eitaa logo
حیات طیبه
408 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2هزار ویدیو
36 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رژ لب قرمز را بر لبانش کشید و نگاه دوباره ای به تصویر خود در آیینه انداخت با احساس زیباییِ-ی- چند برابر خود لبخندی زد شال مشکی را سرش کرد و چتری هایش را مرتب کرد با شنیدن صدای دراتاق خودش را برای یک جروبحث دوباره با مادرش آماده کرد زود کیفش را برداشت و به طرف درخروجی خانه رفت مهلا خانم نگاهی به دخترکش کرد ــــ کجا میری مهیا؟ ـــ بیرون ـــ گفتم کجا؟ مهیا کتونی هایش را پا کرد و نگاهی به مادرش انداخت ـــ گفتم کہ بیرون مهلا خانم تا خواست با اون بحثی کند ، با شنیدن صدای سرفه هاے همسرش بیخیال شد مهیا هم از فرصت استفاده کرد و از پله ها تند تند پایین رفت درخانه را که بست ، با دیدن پسر همسایه ، ای بابایی گفت ونگاهی به او انداخت پسر سبزه ای که همیشه دکمه اخر پیراهنش بسته است و ریشوهم هست نمیدانست چرا اصلا احساس خوبی به این پسره ندارد با عبورماشین پسرهمسایه از کنارش به خودش آمد نگاهے به سرکوچه انداخت با دیدن نازی و زهرا دستی برایشان تکان داد و سریع به سمتشان رفت نازی ــ به به مهیا خانوم چطولے عسیسم مهیا یکی زد توسرنازی ـــ اینجوری حرف نزن بدم میاد با زهرا هم سلام و احوالپرسی کرد (زهرا تو اکیپ سه نفره اشان ساکت ترین بود و نازی هم شیطون و شرترین) ــــ خب دخترا برنامه چیه کجا بریم ؟ زهرا موهای طلا یی شو که از روسری بیرون انداخته بود را مرتب کرد و گفت: ــــ فردا تولد مامان جونمه میخوام برم براش چادر نماز بگیرم تا مهیا خواست تبریک بگه نازی شروع کرد به خندیدن ــــ آخه دختره دیوونه چادر نمازهم شد کادو ؟ چقد بی سلیقه ای ؟! زهرا ناراحت ازش رو گرفت . مهیا اخمی به نازی کرد و دستش رو روی شانه ی زهرا گذاشت ـــ اتفاقا خیلی هم خوبه بیا بریم همین مغازه ها یی که پیش مسجد هستن . اونجا پیدا میشه با هم قدم می زدند و بی توجه به بقیه می خندیدند و تو سر و کله ی هم می زدند وارد مغازه ای شدند که یک پسر بسیجی پشت ویترین ایستاده بود که به احترامشون ایستاد نازی شروع کرد به تیکه انداختن زهرا هم با اخم خریدش را می کرد مهیا بی توجه به دخترا به سمت تسبیح ها رفت یکی از تسبیح ها که رنگش فیروزه ای بود نظرش را جلب کرد با دست لمسش کرد با صدای زهرا به خودش اومد ـــ قشنگه ؟ ـــ آره خیلی زهرا با ذوق رو به پسره گفت همینو میبریم پسره گفت : مبارکه و تسبیح زیبایی را همراه چادر به عنوان هدیه در کیسه گذاشت و تحویل داد از مغازه خارج شدند ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 بدون هیچ محدوده زمانی؛فقط حزب را انتخاب کنید و در فرصتهایی که پیش می آید تلاون فرمایید. هر ختم به نیت یکی از اعضاء گروه منتظر حضور گرم شما هستیم http://eitaa.com/joinchat/2355560452G6064b58d9d 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺🔻 💠 عالم ربانی مرحوم آخوند ملاعلی معصومی همدانی رحمة‌الله‌علیه می‌فرمود: ↩️ وقتی با پای خود معصیتی انجام دادی، 👈با رفتن به مسجد و مجالس حسینی علیه السلام،گناه آن را جبران کن. ↩️ اگر با چشم خود گناهی کردی 👈 با قرآن خواندن و گریه از خوف الهی و یا گریه بر مصائب اهل بیت علیهم السلام ،آن گناه را جبران کن. ↩️ اگر با گوش خود گناهی کردی، 👈با شنیدن فضائل ائمه اطهار مخصوصا فضائل امیرالمومنین علیهم السلام گناه آن را جبران کن. 💠آیت الله مجتهدی تهرانی رحمة‌الله‌علیه: ⤵️حدیث دارد: ✨أحیِ قلبک بالموعظة ✨قلبت را با موعظه زنده کن. 🔸در روایت است گاهی قلب انسان می‌میرد، خدا نکند قلب انسان بمیرد. ⚠️گناهان قلب انسان را می‌میراند. حالا اگر بخواهیم قلبمان زنده شود، چه کنیم؟ ☑️اگر کسی ما را موعظه کند، قلبمان زنده می‌شود. 📚:کافی، جلد٢ ~~~🔹🍀🌹🍀🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌹 🍀 🌹🍀 🍀🌸🍀 🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓سوال: 🔰آیا به خاطر درس و امتحان می‌توان روزه نگرفت؟ ✍پاسخ: ✅پاسخ این است که ما مجاز نیستیم به خاطر اینکه امتحان داریم یا برای کنکور خود را آماده می‌کنیم، روزه را بخوریم. اما برای کسانی که فصل امتحاناتشان هست و درس خواندن با زبان روزه برایشان سخت است دو توصیه می‌‌‌شود کرد که به این عزیزان کمک می کند: 1⃣توصیه اول اینکه شب تا صبح بیدار بمانند و درس بخوانند . روز را بخوابند، بنابراین مشکلی ایجاد نخواهد کرد. 2⃣توصیه دوم اینکه اگر این مقدور نیست، می توانند هر روز تا مسافت شرعی (چهار فرسخ) به مسافرت رفته و روزه خود را باز کنند و برگردند. برای این منظور باید حد اکثر تا قبل از ظهر از حد ترخص رد شوند. «حد ترخص» از آخرین جایی است که شهر حساب می‌شود و عرفی است. ~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💎 🍃 ☀️🍃 🍃☀️ 🍃 💎🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵حداقل روزی یکبار به شوهر خود بگویید از اینکه تو همسرم هستی خوشحالم ❌نه اینکه برین به بچه هاتون بگین تو هم مثل بابات هیچی نمیشی . 🔵مرد باید مورد قدر دانی قرار بگیره به فرزندتون بگین من میدونم توهم مثل بابات روزی مرد بزرگی میشی حتی اگه خیلی واستون سخته ی خانم می تونه از مرد زندگیش شخصی رو بسازه که بهش افتخار کنه. شما میتونید. منتهی به آرامی. بایک جمله که همه آقایون رو پر انگیزه میکنه. ❤️مثل اینکه: من میدونم که تو مرد خوبی هستی و الآن از اینکه بی کاری یا حقوقت کمه یا ...ناراحتی. اما زندگی بالا و پایین داره حتما این سختی هارو با کمک هم و با همت تو پشت سر می گزاریم . از اینکه تو این سالها تا تونستی سعی کردی خانواده ات در آسایش باشه ازت ممنونم. ~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌸 🍃 🌟🍃 🍃🌺🍃 🌸🍃🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 خوابيدن تو بهتر از عيبجويی است به خاطرم هست که در دوران کودکی، بسيار عبادت می کردم و شب را با عبادت به سر می آوردم. در زهد و پرهيز جديت داشتم. يک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بيدار بوده و قرآن می خواندم، ولی گروهی در کنار ما خوابيده بودند، حتی بامداد برای نماز صبح برنخاستند. به پدرم گفتم: از اين خفتگان يک نفر برنخواست تا دور رکعت نماز بجای آورد، به گونه ای در خواب غفلت فرو رفته اند که گويی نخوابيده اند بلکه مرده اند. پدرم به من گفت: عزيزم! تو نيز اگر خواب باشی بهتر از آن است که به نکوهش مردم زبان گشايی و به غيبت و ذکر عيب آنها بپردازی. 🍂نبيند مدعی جز خويشتن را 🍂که دارد پرده پندار در پيش 🍂گرت چشم خدا بينی ببخشند 🍂نبينی هيچ کس عاجزتر از خويش 📗 باب دوم ✍ سعدی ─═इई🔹☘🌟☘🔹ईइ═─ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌟 ☘🌟 🌟🌺🌟 ☘🌟☘🌟☘🌟☘🌟
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🍃 🌼 ﷽ 💠 "شـ‌هید پلارک" به شیوه حر... ✍شب عاشورا، "سید احمد" همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت: حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین (عليه السلام) بشیم. ✍نصف شب که شد، گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون. گفت: حالا بریم! چند ساعت توی بیابون‌های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم. اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می‌کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.... راوی: همرزم شـ‌هید ~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌼 🍃 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا