eitaa logo
حیات قلم
1.4هزار دنبال‌کننده
844 عکس
384 ویدیو
42 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ بسم الله الرحمن الرحیم احمد دوباره لپم را کشید و گفت: ماشاء الله به این درک و فهمت. لبخندی زدم و گفتم: حالا اگه شما ناراحت نمیشین ازتون میخوام اجازه بدین جهیزیه رو آقاجان و مادرم تهیه کنن. این طوری اونها هم راضی ترن. احمد نگاهم کرد. کمی فکر کرد و بعد نفسش را بیرون داد و گفت: باشه عروسکم هر چند پدر و مادرتون اصلا وظیفه ای ندارن و این نهایت لطف و محبت شونو می رسونه و قلبا و واقعا دوست داشتم خودم برات جهیزیه بگیرم ولی چون شما اینو میخوای و حاجی معصومی این طوری راضی تره دیگه حرفی ندارم. از او تشکر کردم. احمد پیشانی ام را بوسید و چشم بست. طولی نکشید که نفس هایش منظم شد و به خواب رفت. تاریکی اتاق و سکوت باعث شد کم کم پلک هایم سنگین شود و خوابم ببرد. از خواب که بیدار شدم احمد در رختخواب نبود. گوشه اتاق ایستاده بود و نماز می خواند. چشم هایم را چند بار فشردم تا بالاخره توانستم در نور کم اتاق ساعت را ببینم. هنوز تا اذان صبح مانده بود. عرق دور گردنم را پاک کردم و گوشه رختخواب نشستم. می ترسیدم اگر بخوابم دیر بیدار شوم و دیر به خانه برگردم و آقاجان دلگیر شود. من همان طور نشستم و چرت زدم و او در حال خودش نماز می خواند. نمازش که تمام شد سجده شکر تقریبا طولانی رفت و بعد جانمازش را جمع کرد. با لبخند گفت: چه زود بیدار شدی عروسکم هنوز تا اذان مونده. به بازوی برهنه ام دست کشیدم و گفتم: شرمنده مزاحم نماز خوندن تون شدم. _نه عروسکم شما هیچ وقت مزاحم نبوده و نیستی. نمازم دیگه تموم شد. کنار رختخواب نشست و پرسید: خوبی عروسکم؟ از او پرسیدم: چرا به من میگین عروسک؟ _ناراحت میشی؟ _نه ... همین جوری پرسیدم. لبخندی زد و گفت: عروسک ها رو دیدی؟ کوچیکن ولی صورتاشون صورت بچه نیست صورت زنانه است. شما هم همین جوری جثه ات هنوز کوچیکه، ظریفه، هنوز اندامت دخترونه و کوچولوئه ولی صورتت رو به زور زنانه کردن هنوز تو صورتت، تو نگاهت اون معصومیت و ناز دخترونه هست . اگه بهت میگم عروسک قصد بی احترامی یا توهین ندارم. به خاطر ریز نقش بودن و معصومیت چهره ات این جوری صدات می زنم. از یه طرف از خودم ناراحتم که این قدر زود تو رو از دنیای پاک بچگی ات بیرون کشیدم و بار مسئولیت همسری رو به دوشت گذاشتم از طرفی هم خوشحالم که قسمت من شدی محبوبم شدی و افتخار دادی همسرم و تاج سرم بشی. ❌کپی نکنید❌ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️