خنده ای ساختگی نشانش دادم و گفتم: «نه مامان! چیزی نشده! بیا تو! » پیدا بود حرفم را باور نکرده، ولی به روی خودش نیاورد و در پاسخ تعارفم گفت: «نه مادر جون! اومدم بگم شام قلیه ماهی درست کردم. اگه هنوز شام نذاشتی با مجید بیاید پایین دور هم باشیم. دلم نیامد دعوت پُر مِهرش را نپذیرم و گفتم: «چَشم! شام که هنوز درست نکردم. مجید داره نماز میخونه، نمازش تموم شد میام.» و مادر با گفتن «پس منتظرم! » از راه پله پایین رفت. نماز مجید که تمام شد، پرسید: «کی بود؟ » و من با بی حوصلگی پاسخ دادم: «مامان بود. گفت برا شام بریم پایین. » از لحن سرد و سنگینم فهمید هنوز ناراحتم که نگاهم کرد و با صدایی آهسته پرسید: «الهه جان! از دست من ناراحتی؟ ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
👸 در درون هر مردی یک مرد آهنین وجود دارد که به صورت والد در درون شان فعال است. درموقع عصبانیت آقا مردآهنین درونش فعال میشود واگر همسراز جمله معجزه آسا حق با شماست استفاده کند عصبانیت آقا مانند آب روی آتش فروکش می کند.‌ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🍃 مهمترين لوازم آرايش تو، اعتماد به نفس توست! مهم نیست ظاهر یک زن چه شکلی است و چگونه به نظر مى‌رسد؛ زمانی که او واقعا اعتماد به نفس کامل دارد، زیباست... البته یادتون نره که خانمها نه تنها مجازند بلکه باید برای همسرانشون بهترین آرایشها و زینتها رو داشته باشند😉🌹 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
: وقتی خانومت از درد پایش صحبت کرد، لیست خوب شهر رو نشان نده. اورا کنار پنجره ببر برایش شعر بخوان نوازشش کن. داروی همیشگی یک زن دیده شدن است 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
در زوجین 🍃🌸🍃 ✅چه خوب است مرد به همسرش بگوید ای کاش همه ی زن ها مثل تو بودند، تو در دنیا نمونه ای🌹 💕وچقدر خوب که زن به شوهرش بگوید ای کاش همه ی زن ها مثل من خوش شانس بودند و شوهری مثل شما داشتند. 💞اسلام این گونه از اخلاقیات را می پسندد و می خواهد بین زن و شوهر الفت برقرار باشد. زن خود را برای شوهرش و شوهر خودش را برای زنش بخواهد، نتیجه ی این گونه زندگی سعادت است. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💑آقایون به دنبال همسرے هستند ڪه شخصیت زنانه اش شڪل گرفته باشد، مهربان باشد، مرتبا داد نزند و از او ایراد نگیرد. 📌اڪثر مردها در زندگے خود به دنبال "آرامش" هستند، مے خواهند اوقات خوشے را داشته باشند و از زندگے لذت ببرند، بنابراین👇 ✅خوش مشرب باشید، به سرعت عصبانے نشوید و داد و فریاد ڪردن را هم به ڪلے فراموش ڪنید. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔰بزرگ نکردن خطاهای همسرتان از جمله مواردی است که باید به آن توجه داشته باشیم. 🔷 زمانی که خودش نیز پشیمان شده و سعی در جبران آن دارد، در عوض منت گذاشتن، او را سریع ببخشید 🔴یادتان باشد طول دادن فرآیند بخشیدن و منت گذاشتن و خلاصه ناز کردن شما، در بسیاری از مواقع می تواند تنها باعث آسیب رساندن به عزت نفس او و احساس کوچک شدن او شود. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸 همه زوج‌ها با هم می‌کنند،اما تفاوت بین زوج‌های شاد و ناشاد در این است که: زوجهای شاد مشاجره‌ای منصفانه دارند اما زوج های ناشاد فقط دنبال کسب پیروزی در مشاجره اند! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
قابل توجه پدر و مادرها به خواسته های فرزندان احترام بگذارید 💞🌹 با کسی ازدواج کن که می‌خواهی، آن‌ شخصی که پدر و مادرت میخواهن رها کن ۵_ص_۴۰۱ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علیه السلام شب جمعه است و شب زیارتی حضرت ارباب اباعبد الله الحسین علیه السلام چند جمله که دلمون خیلی براش تنگ شده 😔 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
از و نه میخواستم ماجرا بیش از این ادامه پیدا کند و نه میتوانستم چشمان مهربانش را غمگین ببینم که لبخندی دلنشین تقدیمش کردم و گفتم: «نه مجید جان! ناراحت نیستم. » و او با گفتن «پس بریم! » تعارفم کرد تا زودتر از در خارج شوم و احساس بین قلبمان به قدری جاری و زلال بود که به همین چند کلمه، همه چیز را فراموش کرده و تمام طول راه پله را تا طبقه پایین، عاشقانه گفتیم و خندیدیم که از صدای شیطنت مان عبدالله در را گشود و با دیدن ما، سرِ شوخی را باز کرد: «بَه بَه! عروس داماد تشریف اُوردن! » و با استقبال گرمش وارد خانه شدیم. مادر در آشپزخانه مشغول پختن غذا بود و از همانجا به مجید خوش آمد گفت. اما پدر چندان سرِ حال نبود و با سایه اخمی که بر صورتش افتاده بود، به پشتی تکیه زده و تلویزیون تماشا میکرد. مجید کرایه ماهیانه را هم با خودش آورده بود و دو دسته تقدیم پدر کرد. پدر همانطور که نشسته بود، دسته تراول ها را روی میز کنارش گذاشت و با همان چهره گرفته باز مشغول تماشای تلویزیون شد. مجید و عبدالله طبق معمول با هم گرم گرفته و من برای کمک به مادر به آشپزخانه رفتم. قلیه ماهی آماده شده بود و ظرفها را از کابینت بیرون میآ وردم که از همانجا نگاهی به پدر کردم و پرسیدم: «مامان! چی شده؟ بابا خیلی ناراحته. » آه بلندی کشید و گفت: «چی میخواسته بشه مادرجون؟ باز من یه کلمه حرف زدم. » دست از کار کشیدم و مادر در مقابل نگاه نگرانم ادامه داد: «بهش گفتم چیزی شده که از الآن داری محصول خرما رو پیش فروش میکنی؟ جوش اُورد و کلی داد و بیداد کرد که به تو چه مربوطه! میگه تو انبار باید به پسرات جواب پس بدم، اینجا به خودت! » سپس نگاهی به اتاق انداخت تا مطمئن شود پدر متوجه صحبت هایش نمیشود و با صدایی آهسته گِله کرد: «گفتم ابراهیم ناراحته! خُب اونم حق داره! داد کشید که اگه ابراهیم خیلی ناراحته، بره دنبال یه کار دیگه! » که مجید در چهارچوب آشپزخانه ایستاد و تعریف مادر را نیمه تمام گذاشت: «مامان چی کار کردید! غذاتون چه عطر و بویی داره! دستتون درد نکنه! » مادر خندید و با گفتن «کاری نکردم مادرجون! » اشاره کرد تا سفره را پهن کنم. نگرانی مادر را به خوبی درک میکردم و میفهمیدم چه حالی دارد؛ سرمایه ای که حاصل یک عمر زحمت بود، آبرویی که پدر در این مدت از این تجارت به دست آورده و وابستگی زندگی ابراهیم و محمد به حقوق دریافتی از پدر، دست به دست هم داده و دل مهربان مادر را میلرزاند، ولی در مقابل استبداد پدر کاری از دستش بر نمی آمد که فقط غصه میخورد. فرصت صرف غذا به صحبتهای معمول میگذشت که پدر رو به مجید کرد و پرسید: «اوضاع کار چطوره مجید؟ » لبخند مجید رنگی از رضایت گرفت و پاسخ داد: «خدا رو شکر! خوبه! » که پدر لقمه اش را قورت داد و با لحنی تحقیرآمیز آغاز کرد: «اگه وضع حقوقت خیلی خوب نیس، بیا پیش خودم! هم کارش راحتتره، هم پول بیشتری گیرِت میاد! » مجید که انتظار چنین حرفی را نداشت، با تعجب به پدر نگاه کرد و در عوض، عبدالله جواب پدر را داد: «بابا! این چه حرفیه شما میزنی؟ آقا مجید داره تو پالایشگاه کار میکنه! کجا از شرکت نفت بهتر؟ تازه حقوقشون هم به نسبت خوبه! » که پدر چین به پیشانی انداخت و گفت: «جای خوبیه، ولی کار پُر دردِ سریه! هر روز صبح باید تا اسکله شهید رجایی بره و شب برگرده! تازه کارش هم پُر خطره! همین یکی دو سال پیش بود که تو پالایشگاه آتیش سوزی شد... » از سخنان پدر به شدت ناراحت شده بودم و چشمم به مجید بود و میدیدم در سکوتی سنگین، خیره به پدر شده که مادر طاقتش را از دست داد و با ناراحتی به میان حرف پدر آمد: «عبدالرحمن! خُب لابد آقا مجید کار خودش رو دوست داره! » و بلاخره مجید زبان گشود: ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚