eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.4هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده، حجت‌الاسلام #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: @Admin_hava ادمین تبلیغ،تبادل: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
چادر مادر.mp3
1.98M
🔳 ناگفته ای از مرحوم علامه آیت الله مصباح ، در باره (س) 🔶زندگی تون رو با توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها درست کنید.. چادرت را بتکان روزی ما را بفرست.. 🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴 🖤 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ 🖤 @havayeadam 🖤
سلام الله علیها 💎 دو توصیه از حضرت زهرا (س) 🔻حضرت فاطمه عليهاالسلام: خِيارِكُم أليَنُكُم مَناكِبَهُ و أكرَمُهُم لِنِسائِهِم 🌸 بهترين شما كسانی‌اند كه (با مردم) نرم‌ترند و زنان خويش را بيشتر گرامى مى‌دارند. 📚 دلائل الإمامه، ص ۷۶ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
راهکار جلب و 🌷 امیرالمومنین(عليه السّلام) فرمودند : ✍️ اذا اَبطَاَتِ الاَرزاقُ عَلَيكَ فَاستَغفِر اللَّهَ يُوَسِّع عَلَيكَ فيها. هرگاه در روزى تو تأخير و تنگى پديد آمد ، از خداوند آمرزش بخواه تا روزى را بر تو فراوان گرداند. 📚 تحف العقول، ص ۱۷۴ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_چهارم #پارت_بیست_و_چهارم فهيمه با لحني كه سعي مي‌كرد از راحله دلجويي
🌸 ناگهان نگاهم به عاطفه افتاد. ابروهايش را در هم جمع كرده بود وچشمهايش به هم نزديك شده بود. خيره به زير پاي راحله نگاه مي‌كرد: - اون چيه اون زير؟! راحله؟ وبعد با لحني مشكوك گفت: - انگار سوسك! سوسكه! زيرپات سوسكه! راحله وفهيمه دريك لحظه ازجا پريدند. صداي جيغ فهيمه كه رفته بود روي صندلي وسرش را گرفته بود، به فرياد عاطفه اضافه شد. راحله خودش را كشيد وسط اتوبوس، ميان صندلي ها. صداي جيغ‌هاي چند نفر ديگر هم بلندشد. ثريا همچنان خونسرد نشسته بود. راننده فريادي كشيد ومحكم زد روي ترمز. راحله كه وسط اتوبوس ايستاده بود وحواسش به زير پاهايش وصندلي‌ها بود، پرت شد كف اتوبوس! من هم از پشت افتادم روي صندلي جلويي. خودم را جمع وجور كردم وبرگشتم به سمت جلوي اتوبوس، راننده ترمز دستي را كشيد. شاگرد راننده وآقاي پارسا از جايشان بلند شدند. فاطمه، راحله را بلند كرد. شاگرد راننده گفت: - چي شده عباس آقا؟ راننده درِ طرف خودش را باز كرد. آقاي پارسا با نگراني رفت جلوتر: - چي شده آقاي راننده؟ راننده پريد پايين. فاطمه سعي مي‌كرد بچه‌ها را آرام كند. فهيمه را از روي صندلي آورد پايين! آقاي پارسا برگشت طرف شاگرد راننده وبا اشاره دست پرسيد كه چي شده؟ شاگرد راننده اول شانه هايش را بالا انداخت كه نمي داند وبعد در حالي كه سرش را تكان مي‌داد ولب هايش را به روي هم فشار مي‌داد پياده شد. راننده تكيه داد به يكي از لاستيك‌هاي اتوبوس. يك پايش را آورد بالا و از پشت به لاستيك تكيه داد. يك نخ سيگار را از جيب پيراهنش درآورد. هر چه قدر دنبال كبريت گشت، نبود. شاگردش كه آمد برايش كبريت كشيد. راننده سري تكان داد و كبريت را ازش گرفت. سيگار را روشن كرد و كبريت را انداخت زمين. - چي شده؟ پس چرا رفت؟ - نمي دونم فكر كنم قهر كرد! - يه ساعت ديگه هم كه هوا تاريكه حالا اين وقت شب توي اين بيابون چيكار كنيم؟ - همه اش تقصير اين ۵-۶ تاست. دوساعته دارن با همديگه بحث مي‌كنن! نمي دونم چي مي‌خوان از جون همديگه؟! - ولي حالا از اين حرف‌ها گذشته، اين راننده هم زياد شلوغش مي‌كنه. اين اَدا و اَطوارها توي سرويس‌هاي دانشگاه زشته! سرم را برگرداندم توي اتوبوس، ببينم چه خبره. بچه‌ها ناراحت بودند. بيشتر ناراحتيشان از دست ما بود! بعضي‌ها مي‌گفتند كه راننده حق داشته كه قهر كرده! فقط ثريا بود كه هنوز بي خيال بود. مثل ديوار يخي و منجمد، سرد و نفوذ ناپذير بود. به نظر مي‌آمد كه از قضيه امروز هنوز ناراحت است! معلوم نبود تا كي مي‌خواهد به اين بازي ادامه دهد؟ فاطمه سعي مي‌كرد تا بقيه را آرام كند. عاطفه بيشتر از بقيه بي قراري مي‌كرد!! چسبيده بود به شيشه. سعي داشت بفهمد كه بيرون چه خبر است. آقاي پارسا هم پياده شده بود و با راننده حرف مي‌زد. راننده عصباني بود. اين را از دست هايش مي‌شد فهميد كه به طرف اتوبوس تكان مي‌داد. آقاي پارسا هم دست راستش را گذاشته بود روي سينه اش. هي سرش را تكان مي‌داد و با دست ديگرش دست مي‌كشيد به چانه اش! عاطفه گفت: - داره ريش گرو مي‌ذاره! گفتم: - ببين چه آتشي به پا كردي؟ گفت: - راحله بدجور باد كرده بود. بايد كمي بادش رو خالي مي‌كردم. - ولي به قيمت گروني داره تموم مي‌شه؟ - پس معلومه هنوز آقاي پارسا رو نشناختي! دوباره بيرون را نگاه كردم. آقاي پارسا و شاگرد راننده دست‌هاي راننده را گرفته بودند و مي‌كشيدند. عاطفه فوراً نشست و گفت: - بچه‌ها ساكت! دارن آقا دوماد رو مي‌آرن. يكي گفت: - تو ديگه ساكت نمكپاش! آقاي پارسا زودتر آمد بالا. فاطمه رفت جلو. چند جمله اي حرف زدند وآقاي پارسا دوباره رفت پايين. فاطمه چند قدمي جلوتر آمد. گفت كه خوشبختانه مشكل رفع شده وآقاي راننده دارن مي‌آن. خواهش كرد كه بچه ها كمي بيشتر مراعات آقاي راننده را رعايت بكنند. آقاي پارسا دوباره آمد بالا: - براي سلامتي آقاي راننده و دوستشون وبراي سلامتي تمام مسافرها صلوات ختم كنين. هنوز صداي صلوات تمام نشده بود كه راننده وشاگردش هم آمدند. راننده ديگر پشت فرمان ننشست. نشست جاي شاگرد. - روشن كن بريم آقا مجيد! آقا مجيد رفت طرف صندلي راننده. چند لحظه اي مكث كرد. برگشت سمت ما. همان طور كه سرش پايين بود وبا انگشت هايش بازي مي‌كرد گفت: - خواهش مي‌كنم كمي بيشتر حال ايشون رو رعايت كنين. از همكاريتون متشكريم واز تاخيري كه به وجود آمد معذرت مي‌خوام. حالا به خاطر سلامتي خودتون وآقاي راننده يه صلوات بفرستين! تا بچه‌ها صلوات بفرستند، آقا مجيد هم نشسته بود جاي راننده. ماشين را روشن كرد وراه افتاد. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💚💛💚💛💚 📌 مشاوره | 👈 موضوع : کار مداوم شوهرم با لب تاپ : همسر بنده تایم های بسیار طولانی پای لب تاب است و باعث می شود من خسته و کلافه شوم و باعث بحث و دعوایمان می شود مثلا چهار ساعت. می گوید اگر ننشینم پایش کلافه می شوم اما دائما بحث داریم. چه کار می توانم بکنم؟ من احساس می کنم به من توجه ندارد خوب من هم از اینکه تنها می نشینم خسته می شوم. هر وقت هم پای لب تاب است اخلاقش خیلی بد می شود. لطفا راهنمایی کنید. # پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم یکی از برداشتهای غلط زنان از مردان آن است که فکر می کنند اگر مرد مشغول کاری شد ( مثل همین کار با لب تاب ) باید کنار بروند و منتظر بمانند تا کار مرد تمام شود !! بدون آنکه گوشه ای تنها بنشینید و یا اینکه مدام روی روان مرد بدوید که لب تابت را بگذار کنار و چنین و چنان ! ، بدون حالت شکایت و با روحیه شاد و باز بروید کنارش بنشینید و هرچه می خواهید را بگویید و انجام دهید . آنوقت خواهید دید که مرد بدون رنجش و شکایتی با میل فراوان به سمت شما می آید . مثلا می توانید به مرد بگویید تو کارت را بکن و من همین جا در آغوش تو می نشینم و ناز و بوست می کنم . مطمئن باشید به ناز و بوس دوم نرسیده اید که مرد لب تاب را رها کرده شما را لب تاب ! می کند. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
هیچوقت به همسرتون برتری‌های زنان دیگه رو گوشزد نکنید🍃🌺 به خصوص موقع و دعوا!! چون کدورتها رفع میشن اما حرفهای شما در ذهن همسرتان باقی خواهد ماند. .💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
در گوشی، آخرین پیام هر شب و یک فرصت واسه فکر کردنه، یادت باشه😉 در گوشی امشب: فقط آدمای ضعیف، نا امید میشن! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
♥️🍃 ✨آسان بگیرید، خداوند میکند...✨ جوانها وقتی صحبت میشود، میگویند اگر 💓 کنیم بعدش چکار کنیم برای ⁉️ برای ⁉️ اینها همان ست که همیشه جلوی کارهای اصلی و اساسی را میگیرد. فرمود:🍀ان یکونو فقراء یغنهم الله من فضله🍀 یعنی خدای متعال اینها را خواهد کرد... ازدواج بکنید. 💓 در وضع آنها دشواری خاصی بوجود نمی آورد. بلکه به عکس خداوند آنها را از فضلش هم میکند. باید برای جامعه اسلامی جا بیفتد که 💓 یک است، باید انجام بگیرد. منتهی این 💓 یک هم هست. این حس از ، مقداری مانع میشود از اینکه این کار انجام شود... 🌟 🌟 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
رفتارِ نادرستِ همسرتان را نقد کنید، نه شخصیتش را! ✅بگویید؛ این کار شما درست نبود، ❎نگویید؛ آدم بی ملاحظه ای هستی 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️🍃❤️ اینها رو در زندگی ممنـــــــــــــــــــ⛔️ـــــــــــــــوعه کنید 👇 ❗️قهر کردن و رفتن خونه پدر ❗️درد دل کردن مخصوصا با دوست و فامیل ‼️بهیچ عنوان از رابطه جنسی تون با هیچ کس صحبت نکنید مخصوصا از فانتزیهای جنسی همسرتون ♨️بهیچ عنوان از مشکلات مالیتون دارای و نداریتون چیزی نگید 💚رازدار همسر و خانواده باشید ‼️تا حد امکان از مشکلات خانواده خودتون به همسر چیزی نگید ✅بهتره شوهر رو زیاد وارد و درگیر خانواده خودتون نکنید 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️🍃❤️ ❥وفــــاداری یک زن...➴ زمانی معلــوم می‌شود که مردش هیــچ نداشته باشد و . . وفـــاداری یک مرد...➴ زمانی معلــوم می‌شود که هــمه_چــیز داشته باشد 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️🍃❤️ زن باید برای زندگیش برنامه داشته باشه صبح یه سری از کاراش بعد از ظهر یک سری و شب هم یک سری، ❌نباید زندگیش رو هوا پخش باشه از خواب که بیدار میشید، نرمش، کرم دست، عطر، فراموش نشه یکم آواز هم چاشنیش کنید. یه روز در میون دوش بگیرید، موهاتونو سشوار کنید? قبل اومدن شوهرتون، رژ، خط چشم، تعویض لباس و دوباره عطر بزنید دوتا بوسه هم هنگام ورود همسرتون.... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_چهارم #پارت_بیست_و_پنجم ناگهان نگاهم به عاطفه افتاد. ابروهايش را در ه
🌸 عاطفه گفت: - اُف! چه جوون مودبي؟ گفتم: - كي رو مي‌گي؟ - اون آقا مجيدرو مي گم ديگه، كمك راننده. - آهان! آره خيلي مودب ومتين بود. - حرف زدنش اصلا" به راننده‌ها نمي خوره. گفتم: - آره. دست كم بهتر از خيلي از پسرهاي دانشگاه حرف مي‌زد. برگشت طرف من: - پس پسنديديش؟! - منظورت چيه؟ شانه هايش را بالا انداخت: - هيچي! منظورم اينه كه اگه مي‌خواي آدرس خونه تون رو بده تا بگم آقاي پارسا بفرستدش خونه تون! رويم را ازش برگرداندم: - برو ببينم ديوونه! از شيشه‌ها خيره شدم به خورشيد. قرمز شده بود. هوا هم همينطور. اينجا توي بيابان، غروب خورشيد خيلي قشنگتر ومشخص تر از تهران بود، صدايي گفت: - حالا اين مسخره بازي چي بود درآوردي؟ برگشتم طرف صدا. خودش بود; ثريا! پس بالاخره اون تكه يخ هم داشت آب ميشد. عاطفه برگشت طرف اون: - به من چه؟ راحله وفهيمه از سوسك ترسيدن و اون بَلوا رو به پاكردن. فاطمه كه داشت با راحله حرف ميزد، توجهش جلب شد. سرش را بلندكرد. ثريا گفت: - خودت هم مثل من خوب ميدوني كه هيچ سوسكي درميان نبود. تو عمدا" اين رو گفتي تا راحله رو بترسوني وخيط كني. خداي من! پس آن تكه يخ، آنقدر هم كه به نظر مي‌رسيد، منجمد نبود. او از اول تا حالا حواسش به ما بود. حتي بحث را هم گوش كرده بود. عاطفه شانه هايش را بالا انداخت: - حالا گيرم كه اينطوري باشه! كه چي؟ مثل اينكه يادش رفته بود اصفهاني حرف بزند. راحله با عصبانيت بلند شد: - توچه كار داري؟ - عاطفه به آرامي گفت: - هيچي بابا، بيشين ببينم تا راننده دوباره عصباني نشده. همون دفعه بَسَت نبود. راحله نشست عاطفه گفت: - هيچي عزيز من! من فقط مي‌خواستم مطمئن بشم كه شما همون قدر كه ادعاي برابري با مردها رو مي‌كنين، شجاع هم هستين. مي‌خواستم مطمئن بشم كه واقعا" جرئت وجُربزه مبارزه با مردها رو دارين ومي تونين حقتون رو از اونها بگيرين. ولي متاسفانه ديدم كه نه! همه اش خيالات واهي بود! ادعاهاي پوچ! وكف دستش را بالا آورد وتوي آنرا فوت كرد وگفت: - پوف! همه اش خالي بود. راحله پشت كله اش را كوبيد به صندليش: - اوه خدا! اين دختر ما رو تا آخر اردو مي‌كشه. ولي عاطفه اصلا" جا نزد: - اولا" كه خدا بكشه، بنده چيكارس؟ ثانيا" كه از قديم گفتن، حقيقت تلخه! ثالثا" هم حالا خودمونيم، غريبه اي‌ام ميونمون نيست. آقاي پارسا وآقاي راننده وآقاي مجيد هم كه اون جلون، صداي مارو نمي شنفند. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
در گوشی، آخرین پیام هر شب و یک فرصت واسه فکر کردنه، یادت باشه😉 در گوشی امشب: پونزده ثانیه قبل از هر حرفی سکوت کن و فکر کن! فقط پونزده ثانیه! دنیات عوض میشه 😊😉 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_چهارم #پارت_بیست_و_ششم عاطفه گفت: - اُف! چه جوون مودبي؟ گفتم:
🌸 سميه گفت: - خب كه چي؟ چي مي‌خواي بگي؟ عاطفه بلند شد، سميه را كنار زد ونشست آن طرف: - بذار بشينم اينجا كه اين راحله خانم رو بهتر تماشا كنم. فاطمه جون تو هم بشين سرجات، بذار اينجا يه كم خلوت بشه كه دوباره فشار راحله نره بالا. راحله دندانهايش را فشار داد روي لب پايينش: - بالاخره مي‌خواي حرفت روبزني يانه؟ - آهان! بله! بله! مي‌خواستم بگم كه ما چي چي رو داريم از خودمون قايم ودايم مي‌كنيم؟ چي چي رو مي‌خوايم توجيه كنيم؟ ماكه هنوز از يه سوسك مي‌ترسيم چرا اينقدر ادعامون مي‌شه؟ بابا جون قبول كنين كه ما زنها يه نقطه ضعف‌هايي داريم. ترس هم يكي از اون هاست. گوشتون رودارين به من يا نه؟ باباجون اصلا" ماهيچي، زمون پيغمبر وحضرت علي قربونشون برم، يه دونه زن فرمانده نداشتيم. منظورم زني است كه فرمانده لشكر باشه. شما چند تا استاندار زن يا والي زن از زمان پيغمبر وحضرت علي سراغ دارين؟ راحله آرنجش را گذاشت روي دسته صندلي وچانه اش را تكيه داد به كف دست راستش. كمي لبهايش را جمع كرد ولُپ هايش راهم باد كرد وبعد گفت: - مي‌دوني كه هر زماني مقتضيات خاص خودش روداره. عاطفه لبهايش را كش دادو سرش راتكان داد: - يعني چه؟ - يعني اينكه ما اينهمه راجع به نگاه ونظر مردم قديم وتمدن‌هاي كهن درباره زن صحبت كرديم. مي‌دونين كه اونها نگاه بسيار بدبينانه اي به زن داشتند. بخصوص توي عصر جاهليت ومردم بدوي عربستان كه هيچ بويي از احساسات و مَلَكات اخلاقي نبرده بودن ودر كمال وحشيگري وخشونت زندگي مي‌كردن. مي‌دوني كه اونها تا چند سال قبل از بعثت پيامبر چه قدر زن رو تحقير وحتي دخترها رو زنده به گور مي‌كردن. اگر چه حالا هم رفتارشون خيلي بهتر از قبل نيست. دختري كه تا حالا پيش سميه نشسته بود، بالاخره طاقت نياورد وبلند شد. گفت كه حال وحوصله اين بحث‌ها رو نداره ومي ره جلو، پيش دوستهايش، اون كه رفت، عاطفه هم جايش بازتر شد، كمي جابه جا شد تا راحت نشست. بعد رو كرد به راحله وگفت: - حالا اين حرفها چه ربطي به خدا وپيغمبر وائمه داشت؟ پيغمبر وائمه اصلا" اومدن كه همين مسائل رو از بين ببرن! راحله گفت: - بله! ويه كمي اش رو هم از بين بردن، ولي فقط كمي اش رو! بالاخره چنين جامعه اي هم تا حدي ظرفيت پذيرش حرفهاي جديد رو داشت. خودتون تصور كنين كه اگه كسي امروز بياد وبگه از امروز شترها هم حق حكومت برما رو دارند، واكنش ما چيه؟ ثريا همان طور كه چشمهايش را بسته بود و زانوهايش را تكيه داده بود به صندلي جلويي و وانمود مي‌كرد كه خواب است، زير لب گفت: - بِه هَه. اين يكي هم كه زن وشتر رو با هم گذاشت تو يه كفه. راحله فورا" سُرخ شد: - نه! سوء تفاهم نشه! نه عزيزم! من نمي خوام اين دوتا رو باهم مقايسه كنم. ولي مي‌دوني كه اعراب جاهلي قديم زن وشتر روباهم هم شان مي‌دونستن. در حقيقت، هردو روبه يه اندازه دوست داشتن. پس ببينين ممكنه ما قبول كنيم كه يكي بياد وبرايمون از شتر حرف بزنه وبگه كه اون هم جان داره، احساس داره وما نبايد او را آزار بديم. ولي مسلما" اگه بگه كه شترها مي‌توانند حاكم و فرمانرواي ما شوند، مسخره اش مي‌كنيم واصلا" حرفهاش رو قبول نمي كنيم. عاطفه گفت: - خُب حالا چي مي‌خواي بگي؟ - مي‌خوام بگم زمان صدر اسلام چون اعراب هنوز ديد خوب وحقيقي ومنصفانه اي به زن نداشتند، ائمه و پيامبر هم نمي توانستند به طور كامل حقوق زن رو بهش بازگردونند. ولي امروز كه ديگه چنين مشكلاتي رو نداريم وبه خوبي، زن، هويت واقعي اش وحقوقش رو مي‌شناسيم. ديگه لزومي نداره به سنت صدر اسلام وآن موقع‌ها استناد كنيم. توي همچين مواقعي بهتره به قرآن و روايات استناد كنيم. سميه كمي چانه اش را خاراند. معلوم بود كه مردد است. بالاخره مِن مِن كنان گفت: - خُب نه اينكه منم بخوام بطور قطع و يقين بگم كه زنها از مردها پايين ترند، ولي چون راحله اين حرف رو زد خواستم بگم كه اتفاقا" ماتوي قرآن و روايات چيزهايي داريم كه بنظر مي‌آد نظر عاطفه رو تاييد مي‌كنه. راحله ابروهايش رابهم نزديك كرد ونگاهش مشكوك شد: - مثلا" چي؟ - خُب مثلا" آيه اي از قرآن كه مي‌گه " الرجالُ قوامون علي النساء " يعني به قول خودمون مردها سرپرست زن هان. بعضي جمله‌هاي نهج البلاغه، يا مثلا" روايتي از امام صادق هست كه مردها رو از مشورت كردن با زنها برحذر مي‌كنه. يا مثلا" پيامبر در حديث " حولاء " كه خطاب به زني به نام حولاء هست، مي‌گن كه رضايت خدا از زن، در گرو رضايت شوهرشه! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴 💠مردان دوست دارند که را به تنهایی حل کنند. 💠 اگر مشکلی را می‌کنند یعنی هستند به تنهایی موضوع را حل کنند و خود را برای حل آن می‌دانند. 💠 پس کتمان برخی مشکلات یا مسائل توسط آنها نشانه به شما نیست. 💠 آنها در صورت لزوم با شما در میان می‌گذارند. وظیفه شما خانمها این است که بعد از مطلع شدن، مرد را نکنید و حتی احساس درونی او را نمایید. مثلا بگویید: من مطمئنم که قادر هستی این مشکل را حل کنی! 💠 با شناخت یکدیگر مانع ایجاد بگو مگو و لفظی شویم! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قوانین عجیبی که مادران را به سمت می کشاند! ⭕️ طبق فتوای مراجع، سقط جنین نفس و حرام است. 🔰 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴 : 💠 هیـچ نیست که جرعه‌ای آب به شوهرش بنوشاند مگر آنکه این عمل او برایش بهتر از یک باشد که روزهایش را بگیرد و شبهایش را به عبادت سپری کند. 💠 و بجای هر مقدار که به او شهری در بهشت برایش می‌سازد و گناه او را می‌آمرزد. 📙وسائل‌الشیعه،جلد۱۴، ص ۱۲۳ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴 💠 زن گفت: آروم رانندگی كن! سرت هم تو گوشی نباشه كمربندتم ببند هرجا هم خوابت گرفت بزن بغل بخواب... مرد گفت: منم دوستت دارم😜 💠زبان عشق یکدیگر را بشناسید! آدمها هر کدام زبان خودشان را برای ابراز عشق دارند. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴 💠 هیچ مردی نباید فضای همسرش را از او بگیرد. زنان فضاهایی دارند که مختص به خودشان است. 💠 مثلا: "امشب آبی‌مو بپوشم بهتره یا قرمزه رو؟" 💠 مرد نباید این فضا را از او بگیرد، چون خودش نمی‌تواند برای آن باشد. 💠 زنها در این مدل حرف‌ها کلی عاطفی رد و بدل می‌کنند که مردها هیچ وقت نمی‌توانند چنین کاری بکنند. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
در گوشی، آخرین پیام هر شب و یک فرصت واسه فکر کردنه، یادت باشه😉 در گوشی امشب: آینده متعلق به کسانی است که؛ از امروز برایش آماده میشوند...! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌷جمعــہ مبـــــــارڪ~`🌷 🧿‍‍️‌﷽🧿 ‍️‍️‌﷽❣️الَُهـے_بَُه_َُاَُمَُیَُــد_َُتــــَُوُ 🌸🍃 از جانب خداوند رحمٺ 🌸🍃 واز سوے فرشتڪَان ،پاك ڪردن ڪَناهان 🌸🍃 واز طرف مردم دعا است 🌸🍃 🌸🍃 بهترین عمل در روز قیامت است🌸🍃 🌸عصر جمعه تون معطر به ذڪر شریف صلوات بر حضرٺ محمد (ص) و خاندان مطهرش🌸 🌸الّلهُمَّ 🌸صلّ 🌸علْی 🌸محَمَّد 🌸وآلَ 🌸محَمَّدٍ 🌸وعَجِّل 🌸 فرَجَهُم ┅┅─⊱✾♡❣️❣️♡✾⊰─┅┅ 🌷 آدینہ ٺون پربرڪٺ همراهان عزیز🌷 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💕 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: همانا در بهشت سرایی است به نام دارالفرح (سرای شادی) که تنها کسانی وارد آن شوند که کودکان را شاد کنند. 📚 (کنزالعمال، ح ۶۰۰۸) 👼 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_چهارم #پارت_بیست_و_هفتم سميه گفت: - خب كه چي؟ چي مي‌خواي بگي؟ عاط
🌸 راحله دست وسرش را به اطراف تكان داد. انگار مستاصل شده بود: - تو چطور مي‌توني چنين چيزهايي رو قبول كني؟ از كجا معلومه كه درست باشن؟ سميه دلخور شد، به تندي گفت: - براي چي قبول نكنم؟! اينها روايات درست و صحيحي هستن كه تا حالا هيچ عالمي اونها رو رد نكرده! راحله باز هم با همان حالت استيصال و در ماندگي قبلي اش گفت: - اما آخه قبول كردنش مشكله! من هر كاري مي‌كنم نمي توانم اين حرفها رو به خودم بقبولانم! - خُب براي اينكه منطقي با اين مسئله برخورد نمي كنيم! مگه خود مردها استعدادها وتواناي هاشون با همديگه يكسانه؟ خب هركسي توانايي واستعدادش با اون يكي فرق داره. الان ميان جمع خودمون، آيا استعدادهامون يه جور ويه اندازه است؟ ميان مردها هم كسي هست كه به اندازه علامه طباطبايي و بوعلي سينا استعداد داره، وبعضي افراد هم بيشتر از پنج كلاس نمي تونن درس بخونن. خب آيا ميشه هركسي اعتراض كنه كه چرا مثل كسي كه ازاوبالاتره، نيست؟ راحله گفت: - اينها به هم چه ربطي داره؟ سميه گفت: - خُب، اولا" چون همه مون از حالت عَدَم بوجود اومديم، حق هيچ اعتراضي به خالقمون نداريم! ثانيا" چون چنين تفاوت‌ها و تنوع‌هايي لازمه نظام خلقت وعين عدالته، طبيعتا" خداوند هم از هركسي به اندازه استعداد وتوانايي اش توقع داره! پس اين ماييم كه بيش از اندازه از خودمون توقع داريم و زياده خواهي ميكنيم. پس مابايد كاملا" به اين وضعيتي كه داريم، راضي باشيم و به قول قديمي‌ها ناشكري نكنيم. مسلما" لطف خدا شامل ماهم شده است. سميه كه ساكت شد، همه جاساكت شد. راحله خودش را با مجله اش مشغول كرده بود. فهيمه هم وانمود مي‌كرد كه بيرون راتماشا مي‌كند. سميه سرش راپايين انداخته بود، انگار داشت ناخن هايش رانگاه مي‌كرد. عاطفه از زير چشم، راحله و فهيمه را تماشا مي‌كرد و پوزخند مي‌زد. ثريا هم خودش را به خواب زده بود. انگار همه بچه‌ها به ضعيف تر بودنشان راضي شده بودند. راحله نگاهي به بچه‌ها كرد و نگاهي به مجله اش. وقتي كه صحبت كرد، حرفهايش آرام تراز قبل بود: -البته به نظر منم صحبتهاي سميه خانم درسته. هرچند مطمئنم شواهدي توي احاديث و روايات يا آيه‌هايي از قرآن هست كه برعكس مضمونيه كه سميه گفت. اما مي‌خوام بگم اصلا" فرض كنيم كه واقعا" بعضي شواهد از آيات و احاديث نبوي وائمه دلالت براين داشته باشند كه بايد بعضي محدوديت‌ها روكه در عالم خلقت در وجود زنها قرارداده شده، قبول كرد. ولي بازهم من به ضروريات زمان تكيه مي‌كنم. عاطفه سرش را به نشانه تاسف تكان داد: - خير! مرغ راحله يه پاداره! راحله كوتاه نمي آد. راحله گفت: - بحث كوتاه اومدن نيست. مي‌دونين كه ما دودسته احكام داريم: احكام اوليه و ثانويه. احكام اوليه هميشه و براي همه زمان‌ها ثابت هستن. ولي، احكام ثانويه با توجه به عامل زمان تغيير مي‌كنن يا وضع مي‌شن. قبول داريم كه در زمان صدر اسلام هم پيامبر وائمه محدوديت ‌هايي براي زنها قايل مي‌شدن. مثلا" اينكه هيچ وقت زن نمي تونست حاكم يا قاضي بشه! مي‌دونين كه طبيعي هم بود، چون در اون زمان حاكم و قاضي بايد با تكيه بر دانسته‌هاي خودش حكم مي‌كرد و چون زنها هم محدود بودند وسواد ودانش وذكاوت كمتري داشتند، پس زنها نمي تونستند به چنين مناصبي دست پيدا كنن. اما امروز.... راحله كمي مكث كرد، شايد خودش هم هنوز مردد بود. عاطفه مهلت نداد: - اما امروز چي؟ امروز با اون روزها چه فرقي كرده؟ زنها مرد شدن؟ عوض راحله، فهيمه جواب داد: ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_چهارم #پارت_بیست_و_هشتم راحله دست وسرش را به اطراف تكان داد. انگار م
🌸 عوض راحله، فهيمه جواب داد: - شايد من متوجه شده باشم كه راحله چي مي‌خواد بگه! فكر مي‌كنم منظور راحله اينه كه امروزه با توجه به اين كه زنها حضور فعالتري درجامعه دارن وخيلي از اونها هم ازسطح سواد ودانش بالايي برخوردارند وازطرف ديگه، باگسترش يافتن جامعه وتخصص‌هاي مربوط به زنها، ما مي‌تونيم بعضي از احكام ثانويه رو كه حضور زن رو درجامعه محدود ميكنه، تغيير بديم. مثلا" اجازه بديم كه زنها هم مناصبي چون قضاوت وحكومت رو در اختيار بگيرن. عاطفه گفت: - ديگه چي؟ چيزديگه اي لازم ندارين؟ جوابش را راحله داد: - اصلا" فرض كنيم كه اين احكام هم ثابت اند. اما ما بايد يه چيزديگه رو قبول كنيم. مي‌دونين كه امروزه ديگه جوامع فرق كرده اند. مسائلي درجامعه ما رُخ مي‌ده كه درجوامع ديروز رُخ نمي داد وطبيعتا" مورد نياز زنها هم نبود. اما زنهاي امروز ماچيزهايي مي‌دونن وتوقعاتي دارن كه شايد با حرفهاي قبلي نشه به اونها جواب داد. پس چون مصالح جامعه اسلامي در اولويت قرار دارن، بدنيست كه بعضي احكام روبه شكلي دربياريم كه نه اون احكام رو تغيير داده باشيم ونه مصالح امروز جامعه رو ازدست داده باشيم. راحله كمي صبر كرد. سميه با ناراحتي سرش راتكان داد و زير لب گفت: - ببين كار رو داريم به جايي مي‌رسونيم كه مي‌خوايم تو حكم خدا هم دست ببريم. اتوبوس كه ايستاد، حرفهاي راحله هم تمام شده بود. ثريا چشمهايش را باز كرد و صاف نشست. - پس اين لكنته چرا دوباره ايستاد! ماهم برگشتيم واطرافمان رانگاه كرديم تاببينيم چه اتفاقي افتاده است. تازه متوجه شدم كه بيرون هوا كاملا" تاريك شده است. عاطفه گفت: - اُف! هوا تاريك شده وما نفهميديم! ثرياگفت: - ازبس حرف مي‌زنين. من كه سرم درد گرفت، فك شماهارو نمي دونم. - اتفاقا" ماهم دهنمون كف كرد ازبس حرف زديم. فاطمه ازجايش بلندشد. دستي به شانه عاطفه زدوگفت: - خسته نباشين بچه ها! انصافا" كه دستتون درد نكنه. بحث خيلي قشنگي بود. من كه خيلي لذت بردم. عاطفه پريد ميان حرفش: - راستي توچرا حرف نزدي فاطمه. توكه خودت هميشه يه ستون بحثي! - بس كن عاطفه، كم چاخان كن، بذار ببينم چي مي‌خوام بگم. آهان! بچه‌ها حالا ديگه اذان را گفته اند. ماهم اينجا ايستاديم براي نماز! فكركنم بحث شما هم براي امشب كافي باشه. چون بقيه مي‌خوان استراحت كنن. ممكنه بحث كردن مزاحمشون بشه. پس بقيه بحث باشه تا اطلاع ثانوي. پایان فصل چهارم ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚