ترازو مخصوص تپلها
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بانویی محجبه ؛مسلط به زبان خارجی؛ پدرش در جنگ سخت سردار بود و بعد از پدر ایشون پرچم دار جنگ نرم شده اند و از نظام اسلامی دفاع می کنند
🛑 فرزند شهید سلیمانی: بین بایدن و ترامپ تفاوتی وجود ندارد
زینب سلیمانی در مصاحبه با راشاتودی:
🔹ترامپ دستور کشتن پدر من را صادر و بایدن از آن حمایت کرد؛ بین ترامپ و بایدن تفاوتی وجود ندارد.
🔹پدرم از همه مردم محافظت می کرد؛ نه تنها مردم کشور خود و خاورمیانه بلکه همه کشورها؛ او داعش را نابود کرد چون نمیخواست حتی مردم بی گناه در اروپا توسط چنین ویروس مهلکی کشته شوند؛ او به خاطر همه جنگید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ باز کردن درب حرم مطهر خانم سیده زینب (سلام الله علیها) توسط شهید سپهبد حاج #قاسم_سلیمانی،
#پیشاپیش_ولادت_حضرت_زینب سلاماللهعلیها و#شب_یلداتون مبارک
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
نمازِ زنِ حامله ..!
لطفا تا میتوانید شیر کنید
1- دو رکعت نماز یک زن حامله از هشتاد رکعت نماز یک زن عادی بهتر است.
2- هر زنی که به فرزندش شیر می دهد الله تعالی برای هر قطره شیر، او را یک نیکی عطا می فرماید.
3- زنی که به علت گریه بچه اش تمام شب را نمی خوابد الله تعالی به او ثواب آزاد کردن بیست (20) غلام را عطا می فرماید.
4 - زنی که به علت بیمار بودن فرزندش وساکت کردن او به خواب نمی رود، خداوند متعال تمام گناهان او را معاف واو را ثواب دوازده سال عبادت قبول شده عطا می فرماید.
5- زنی که حامله باشد، شبهای او عبادت و روزهای وی، روزه به شمار می روند.
6- وقتی که زنی زایمان می کند، اللہ تعالیٰ به او ثواب هفتاد سال نماز و روزه را عطا می کندو هنگامی که بچه به دنیا می آید، آن مقدار درد و تکلیفی که برداشت می کند، برای درد هر رگ خدای متعال ثواب یک حج را عطا می فرماید.
7- زنی که زایمان کرد وپس از آن قبل از چهل (40) روز وفات کند، به درجه شهادت می رسد.
8 - هنگام شب وقتی بچه گریه می کند، مادر بدون اینکه او را بد دعا کند به او شیر دهد، اللہ تعالیٰ او را ثواب یک سال روزه و نماز عطا می فرماید.
9- هنگامی که زنی به بچه اش شیر می دهد، پس از سیر شدن بچه یک فرشته از آسمان ندا می دهد که، ای زن! !اللہ تعالیٰ برای تو جنت را واجب گردانید.
10- هر زنی که شوهرش از او راضی باشد و بمیرد جنت برایش واجب می شود.
11- زن نیکو کار قبل از شوهرش به جنت می رود و زیبایی او هفتاد برابر حورها جنت می شود.
12- هنگامی که زن بدون دستور شوهرش دست و پای او را مالش دهد، به او ثواب صدقه کردن هفت (7) توله طلا می رسد واگر به او فرمان داده شود، پس ثواب 7 توله نقره می رسد.
13- اگر شخصی به همسرش یک مسأله دینی بیاموزد، به او ثواب عبادت هشتاد (80) سال داده میشود.
14- یک زن نیکو کار از هشتاد (80) اولیای خدا أفضل است.
15-هر زنی که با ذکر جاروب زند، اللہ تعالیٰ اورا ثواب جاروب کردن بیت اللہ شریف را عطا می فرماید.
16- زنی که با بسم الله آرد را خمیر کند الله تعالی در روزی او برکت می دهد.
17- هر زنی که با بسم الله گاو و گاومیش و...خود را بدوشد، آن جانور برایش دعای مغفرت می کند.
✅شریک ساختن تان هیچ هزینه ای نداشته رساندن دانش عبادت است.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💝 🔊 مژده 🎊 مژده 🎉🎁
رمان جدیــــــــــــــــــــــــــد 😍😍
به مناسبت #میلاد_حضرت_زینب سلام الله علیها
و دورهمی #شب_یلدا
رمان جدید کانال رو امشب شروع میکنیم 😍😍
❤️رمان خوب و خواندی و جذاب
❤️مورد تایید و توصیه شده ی مقام معظم رهبری
❤️رمان مذهبی و با سبک جدید
👌 حتما تا آخرش رو خواهید خوووووووووند 🌸😉
باید خووووووند ! 😉
نظر رهبری در پست بعدی !🙃
#رمان_دختران_آفتاب 😍
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
May 11
متن تقریظ رهبر انقلاب به #رمان_دختران_آفتاب به شرح زیر است:
«پس از نزدیک سه سال توانستم در این روزها ـ ایام شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) ـ این کتاب را بخوانم در میان کتابهای داستانی که هدفش طرح مسائل فکری است این بهترین کتاب از نویسندهای ایرانی است، طرح کلی داستان و درونمایههای داستانی آن خوب و شیرین است. حرفها هم قوی و منطقی است. اتفاقاً پیش از این، کتاب ... را خواندهام، آن قویتر است. ولی با توجه به برخی ملاحظات(عمده بهرهبرداری نکردن از عامل جنسی در کتاب حاضر) در این کتاب هنر بیشتری به کار رفته است باید ترویج شود تنها نقطه ضعف آن ذکر مشخصات استاد فاطمه است در فصل آخر کتاب.»
باید خووووووند ! 😉
#رمان_دختران_آفتاب 😍
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🌸 #رمان_دختران_آفتاب 🎁
#فصل_اول
#پارت_اول
جماعت بیکاري که همیشه دنبال چنین موضوع هایی بودند وکنار پیاده رو جمع شده بودند،مرا مطمئن کردند که درست آمده ام. نزدیک تر آمدم وبه سختی از میان جمعیت رد شدم. همه ساکت ایستاده بودند وفقط تماشا می کردند.همه چشم ها به مادر بود که گوشه پیاده رو ایستاده بود و روبه"بابایی "فریاد می زد:
-این یه قدم رو دیگه کوتاه نمی آم. به هیچ قیمتی حاضر به از هم پاشیده شدن زندگیم نیستم. نه اینکه فکر کنی عاشق این زندگی نکبتی و مزخرفم،یا عاشق چم و ابروي توام،نه!فقط به خاطر شکوفا اس که نمی ذارم زندگیمون رو از هم بپاشونی.نمی خوام اون به پاي اشتباه ها و ندونم کاري هاي ما بسوزه.
-صداي دخترانه اي به آرامی وزیر لب گفت: -عجب زنیه این زن!! باتعجب به سمت او برگشتم.درباره مادرحرف میزد.هم سن وسال خودم،فقط کمی از من درشت تر و بلند تر بود.با اشتیاق به مادر نگاه می کردوانگار محو او شده بود. شاید هم به همین دلیل بود که متوجه نگاه متعجب من نشد. خط سیر نگاهش را که به مادر ختم می شد،دنبال کردم.مادر کمی صدایش را پایین تر آورده بود.
-اگه همه جوونیم رو به پات گذاشتم،هرچی گفتی گوش کردم ودم بر نیاوردم.فقط وفقط به خاطر شکوفه بود. گفتی نرو سرکار،گفتم چشم!گفتی از بابا ومامانم دست بکشم،گفتم، چشم!بانداري هات،بابداخلاقی هات ساختم،فقط به خاطر اینکه دخترم بی مادر نشه!
کارگردان فریاد کشید:
-کات....!آکی!
سپس از زیر سایبانی که در گوشه پیاده روي آن سوي خیابان نصب شده بود،بیرون آمدودستانش را به
سمت همه بازیگرها ،فیلمبردارهاوصدابردارها بلند کرد:
-خسته نباشین،مرسی!..... ده دقیقه استراحت کنین!..... شما هم مرسی خانم مظفري.همین برداشت رو استفاده می کنیم.لطفا شما براي پلان بعدي،رسیدن شکوفه ومادرش،آماده بشین!
مادر نفس عمیقی کشید
وبراي جمعیت که برایش کف میزدند،دستی تکان داد.آقاي"بابایی "هم با خستگی دستی به موهایش کشید ونفسش رابه"پف" محکمی بیرون داد.
مادر به سمت صندلی هاي کنار پیاده رو رفت وبا خستگی روي یکی از آنها رها شد.خواستم به سمتش بروم که صداي همان دختر کناري ام،مانع شد.
-مرسی! مرسی مستانه جان"!زن" ،"مادر" ،"انسان "همه چیز یعنی تو! نمونه والگوي یه مادر
خوب وزن موفق! بعد بااشتیاق رو به من کرد وپرسید:
-قشنگه،نه؟!
سوالش غافلگیرم کرد. براي چند لحظه اي نتوانستم جوابی بدهم. امااو همچنان منتظر جواب من بود. پس با تردید ومن من کنان گفتم :
-فیلمی رو می گی که دارن میسازن؟
از اشتباه من،لبخند کمرنگی روي لبهایش رنگ گرفت وگفت:
-نه! فیلم رو که نمی گم . هنرپیشه اولش رو می گم. مستانه مظفري!
کمی صبر کردم وبعد پرسیدم:
-میشناسیش؟ رویش را به سمت جایی که مادر نشسته بود، برگرداند وباغرور خاصی پاسخ داد:
-معلومه که می شناسمش. عشقمه! امیدمه! سالهاست که باهاش آشنام . اصلا مگه کسی هم هست که اونو نشناسه!
یاد حرف پدر افتادم که می گفت ":مدتهاست دیگه مادر رو نمی شناسه "
اما تعجبم بیشتر از ادعاي دختري بود که می گفت سالهاست با مادر آشناست،اما من نمی شناختمش.
#ادامه_دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#میلاد_حضرت_زینب علیهاسلام
🌸عرض سلام خدمت بانوی والا مقام🌸
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#تصویرسازی_از_دورهمی_شب_یلدا
‼️همه از بلندی یلدا گفتند...
انقدر چشممان به بلندای این شب بود که کوتاهی زندگی و لحظههای با هم بودن را ندیدیم.
‼️باز هم آمدی یلدا
طولانی و افسونگر...
ولی با که قسمتت کنم؟
نه خلوت انسی مانده و نه جمع دوستان
شب تنهایی کوتاه خوشتر است
متن و تصویرسازی از اینستاگرام علی میری
#شب_یلدا
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸 #رمان_دختران_آفتاب
#فصل اول
#پارت_دوم
گفتم: -چطوري باهاش آشنا شدي؟ با تعجب از اینکه جواب سوال به این سادگی را نمی دانستم،دوباره رویش را به سوي من برگرداند وجواب داد:
-معلومه دیگه! از طریق فیلمهاش. همه شون رو دیدم. دیدن که نه،بلعیدم! هر کدوم رو چند بار.
بعضی از دیالوگ هاش رو هم حفظم . البته بعضی از فیلم هاش رو هم فقط یه بار دیدم.
کنجکاوي و حساسیتم هر لحظه بیشتر میشد. دلم می خواست بفهمم اینها چرا اینقدر عاشق مادرند؟
-فکر می کنی کافیه؟
-اینکه بعضی از فیلم هاش رو فقط یه بار دیده باشم؟!
خوب گفتم که به خود فیلم بستگی داره... با شتابزدگی جمله اش را قطع کردم.
-نه فیلم هاش رو نمی گم .منظورم به اون نوع آشناییه که فقط از طریق فیلمهاست! فکر می کنی همین یه وسیله براي شناخت دقیق یه فرد کافیه.
-چرا نباشه ؟! تازه فقط فیلم ها هم که نبودن . من تمام مصاحبه هاش رو خوندم و جمع کردم. اگه بخواي حاضرم به تو هم نشون بدم. حتی یه بار هم خودم باهاش صحبت کرئم . خصوصیِ خصوصی! فقط من و خودش بودیم . باورت نمی شه ، نه ؟!
بدون این که منتظر جواب من بشود ، سر رسیدش را از توي کیفش درآورد :
-می دونم که باورت نمی شه ؛ یعنی هیچ کس باورش نمی شه . همه اولش مثل تو تعجب
می کنن. اما وقتی امضاش رو می بینن ، از شدت هیجان زدگی پس می افتن .
صفحه اول سر رسیدش را جلوي چشمانم گرفت تا امضاي مادرم را ببینم . امضای خانم «مستانه مظفری» هنر پیشه مطرح و مشهور سینما. غرور و افتخار از داشتن چنین امضایی از وجودش می بارید. انگار مالک بزرگ ترین گنج جهان شده بود .
گنجی که به مادر من تعلق داشت ، اما براي من هیچ ارزشی نداشت . فقط سایه اش مثل یک بختکِ مزاحم ، روي سرم بود و همه جا مرا دنبال می کرد . هیچ گاه هم به من اجازه نداده بود که خودم باشم؛ مریم عطوفت !
همیشه دخترِ خانم « مستانه مظفري » بوده ام که باید از داشتن چنین مادري به خودش می بالید ، اما خودش نمی دانست چرا؟ آن دختر هم مثل بچه اي شیشه اي سرش را گرم می کند و فکر می کند الماس است ، به آن امضاء می بالید و وقتی هم که سکوت و تعجب مرا از این همه اشتیاق دید، فکر کرد توانسته است مرا غافلگیر کند:
-دیدي گفتم باور نمی کنی ؟ این که چیزي نیست . یه خبر دیگه هم دارم که مطمئنم از شنیدنش بیشتر غافلگیر می شی . دیروز که با مستانه مظفري
صحبت کردم ، تونستم شماره تلفنش رو بگیرم . از حفظ ، شماره اي را گفت که هیچ شباهتی به شماره تلفن ما نداشت . شماره تلفن دفتر فیلمسازیشان بود. جایی که معمولًا کسی نمی توانست آن جا پیدایش کند.
-می بینی ! همان وقت حفظش کردم . می خواي بگم تو هم بنویسی ؟! اصلًا می خواي تو رو هم با اون آشنا کنم .
با سکوت بی خیالانه اي سرم را تکان دادم . معلوم بود که خیلی تعجب کرده است
. -نه؟! یعنی تو واقعاً دلت نمی خواد با اون آشنا بشی ؟! تو دیگه چه جانوري هستی دختر ؟!
کاش می دانست که چه قدر دلم می خواهد با او بیشتر آشنا شوم . بیشتر به افکار و دغدغه هایش پی ببرم و یا آن ها را درك کنم . دلم می خواست می توانستم با او از مشکلاتمان ، گریه ها و رنج هایمان صحبت کنم. اما نتوانستم . دلم نمی آمد او را ناامید کنم یا این بت خیالی را که در ذهنش ساخته شده بشکنم . پس گذاشتم تا همچنان با این معشوق فرضی اش سرگرم باشد.
صداي کارگردان از افکارم جدا کرد . بلندگوي دستی اش را جلوي دهان برد و گفت : -بسیار خب ! فوراً آماده بشین تا پلان رسیدن «نسرین و شکوفه » رو هم بگیریم . این آخریشه دیگه ! تماشاگران هم ساکت باشن ! چون این پلان خیلی حساسه ! بهتره که توي همون برداشت اول تکلیفش روشن بشه.
«مستانه» تو هم آماده باش. این صحنه به حس بیشتري نیاز داره . یه بار دیگه دیالوگ هات رو نگاه کن .
دختري که کنار من بود با هیجان به صحنه اي خیره شد که قرار بود فیلمبرداري شود .
دخترك 4-5 ساله ای را که بازیگر نقش شکوفه بود، به درون خانه فرستادند . مادر هم جلوي در ایستاد . با صداي کارگردان فیلمبرداري شروع شد .
-همه سر جاي خودشون ! آماده ! نور، صدا ، دوربین ، حرکت .!
#ادامه_دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل اول #پارت_دوم گفتم: -چطوري باهاش آشنا شدي؟ با تعجب از اینکه جواب سوال
🌸 #رمان_دختران_آفتاب
#فصل اول
#پارت_سوم
مادر با مشت به در کوبید . چند لحظه بعد صداي شکوفه آمد که می پرسید : «کیه؟!»
مادر با لحنی که سعی می کرد بغض آلود باشد ، جیغ زد :
-باز کن عزیزم ! باز کن منم ! مادرت ! در باز شد و شکوفه خودش را بیرون انداخت . در بغل مادر که دستانش را باز کرده بود تا او را در آغوش کشد ، جا گرفت ؛ در آغوش مادر من !
مادري که مدت هاست عطر آغوشش را فراموش کرده ام . مادري که هم می توانستم هنر پیشه شوم تا دستِ کم در فیلم ها دخترِ مادرم باشم . مادري که اکنون براي سعادت دختري که دخترش نبود گریه می کرد . با همه این احوال، گاهی از داشتن مادري چنین مشهور و معروف احساس غرور خاصی داشتم . دلم می خواست بدانم دختري که کنار من ایستاده بود و این گونه عاشقانه او را ستایش می کرد ، چرا چنین علاقه اي به او پیدا کرده است ؛ علاقه اي که در من وجود نداشت ، اما دلم آن را طلب می کرد .
-چه صحنه زیبا و با احساسی ! صداي دختر کناري ام ، توجه مرا به مادرم جلب کرد . شکوفه را در آغوش کشیده بود و گریه می کرد ؛ گریه می کرد و حرف می زد .
-می بینی دخترم ! بالاخره برگشتم !... بالاخره به دستت آوردم !... فکر کردي تنها رهات میکنم و می رم ...؟! می رم و می ذارم که باباي نادونت هر بلایی خواست سرت بیاره ... نه عزیزم ! من به هیچ قیمتی از تو دست نمیکشم . من به خاطر تو از همه چیز می گذرم . حتی التماس کردن به بابات ... حتی مخالفت کردن باپیشنهاد پدر خودم که از من می خواست از بابات طلاق بگیرم و خودمو راحت کنم ... اما تکلیف تو چی شد؟... چه کس دیگه اي به فکر تو بود ... تو هنوز مادر می خواي ... هنوز کسی رو می خواي که شب ها برات قصه و لالایی بگه ... فردا که خواستی مدرسه بري ، صبح ها با خنده راهیت کنه ... تو کسی رو می خواي که وقتی برات خواستگار اومد ، ناز کنه و بگه دخترم قصد ازدواج نداره .
حرفهایش بیشتر آتشم می زد . کاش حتی یک بار با نقش بازي کردن ، این حرفها را در گوش من هم زمزمه کرده بود تا دلم را به آنها خوش کنم، تا کمی بیشتر دوستش داشته باشم . همان قدر که در کودکی دوستش داشتم . حتی بیشتر از این دختر کنار دستی ام که از مادرم فقط اسمش را بلد است. بالاخره به خودم جرئت دادم و از دختر کناري ام پرسیدم:
- چرا دوستش داري؟ همان طور که نگاهش به مادرم بود، جواب داد:
- براي اینکه تمام اون چیزهایی رو که دوست دارم ولی ندارم، یکجا داره!
- مثلا چه چیز؟
- مثلا امید،آرزو ، دلخوشی به یه مادر! همیشه توي فیلم هاش نقش مادر رو بازي می کنه ؛ مادري که بچه هاش رو عاشقونه دوست داره. حتی اگر فیلم باشه ، بازم دلم رو خوش می کنه . بالاخره همه اش هم که دروغ نیست. اون جاي مادري رو که من ندارم برام گرفته .
خوش به حال دخترش که چنین مادري داره . باور کن به اون حسودیم می شه.
دلم می خواست به او بگوییم" :باورم میشه . چون اون دختر هم به تو حسودیش میشه . تو مادر نداري و دنبال مادر می گردي . اما ، اون مادري داره که هیچ وقت برایش مادري نکرده "باز هم چیزي نگفتم .
صداي کارگران دوبار بلند شد و فرمان"کات "داد . دختر عاشقانه براي مادرم ابراز احساسات می کرد ، کف می زد و اشک هایش را پاك می کرد . مادرم هم خونسردانه بلند شد و پس از احترام کوتاهی به مردم ، به سوي همکارانش رفت. دختر با اشتیاق حیرت انگیزي مردم را پس می زد و به دنبال مادر می رفت . من هم به دنبالش به سوي مادر رفتم . مادر لیوان شربتش را برداشت و با خستگی روي یکی از صندلی ها رها شد . کارگران خسته نباشیدي گفت و رفت کنار فیلمبردار .
دختر که اکنون در جلوي من ایستاده بود، صبر کرد تا اطراف مادر خلوت شود . من هم صبر کردم و ایستادم . پس از چند لحظه دختر نزد مادر رفت و با اشتیاق به او سلام کرد. چنان مودبانه جلوي مادر ایستاده بود که انگار در مقابل ملکه اي ایستاده است. مادر با حرکت سر جوابش را داد. با هم دست دادند. درست همان لحظه که دستش را پایین می آورد ، مرا دید. لبخندي زد و با دست به من اشاره کرد تا به سویش بروم. براي چند لحظه تردید کشنده اي به جانم افتاد پاهایم پیش نمی رفت . بخصوص که آن دختر هم آنجا ایستاده بود .
انگار هم او بود که مانع رفتنم نزد مادر می شد .به نوعی از او و صداقتش در محبت به مادر شرم داشتم . اما مادر باز هم به سمت من اشاره کرد.
این بار اشاره اش به قدري آشکار بود که حتی آن دختر هم متوجه شد و به عقب نگاه کرد . آن جا فقط من ایستاده بودم و آن دختر باور نمی کرد که مادر به من اشاره می کند .
دیگر بیش از این نمی توانستم صبر کنم . در حالی که سرم را پایین انداخته بودم تا چشمانم از نگاه خیره دختر پنهان بماند ، جلوتر رفتم .
#ادامه_دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سلامت
سیب زمینی سرخ کرده بلای جان انسان !🍟
خوردن بیش از 2 بار در هفته سیب زمینی سرخ کرده، احتمال مرگ را بیش از 2 برابر افزایش میدهد، سیب زمینی را به صورت آب پز مصرف کنید
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💌 عمرمان را به خاطر دیگران هدر ندهیم
#انگیزشی
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | کلیپ زیبا از غافلگیری پرستاران کرونا
حتما ببینید 😍
#روز_پرستار
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌨❄️☃️🌨❄️☃️🌨❄️☃️🌨❄️☃️🌨❄️☃️
به مناسب شروع آخرین زمستان قرن!
💎 توصیه رسول خدا (ص) برای ماه زمستان
🔻رسول خدا صلی الله علیه و آله:
أَلشِّتـاءُ رَبیـعُ الْمُـؤمِنِ یَطُولُ فیهِ لَیْلُهُ فَیَسْتَعینُ بِهِ عَلی قِیامِهِ وَ یَقْصُرُ فیهِ نَهارُهُ فَیَسْتَعینُ بِهِ عَلی صِیامِهِ؛
◻️ زمستان بهار مؤمن است، از شبهای طولانی اش برای شب زنده داری، و از روزهای کوتاهش برای روزه داری بهره می گیرد.
📚 وسائل الشیعه: ج ۷، ص ۳۰۲، ح ۳
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌺حضرت زینب (س)، الگوی سبک زندگی مومنانه (قسمت اول)🌺
#عبودیت_و_بندگی
حضرت زینب«س» در عبادت و پرستش مانند مادرش فاطمه زهرا«س» بود. هیچ گاه تهجّد و نماز شبش ترک نشد. آن چنان به عبادت اشتغال ورزید که ملقّب به «عابده آل علی» شد.[1] او عاشق شب زنده داری و راز و نیاز با معبود خویش و پرورش یافته تهجدهای شبانه و آه نیمه شب بود. امام حسین«ع» بهتر از هر کسی به مقام والای زینب آگاه بود؛ و از این رو آن امام همام در آخرین وداع روز عاشورا به خواهرش مظلومه اش فرمود: «یا اُختاه لاتنسنی فی نافلة الّلیل؛ ای خواهر، مرا در نافله شب فراموش نکن».[2] این سخن بیانگر عظمت مقام عبودیت زینب«س» است که امام معصوم«ع» از او چنین درخواستی می کند.
شب زنده داری ایشان حتّی در شب دهم و یازدهم محرّم هم ترک نشد. فاطمه بنت الحسین می گوید: «و امّا عمه ام زینب«س»، پس وی همچنان در آن شب در جایگاه عبادت خود ایستاده بود و به درگاه خدای تعالی استغاثه می کرد. در آن شب چشم هیچ یک از ما به خواب نرفت و صدای ناله ما قطع نشد.»[3]
همچنین از امام سجاد«ع» نقل شده که فرمودند: «همانا عمه ام زینب همه نمازهای واجب و مستحبّ خود را در طول مسیر ما از کوفه به شام ایستاده می خواند و در بعضی از منازل نشسته نماز خواند و این هم به جهت گرسنگی و ضعف او بود، زیرا سه شب بود که غذایی را که به او می دادند میان اطفال تقسیم می کرد. آن سنگدلان در هر شبانه روز بیش از یک قرص نان به ما نمی دادند».[4]
#صبر_و_استواری
از جمله ویژگی هایی که هر انسان مسلمان باید آن را زیبنده زندگی خود کند، صبر و استقامت است. خداوند در قرآن کریم، پیامبر «ص» و یاران ایشان را این گونه به صبر و استقامت هدایت فرموده است: «فاستَقِم کما أُمرتَ وَ مَن تابَ مَعَکَ وَ لا تَطغَوا إِنَّهُ بِما تَعمَلُونَ بَصیرٌ؛ پس همان گونه که فرمان یافته ای، استقامت کن و همچنین کسانی که با تو به سوی خدا آمده اند(باید استقامت کنند)! و طغیان نکنید، که خداوند آنچه را انجام می دهید می بیند!»[5]
بدون تردید زینب کبری«س» یکی از بارزترین و برجسته ترین اسوه های صبر و شکیبابی در مسیر پایبندی بر اصول و ارزش های دینی و اسلامی است. نمونه بارز صبر و استواری آن حضرت در مجلس ابن زیاد است، زمانی که با کینه و نیش زبان خطاب به او گفت: «کَیْفَ رَأَیتِ صنعَ اللَّه بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِک؛ کار خدا را با برادر و خانواده ات چگونه یافتی؟» حضرت زینب«س» با آرامش و متانت کامل فرمودند: «مَا رَأیْتُ إِلَّا جَمِیلًا؛ جز زیبایی چیزی ندیدم. » اینان (امام حسین«ع» و یارانش) گروهی بودند که خداوند شهادت را برای آنان مقرّر کرد و در قیامت خداوند بین تو و آنها قضاوت می کند.»[6]
ابن زیاد از پاسخ یک زن اسیر در شگفت ماند و از این همه صبر و استقامت در مقابل مصیبت ها متعجّب شد و قدرت محاجّه را از دست داد. قوّت صبوری این بانوی بزرگوار در شدائد کربلا چنان بود که آن حضرت تسلّی بخش دل امام سجاد«ع» بود و می گفت: «آنچه از سختی ها می بینی بر صبر و تحمّلت چیره نشود که شهادت و این نوع مصائب تعهدی است که رسول الله«ص» از جدّت علی«ع» و پدرت حسین «ع» و عمویت عباس«ع» گرفته است که ما سختی ها را به جان بخریم و مقاومتمان شکسته نشود.»[7]
پی نوشت:
[1] جعفر النقدی، زینب الکبری بنت الامام، النجف الاشرف، المکتبة الحیدریه، 1361، ص61.
[2] محلّاتی، شیخ ذبیح اللّه، ریاحین الشریعه، تهران، دارالکتب الاسلامیّه، ج3، ص62.
[3] ریاحین الشریعه، ج3، ص62.همان.
[4] همان.
[5] هود، آیه 112.
[6] مجلسی، محمّدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسّسة الوفاء، ج 45، ص 115- 116.
[7] بحارالانوار، ج 45، ص 46.
#ولادت
#حضرت_زینب
#روز_پرستار
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل اول #پارت_سوم مادر با مشت به در کوبید . چند لحظه بعد صداي شکوفه آمد که
🌸 #رمان_دختران_آفتاب
#فصل اول
#پارت_چهارم
احساس بد و نفرت انگیزي به من تلقین می کرد که مادر هنوز هم نقش بازي می کند . نمی دانم همین حس بود یا حس شرمی که از دیدن تعجب و سرگردانی آن
دختر به من دست داد ، باعث شد تا دست به آن فرار عجیب بزنم .
ناگهان برگشتم و با سرعت دور شدم..
وقتی به میان مردم می رفتم . هنوز صداي مادر را می شنیدم که مرا صدا می زد.
-مریم ! ... مریم جان کجا می ري عزیزم ؟
بی آن که به صداي مادر توجهی کنم یا حتی سرم را برگردانم از بین مردم گذشتم و دورتر شدم . در همان حال بود که ماشین مادر را دیدم . به فکر افتادم که کنار ماشین بمانم تا مادر برگردد . اطراف ماشین ، در گوشه اي از دیوار به شکلی ایستادم که جلب توجه نکنم . از همان جا ماشین را زیر نظر گرفتم و صبر کردم تا بیاید . نمی دانم چه قدر طول کشید . شاید یک ساعت ؛ چون در این مدت افکار مختلفی به ذهنم هجوم آورده بود :
شیرینی ها و خوشی ها و غرورم از دیدن مادر بر پرده سینما در اولین فیلمی که دیدم ، سرو صدا و ذوق و شوق بچه ها وقتی می فهمیدند که من دختر "مستانه مظفري "هستم ، احساس غرور و تفاخري که از دختر چنین زنی بودن به آدم دست می دهد ، سختی ها و مشکلاتی که مادر در کارش تحمل کرد تا بتواند به این موفقیت دست پیدا کند ، ناراحتی ها و دلتنگی هاي پدر وقتی که مادر چند شبانه روز از خانه دور می شود و ... تمام این افکار باعث شده بود تا تکلیف خودم را ندانم .
نمی دانستم بالاخره باید از داشتن چنین مادري شادمان باشم یا غمگین ؟ باید حق را به پدر بدهم یا به مادر ؟ آیا می توانم و حق دارم از مادر بخواهم که از کارش دست بکشد ؟ صداي آژیر کوتاه دزدگیر ماشین مادر ، براي چند لحظه مرا از این افکار آشفته جدا کرد .
مادر سوار ماشین شده بود و با همان دختري که کنار من ایستاده بود صحبت می کرد. معلوم بود که خسته است و از دست دختر کلافه شده است . در همان حال که با دختر حرف می زد، ماشین را روشن کرد . وقتی به خودم آمدم که جلوي ماشین مادر ایستاده بودم . خیره به مادر نگاه می کردم که از پنجره ماشین با دختر حرف می زد . دختر که زودتر از مادر مرا دیده بود و از حضور ناگهانی و بی مقدمه من بهت زده شده بود ، با نگاهی گیج و سرگردان به من خیره شده بود . مادر متوجه شد که دختر به
حرف هاي او گوش نمی کند . رد نگاهش را گرفت و به من رسید ، از دیدن من چنان یکه خورد که انگار روح دیده است .
لحظه اي به من خیره شد و به آرامی پیاده شد . شاید از فرار دوباره من می ترسید . اما من فرار نکردم . حتی وقتی که نزدیکم آمد و دستم را گرفت . دستش را فشردم و سرم را پایین انداختم . نمی خواستم اشک هایی را که در چشمانم جمع شده بود ، ببیند . دستم را کشید و مرا سوار ماشین کرد . وقتی که راه افتادیم ، بی اختیار به عقب برگشتم . بیچاره دخترك ! چشمانش داشت از حدقه در می آمد . در میان خیابان ایستاده بود و دور شدن ما را نگاه می کرد. دلم برایش می سوخت ؛ چه عشقی در نگاهش موج می زد.
برگشتم و صاف نشستم . نگاهم به خیابان خلوت رو به رو بود که انگار گرد کرگ بر آن پاشیده بودند . مادر هم ساکت بود. شاید او هم به دختري فکر می کرد که امروز برایش همه نوع فداکاري کرده بود : حتی کنار آمدن با مردي که دوستش نداشت .
سعی کردم زیر چشمی نگاهی به او بیندازم . در دلم اقرار کردم که هنوز دوستش دارم ، حتی بیشتر از آن دختري که عاشقش بود .
فقط اي کاش کمی از این قالب سرد و خشک خارج می شد و نگاهی به ما می کرد؛ مطمئنم که بابا هم عاشقش بود . آیا ممکن است به روزهاي خوش گذشته باز گردیم ؟! کاش مریض می شد و چند هفته اي در خانه می خوابید . شاید آن وقت یادش می آمد که در میان خانواده بودن چه مزه اي دارد . یا این که بابا ، یکی – دو هفته اي مرخصی می گرفت تا به مسافرت برویم ! کاش می توانستم چند روزي از این شهر فرار کنم . بروم جایی که از این دعواها و جنجال ها خبري نباشد ! جایی که بتوانم فکر کنم ! آرام شوم ! بفهمم که در اطرافم چه خبر است ؟
صداي بوق ممتد و وحشتناکی افکارم را بهم ریخت . مادر با دستپاچگی فرمان را به طرفی پیچاند . ماشینی که از روبه رو می آمد ، با فاصله کمی از کنار ما رد شد. مادر ترمز محکمی گرفت و در گوشه خیابان ایستاد . دست هایش از شدت اضطراب می لرزید . چیزي نگفتم . دست هایش را بالا برد و صورتش را در میان دست هایش پنهان
کرد. کمی صبر کردم تا آرام شود. بعد دستش را گرفتم و پایین آوردم . فکر می کردم گریه می کند . اما اشتباه می کردم .
#ادامه_دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#انگیزشی
🌸 پیامبر خدا (ص):
آنکه نفع بیشتری به مردم برساند [را خداوند بیشتر دوست دارد].
🌸#همدلی
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سبک_زندگی_اسلامی
⛔️هیچ وقت با آبروی دیگران بازی نکنید!
⛔️از معاشرت با کسانی که آبروی دیگران برایشان اهمیتی ندارد، بپرهیزید!
🔆 امام حسن عليه السلام:
🔺هرگاه ديدى كسى با آبروى مردم بازى مى كند، سعى كن كه تو را نشناسد؛ زيرا آبروى آشنايانش كمترين ارزش را نزد او دارد
📚 ميزان الحكمه، جلد۶، صفحه۲۰۰
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمل وحشیانه "سقط جنین" اینگونه انجام میشود❗️
روزی 2000 سقط جنین !!!!
حرمله زمانت را بشناس !!!!
وقتی دستگاه می خواهد بچه را تکه تکه کند،جنین خودش را عقب میکشد و به دیواره ی رحم مادر پناه میبرد و از دستگاه مکش فرار میکند اما...😔
انگار فقط قربانیان کرونا، انسان هستند و قربانیان کورتاژ و... که تکه تکه میشوند، انسان نیستند...!
سقط نکنید این فرشته های کوچک و سقط نکنید
#نشرحداکثری✅
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚