eitaa logo
حیات معقول
219 دنبال‌کننده
143 عکس
212 ویدیو
2 فایل
🔻 کانال اصغر آقائی ✍ درباره مسائلی که به‌گمانم مهم است، می‌نویسم؛ شاید برای خودم و تو مفید باشد: ✔ گاه متنی ادبی؛ ✔ گاه تبیین؛ ✔ و گاه نقد 🔺️ اینها دل‌مشغولی‌های یک طلبه هستند. 🔻ارتباط با من: 🆔️ @aq_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 معنای شکرگزاربودن، در سختی‌ها 🔻 خیلی وقت‌ها حالمون گرفته‌س، به دلایل مختلفی؛ امّا بدونیم همیشه دلیلی برای حال خوب داشتن هست، 🔻 این دلیل می‌تونه در همین حوالی باشه، نه خیلی دوردست، 🔻 خداوند و شکرگزار او بودن، همین حوالی است، نه همین حوالی که در عمق قلب تو جا داره؛ 🔻 با بودن، قلبت رو به جوشش در بیار تا ببینی چقدر وجودت پر از و و میشه، چون تمام وجودت رو عشق خدای مهربان پر کرده. ☑️ شکرگزار بودن، حتی رو تبدیل به می‌کنن. ✅ به همین دليل امام صادق علیه‌السلام فرمود: 💠 إنّ اللّهَ عَزَّ و جلَّ أنعَمَ على قَومٍ بالمَواهِبِ، فلَم يَشكُرُوا، فَصارَتْ علَيهِم وَبالاً ، و ابتَلى قَوما بالمَصائبِ فَصَبَرُوا، فَصارَتْ علَيهِم نِعمَةً 💠 خداوند عزّ و جلّ به مردمى نعمت داد، اما آنان شكرش را به جاى نياورند، و در نتيجه، آن نعمت‌ها مايه وبال آنان شد. و مردمى را به مصيبتها گرفتار كرد، ليكن آنان صبر كردند و در نتيجه، آن مصائب به نعمت تبديل شد. 🔆 کلیپ رو حتما ببینید🔆 ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۶) ✍ اصغر آقائی ____________ 🌀 گام سوم: با ابراهیم ع: برائت از آزر (۶) 🔻با از خارج شدیم در حالی که آخرین جمله ابراهیم از ذهنم بیرون نمی‌رفت. او به که درگیر آماده‌سازی بود، گفت: وقتی از بت‌ها برای رفتن به جشن کناره گرفتید، آنها را نابود خواهم کرد. «وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ». 🔻این سخن او خیلی نگرانم کرده بود. هرچند با توجه به آنکه ابراهیم سخن خویش را مستدل به آنان گفته بود و بارها دیده بودم که برای رساندن پیام خویش به گونه‌ای عمل می‌کرد که وجدان‌ها را بیدار کند، اما نمی‌دانم چرا این بار نگرانی‌ام بیشتر شده بود. 🔻 به خانه برگشتیم. 🔻 آگاه از همه چیز، چون کوهی از غضب، به ابراهیم گفت: من تو را به معبد نفرستادم که با کاهن یکی‌به‌دو کنی؟! من تو را ... . 🔻ابراهیم که گویی ادامه کلام او را خوانده بود گفت: پدر جان، کاهن باید برای سخنان خویش دلیل منطقی داشته باشد. من چگونه می‌توانم سخنی که بدون دلیل است را بپذیرم؟ 🔻ابراهیم ادامه داد: پدر جان صریح می‌گویم: من از تمام این بت‌های سنگی که می‌پرستید، بیزااااااااااررررررممممممممم بیزااااررر. «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ» 🔻صراحت ابراهیم بسیار شگفت‌زده‌ام کرده بود. 🔻آزر گفت: خدااااااااااااااااااااا خدااااااااااااااااااااااااااا خدااااااااااااااااااااااا این چه خدایی است که چنین تو را گستاخ کرده است؟ 🔻آزر در ادامه سخنانی گفت که از نفرت و شدّت او با خداوند نشأت می‌گرفت. 🔻ابراهیم از جا بلند شد و گفت: دیگر پدر جان میان من و تو تنها خدا قضاوت خواهد کرد. تا کنون تمام استدلال‌هایم را تنها با جملاتی چون خلاف آئین پیشینیان است، نادیده گرفته‌ای و گویی گوشی برای شنیدن نداری؛ اما امروز با این توهین‌ها و ابراز صریح دشمنی خود با خدای یگانه ... دانستم که نه دیگر شما می‌خواهی سخن حق را بشنوی و نه دیگر جای من اینجاس. عمو جان من را دیگر از قبیله خود محسوب نکن. من از آیین و روش شما بیزارم و دیگر به این خانه باز نخواهم گشت. «وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» 🔻ابراهیم با سرعت زیاد سوی در رفت و من با ترسی که از چشمانِ خون‌گرفته آزر در خود احساس می‌کردم آرام آرام در پی ابراهیم رفتم. 🔻در اثنای خروج از خانه آزر، شنیدم که گفت: جوان ابله همه هستی من را می‌خواهد به باد دهد. 🔻این جمله‌ی او گویای همه چیز بود!! ... ثروتی که از راه ترویج بت‌پرستی روانه جیب بزرگان قبیله‌های بت‌پرست می‌شد، چیزی نبود که بشود به راحتی از آن دست برداشت ... و آزر همچنان و باقی ماند. ... و سفر ادامه دارد. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🌱 ⸤﷽⸣ 🌱 🔰 رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله: 💠 فاطمةُ بَضْعَةٌ مِنّي ، مَن سَرَّها فقد سَرَّني و مَن ساءها فقد ساءني ، فاطمةُ أعزُّ النّاسِ علَيَّ. 🌀 فاطمه پاره تن من است، هر كه او را شاد سازد مرا شاد ساخته و هر كه او را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است. فاطمه عزيزترين فرد براى من است. 🔻Fātima is a part of me; whoever pleases her, pleases me; whoever grieves her, grieves me. Fātima is dearest of all pepole to me. 🔹 whoever: هرکس 🔹 please: خوشحال‌کردن 🔹 grieve: ناراحت‌کردن 🔹 dearest: عزیزترین ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۷) ✍ اصغر آقائی ________________ 🌀 گام سوم: با ابراهیم ع: مناظره‌ای دیگر (۶) 🔻 که موقعیت خویش را با سخنان و فعالیت‌های برادرزاده‌اش ، در خطر می‌دید؛ نمی‌توانست دست روی دست بگذارد. باید کاری می‌کرد. پس جمعی از اقوام و اهالی شهر را گرد هم آورد و غلام خود را در پی ابراهیم که مدتی است دیگر به خانه آزر نمی‌آید، فرستاد. 🔻من که زودتر از ابراهیم خود را به محل اجتماع رسانده بودم، در گوشه‌ای نشستم و منتظر ورود ابراهیم شدم. 🔻هر سو، پچ‌پچ جمعی به گوش می‌رسید. صدای افرادی که اطراف من نشسته بودند، کمی واضح‌تر بود؛ هرچند آنها نیز تلاش می‌کردند، زمزمه‌هایشان از گوش طرف مقابل فراتر نرود. 🔻در لابه‌لای زمزمه‌ها، برخی نظرم را به خود جلب کرده بود. یکی به دوستش می‌گفت: ابراهیم مورد بت بزرگ قرار گرفته است که چنین می‌گوید. و دوستش که سر خود را به نشانه تأیید و افسوس، تکان می‌داد، گفت: حتماً چنین است. چقدر به آزر گفتم مراقب ابراهیم باش. او از همان کودکی کفر می‌گفت. او برای همین اواخر که نیست. 🔻شنیدم فردی دیگر که جوان بود و هم‌سن و سال ابراهیم، به همراه و رفیق خود که بعدها نام او را شنیدم، می‌گفت: ممکن است برای هر سؤالاتی پیش بیاید. چه اشکال دارد؟ چرا پاسخش را درست نمی‌دهد. من بارها شاهد بودم کاهن با عصبانیّت ابراهیم را از خود می‌راند. من هم گاه چیزهایی به ذهنم می‌آید و جرأت نمی‌کنم زبان در کام بغلطانم. اگر چیزی بگویم پدرم در گوشه‌ای غر می‌زند و می‌گوید جوان یاوه نگو، یعنی می‌گویی من و پدربزرگ و اجدادت همه نفهم بودیم و تویِ تازه به دوران رسیده می‌فهمی؟ مادرم نیز اشکش دم مشکش است و تا سؤالی می‌پرسم، گریه می‌کند. راستش هم از طرفی خسته شده‌ام و هم از طرفی دیگر جرأت ابراهیم را ندارم. او بسیار شجاع و نترس است. 🔻من در کنجکاوی خود غرق بودم که ناگهان فردی گفت ابراهیم آمد ابراهیم آمد. همه یکجا بلندشدند؛ گویی غوغائی به‌پا شده است. برخی که ابراهیم را می‌دانستند، بلندشدنشان، چونان خیزبرداشتن به‌طرف ابراهیم بود تا درسی به او بدهند و برخی نیز چون آن جوان چنان با شوق از جا برخاستند که گویی تمام آرزوهایشان را در ابراهیم می‌بینند؛ شجاعت و نترسی، چیزی است که همه جوانان آرزوی آن را دارند. 🔻البته آن جوان می‌بایست بداند که شجاعت و نترسی، زمانی سازنده و تأثیرگذار است که با اخلاقی دیگری همراه باشد. و ابراهیم همه آن صفات که لازمه و پشتوانه شجاعت بود را داشت، وفادار حق و حق‌مدار «وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى» و شکرگزار نعمت‌های ربّ ودود بود «شَاكِرًا لِّأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ». ابراهیم در کنار اینها بنده خدا بود و بزرگترین پشتوانه‌ی شجاعت، صراحت، نترسی و تلاش بی‌وقفه‌ی روزانه او بود «وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ». هرچند صداقت او نیز زبان‌زد بود «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا» 🔻و آن جوان تنها و تنها ابراهیم را قهرمانی می‌دید که دوست دارد چون او شجاع باشد؛ هرچند الگوداشتن و قهرمان‌گرایی خوب است؛ اما به شرط آنکه هم قهرمانت را خوب بشناسی و هم تمام صفات مثبت او را یک‌جا ببینی نه آنکه او را آنگونه که خود دوست داری، انتخاب‌شده بنگری. 🔻ابراهیم وارد شد و در مکانی که جمعیت ناخواسته برای او بازکرده بودند، نشست. گویی سیلی از نگاه‌های پرکینه به‌سوی ابراهیم روان شد؛ اما او با صلابت نشست. 🔻آزر که دیگر عموجان از زبانش افتاده بود، گفت: ابراهیم تو خود می‌دانی چرا اینجا جمع شده‌ایم. همه از دست تو ناراحت هستند و باید پاسخگو باشی ... . 🔻ابراهیم تا این عبارت را شنید بی‌درنگ گفت: من پاسخگو باشم؟ پاسخ چه چیزی را باید بدهم؟ 🔻ابراهیم بعد از نگاهی معنادار به مردم و ، ادامه داد: من بارها از شما پرسیده‌ام باز می‌پرسم اینها چیست که می‌کنید؟ 🔻از هر گوشه صدایی بلند شد: یکی می‌گفت آزر مرحبا به تو. ما گفتیم پی مرگ برادرت، تو برادرزاده‌ات را صحیح تربیت می‌کنی تا چونان پدرش علیه بت‌ها نباشد. یکی دیگر گفت هااااااای ابراهیم تا الان به احترام آزر با تو کاری نداشته‌ایم، کاری نکن که دیگر آن روی‌مان بالا بیاید ... . 🔻چند نفری که سن و سالی هم از آنها گذشته بود و محاسن‌شان سفید شده بود همه را به آرامش دعوت کردند و یکی از آنها گفت: ابراهیم، فرزندم، خب معلوم است اینها ما هستند و باید آنها را بپرستیم. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
... ادامه متن قبل 🔻 تن صدای خود را به احترام او پایین آورد و گفت: از شما که بزرگتر ما هستید می‌پرسم: در طول این همه سال که بت‌ها را خوانده‌اید، آیا پاسخی شنیده‌اید؟ آیا و از آنها به شما رسیده است؟ پیرمرد سرش را پایین انداخت؛ گویی با خود در جنگ و ستیز است. او سخنی نگفت. 🔻سکوت او که کمی به طول انجامید دیگری بلند گفت: ما پشت به پشت آنها را می‌پرستیدند، همین یک دلیل کافی است. «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ*إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ*قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَامًا فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ*قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ*أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ*قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ» 🔻این جمله‌ی آنان که بارها به عنوان دلیلِ بت‌پرستی تکرار شده بود، کافی بود تا هر انسان منصفی را به این نکته برساند که آنان هیچ روشنی برای کار خویش ندارند، و خود می‌دانند که انجام کاری توسط گذشتگان، دلیلی قطعی و خردپسند نیست؛ لذا وجدانشان در رنج است و تنها با دلیل‌تراشی و نسبت‌دادن این کار به پیشینیان، خود را آرام می‌کنند. 🔻ابراهیم ادامه داد: آشکارا می‌گویم: تمام آنچه که می‌پرستید، هیچ نفعی به من نمی‌رسانند و اگر من بخواهم در برابر آنها کرنش کنم، عبادتم تنها و تنها به زیان خود من است؛ در حالی‌ که من باید موجودی را بپرستم که نفع و ضرر من در اختیار اوست و پروردگار تمام جهان است؛ او که مرا آفریده و نیازهای مادی و معنوی‌ بسیاری برای من قرار داده و مرا به سوی اسباب برطرف‌کردن آنها رهنمون شده است. او خدایی است که هنگام بیماری، شفایم در دستان اوست، و زندگی و حیات من به اختیار اوست... این است خدای من. قَالَ أَفَرَأَيْتُمْ مَا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ*أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ*فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ*الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ* وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ* وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ* وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ*وَالَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ» 🔻و ابراهیم سخنان پرشورش را با چند دعا به اتمام رساند. 🔻او بعد از آنکه از خدا عاقبت‌به‌خیری طلب کرد و از خدا خواست که او را با علم و آگاهی و حکمت، با محشور کند «رَبِّ هَبْ لِي حُكْمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»، دعایی کرد که همگان انگشت به دهان شدند. او گفت خدایا آزر را ببخش، او گمراه است. «وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ» 🔻 من می‌دانستم که ابراهیم به وعده‌های خود وفادار است و چون پیش از این به عموی خود وعده‌ای داده بود، برای او دعا کرد. 🔻در این اثنا بود که ناگاه فردی به پاخاست و گفت: ابراهیم، من همیشه قلبم با تو بوده است. من به تو ایمان دارم و می‌دانم از سوی پروردگار مبعوث شده‌ای تا مردمان را از بت‌های خودساخته‌ی درونی و بیرونی نجات دهی. «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ ۘ وَقَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَىٰ رَبِّي» 🔻خواستم از کناری‌ام بپرسم که او کیست؟ که دیدم با نیشخندی زیر لب گفت: راست گفته‌اند آدم به دایی‌اش می‌کشد. 🔻من دانستم او ، خواهرزاده ابراهیم است‌. 🔻و لوط چه رفیق و هم‌کلام خوبی بود برای آن جوانی که از شجاعت ابراهیم خوشش آمده و برایش سؤالاتی پیش آمده بود. 🔻رفیق خوب آن کسی نیست که تو را با اندیشه‌های نادرست و یا احتمالا نادرست، رهایت کند که مقدمه‌ی است. 🔻 لوط کار خودش را خوب انجام داده بود؛ آن جوان با و رفاقت لوط، کم‌کم با شبهاتی در ذهن مواجه شده بود و در پی پاسخ آنها بود. 🔻و من آموختم لازم نیست که همیشه به دیگران بگویی چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست؛ وقتی جوّ به نفع تو نیست، کافی است که ذهن او را درگیر سؤالاتی بنیادین و اساسی کنی؛ و این کاری بود که لوط با آن جوان کرده بود. ... و سفر ادامه دارد. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🌱 ⸤﷽⸣ 🌱 🔰 امام صادق علیه‌السلام: 💠 لِلْقَائِمِ غَيْبَتَانِ إِحْدَاهُمَا قَصِيرَةٌ وَ اَلْأُخْرَى طَوِيلَةٌ اَلْغَيْبَةُ اَلْأُولَى لاَ يَعْلَمُ بِمَكَانِهِ فِيهَا إِلاَّ خَاصَّةُ شِيعَتِهِ وَ اَلْأُخْرَى لاَ يَعْلَمُ بِمَكَانِهِ فِيهَا إِلاَّ خَاصَّةُ مَوَالِيهِ. 🌀 براى حضرت قائم عليه السلام دو غيبت است: يكى كوتاه و ديگرى طولانی، در غيبت اول جز شيعيان مخصوص از جاى آن حضرت خبر ندارند، و در غيبت ديگر جز دوستان مخصوصش از جاى او خبر ندارند. 🔻Al-Qāim will have two occultations, one of which will be long, and the other short. During the first, a few elite followers (shi'a) will know his location, and during the second one, none will know his location save his selected supporters. 🔹 occultation: غیبت 🔹 during: در طولِ 🔹 elite: خاص، نخبه 🔹 save: به‌جز ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ @hayatemaqul
هدایت شده از عکس‌نوشت🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ تپش‌های قلبم، در هوای پائیزیِ بی‌تو بودن، التماسی است که تو را فریاد می‌کند؛ و او در این سکوت، تنها چشمان بارانی‌ام را دارد؛ ای مهر جوشان، قبل از آخرین اشک او، مرا دریاب. . عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ 💠 مسلماً در آسمانها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانه‌های (روشنی) برای است. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ @hayatemaqul
🌱 ⸤﷽⸣ 🌱 🔰 رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه زهراعلیهاالسلام فرمود: 💠 إنَّ اللّه َ يَغضَبُ لِغَضَبِک و يَرضى لِرِضاک. 🌀 به‌يقين خداوند با خشم فاطمه به خشم مى‌آيد و با خشنودى او خشنود مى‌شود. 🔻The prophet (SAWA) said to Lady Fāțima (AS): Verily Allah is angry at whatever angers you, and is pleased with whatever pleases you. 🔹 prophet: پیامبر 🔹 verily: یقیناً 🔹 whatever: هر آنچه که 🔹 please: خوشحال‌کردن ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ @hayatemaqul
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 پرکینه‌ترین دشمن 🔻در این فیلم نحوه آموزش مذهبی پر از نسبت به مسلمانان را می‌بینیم. 🔻 و دوباره با رجوع به آموزه‌های قرآن کریم تکرار می‌کنیم: 💠 لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا 💠 یقیناً، دشمن‌ترین مردم نسبت به مؤمنان را، یهود و مشرکان خواهی یافت. 🔻 و این نه یک راز، که حقیقی آشکار از ماهیت پر فساد است؛ که در اتفاقات اخیر در برای مردمان جهان نیز آشکار شد. 🔻 به امید آن روزی که مردان حق خانه‌به‌خانه دشمنان دین خدا و انسانیت را بیرون کشیده، به سزای اعمال ننگین‌شان برسانند، و نابودی این رژیم را به زودی ببینیم. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ @hayatemaqul
🌱 ⸤﷽⸣ 🌱 🔰 رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: 💠 ليسَ الإيمانُ بالتَّحَلّي و لا بالتَّمَنّي ، و لكنَّ الإيمانَ ما خَلَصَ في القلبِ و صَدّقَهُ الأعمالُ. 🌀 ايمان نه به ظاهر است و نه به آرزو، بلكه ايمان آن است كه در دل خالص باشد و عمل آن را تصديق كند. 🔻 Faith is not [acquired] through embellishment or wishing. Rather faith is that which is pure in the heart and is certified by actions. 🔹 faith: ایمان 🔹 acquired: به‌دست آمدن 🔹 through: با، از طریق 🔹 embellishment: زینت، آراستگی 🔹 wishing: آرزو 🔹 rather: بلکه 🔹 pure: خالص 🔹 certified: تأییدشدن، تصدیق‌شدن ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ @hayatemaqul
☑️ حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها ☑️ با خواندن این صلوات ویژه ایشان مشخص می‌شود. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۸) ✍ اصغر آقائی _______________________ 🌀 گام سوم: با ابراهیم ع: بت‌شکن (۷) 🔻در حیاط خانه در حالی که مشتِ پرشده از دانه‌ام را برای چند مرغ و خروس، خالی می‌کردم، سخن دیروز او در مجلس مناظره‌ای که بیشتر به محاکمه شبیه‌ بود، فراموشم نمی‌شد. راستش دلم گویی به یک‌باره فروریخت. 🔻دیروز ابراهیم با صلابت خاص خویش گفت به خدا قسم بت‌هایتان را نابود خواهم کرد. «وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ» 🔻شاید کسی باورش نمی‌شد که او چنین جرئتی به خود راه دهد. این همه چیز آنان بودند؛ آئین، ثروت، کسب و معاش آنها ... ؛ اما ابراهیم کسی نبود که سخنی به گزاف بگوید. 🔻در این افکار بودم که ابراهیم را با به دست، و دستاری زرد بر سر بسته‌‌، در قاب درب ورودی خانه ظاهر شد. چشمانم میان تبر و دیدگان پر ابهّت ابراهیم در گردش بود. و دانستم چه در سر دارد. 🔻با ابراهیم که از خانه خارج شدیم، شهر گویی شده بود. به ابراهیم گفتم: مردم کجا هستند؟ او گفت: به ، خارج از شهر رفته‌اند تا جشن سالیانه خویش را برگذار کنند. 🔻وارد بت‌خانه شدیم. چهره‌ی ابراهیم را که نگریستم، خشم و صلابت و افسوس، همه را یک‌جا می‌توانستم ببینم. او به من گفت کنار بت بزرگ بایست و تماشا کن. 🔻کنار بت بزرگ چرااا؟ با این سؤال در ذهنم دوان‌دوان به طرف بت بزرگ رفتم و به تماشا ایستادم. 🔻او شروع به شکستن یکایک بت‌ها کرد. و آرام آرام سوی بت بزرگ آمد. به کناری رفتم تا نکند تکه‌های شکسته‌ی بت بزرگ با من برخورد کند؛ اما ... نه ممکن نیست؛ باورم نمی‌شد؛ ابراهیم تبر خویش را بر دوش بت بزرگ گذاشت و به من گفت برویم. «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ» 🔻من که مات و مبهوت شده بودم. به ابراهیم گفتم: چرا تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشتی؟ چرا آن را نمی‌شکنی؟ آخر من تا کنون ندیده‌ام و نشنیده‌ام فردی چنین کند و عمداً از خود ردّ پایی جا بگذارد؟ 🔻او تبسمی کرد و گفت: اتفاقاً همین را می‌خواهم. و با اشاره به من گفت: شتر دیدی ندیدی. 🔻من مانده بودم، تبرش با آن دستگیره‌ی دست‌بافتش را که همه می‌دانستند برای ابراهیم است، باور کنم؛ یا این شتر دیدی ندیدی گفتنِ او را. 🔻در این اثنا ناگاه یاد روزهای آغازین همراهی با ابراهیم افتادم. روزی که به دیدار می‌رفتیم و ابراهیم چند لحظه‌ای با نیشخندی جلوی بت بزرگ ایستاد و گفت او قرار است همکار من شود. 🔻امروز متوجه شدم او چه در سر داشت. اما هنوز نمی‌توانستم درک کنم که یک بت سنگیِ افتاده در گوشه‌ای، که حتی غبار خویش را نیز نمی‌تواند بگیرد، چگونه می‌خواهد همکار نبیّ خدا، شود؛ مرده را چه به زنده. 🔻همانگونه که انتظار می‌رفت سر و صدا در شهر پیچید. همه جا سخن از بود و آنچه اتفاق افتاده است. در گوشه‌ای مردان و زنانی، مویه‌کنان، از بت بزرگ می‌خواستند که عذابی نازل نکند، و عده‌ای هم در گوشه‌ای بی‌توجه، به کار خویش مشغول بودند. 🔻 اما در آن همهمه حالی دگر داشت. گویی که فرصتی دست داده باشد، به سجده در برابر بت بزرگ از قدرت او می‌گفت و دفاعی که او از خود نشان داده بود. او می‌گفت: مردم بنگرید که چگونه خدای خدایان، آن فرد نابکار را از خود رانده است؟ 🔻 من متعجب از دقل‌کاری او، بار دیگر دیدم که نفاق و جهل دو روی یک سکه هستند. 🔻در شهر غوغایی بود. یکی گفت: چه کسی چنین جرئتی به خود داده است؟ اگر بفهمم که بوده است با همین شمشیرم او را خواهم . آری تنها و تنها سخنی که از آنها به گوش می‌رسید و کشتن و مانند آن بود. جاهلانه شهر را درنوردیده بود. «قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ» 🔻من راستش ترسیده بودم. بالاخره همه می‌دانستند من همیشه با ابراهیم هستم و حتما سراغ او بیاییند، من هم گرفتار خواهم شد. و باز در خود احساس خسارت کردم. در کنار بودم، اما دلم در چنگ گرفتار شده بود. آری انسان کامل، جسم همراه نمی‌خواهد که دل همراه می‌خواهد. و بر خود افسوس خوردم. 🔻در این اثنا ناگاه یکی گفت: شنیده‌ام ابراهیم‌نامی، سخنان خوبی درباره بت‌ها نمی‌گفت و تهدیدشان می‌کرد. «قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ» 🔻با این سخن، ناگهان جمعیت منفجر شد. همه در جستجوی ابراهیم بودند؛ و بیش از همه . او گویی همه چیز خود را به خاطر برادرزاده‌اش در خطر می‌دید. 🔻سربازان در چشم‌به‌هم‌زدنی ابراهیم را آوردند تا جلوی چشم مردمان محاکمه کنند. ابراهیم در خانه خود بود و نگریخته بود. «قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ» ... و سفر ادامه دارد. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🔰 باخودی و بی‌خودی: عقل و عشق 🔻وقتی در خود محدود می‌شود، نه عقل است و نه عشق‌آفرین؛ اما وقتی از خود فراتر می‌رود، هم است و هم . 🔻 دو یار دیرین هستند که گاه بی‌رحمانه از هم دور افتاده‌اند. 🔻 نه عشق بدون ، عشق است و نه عقلانیتِ بدون عشق، عقل. 🔻پس عقل می‌گوید منفعت خود را ببین؛ و عشق هم همین را می‌گوید، اما در پیش چشمان عقل، گستره‌ای قرار می‌دهد که منفعت خویش را در از خود، و به دیگران می‌بیند. ✅ سراغ حضرت برویم تا نتایج باخود و درخود بودن و بی‌خود و از خود گذشتن را ببینیم: آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت وان نفسی که بی‌خودی یار چه کار آیدت آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ای وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت جمله ناگوارشت از طلب گوارش است ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت جمله بی‌مرادیت از طلب مراد تست ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد از مه و از ستاره‌ها والله عار آیدت رحمةاللَّه‌علیه ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🌱 ⸤﷽⸣ 🌱 🔰 رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: 💠 إنّ لكلّ شيءٍ حقيقةً ، و ما بلَغَ عبدٌ حقيقةَ الإيمانِ حتّى يَعلَمَ أنّ ما أصابَهُ لَم يكُنْ لِيُخْطِئَهُ و ما أخْطأهُ لم يَكُن لِيُصيبَهُ . 🌀 هر چيزى حقيقتى دارد. هيچ بنده‌اى به حقيقت نمى‌رسد مگر آن كه بداند آنچه به او رسيده نمى‌توانست نرسد و آنچه به او نرسيده نمى‌توانست برسد. 🔻 Every thing has a reality, and a servant will never reach the reality of faith until he acknowledges that wathever afflicts him would never have missed him and whatever has missed him would never have afflicted him. 🔹 reality: حقیقت 🔹 servant: عبد 🔹 reach: رسیدن 🔹 acknowledge: بداند، درک‌کند 🔹 until: تا آنکه 🔹 wathever: هر آنچه 🔹 afflict: دامن‌گیر شدن، مبتلاشدن 🔹 miss: ازدست رفتن ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُها الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ 🥺🥺 ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
هدایت شده از عکس‌نوشت🌿
⸤﷽⸣ 🕊️🕊️ با رفتنِ فاطمه، تمام جان علی رفت، و زینب داغ‌دیده، وارث "امّ ابیها" پرستار قلبِ حزین پدر شد. . عکس‌نوشت🌿 اینجا‌ دل‌نوشته‌ها‌ در قاب‌ تصاویر، قلب‌ و روحت‌ را‌ به‌ جستجو‌ در معنای‌ زندگی‌ دعوت می‌کند. @aksneveshtnoora
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 امام علی علیه‌السلام فرمود: 💠 اَلْعاقِلُ عَدُوُّ لَذَّتِه وَ الْجاهِلُ عَبْدُ شَهْوَتِه: عاقل دشمن‌ لذتش و جاهل بنده شهواتش است. 🔻 نه تنها بنده شهواتش نیست، که نگاه مثبتی هم به لذّت‌های حلال زندگی خویش ندارد؛ لذّت‌هایی که اگر انباشته شوند اندک‌اندک فرد را به شهوت‌پرستی یعنی سوق می‌دهد. 🔻 این یعنی لذّت‌های حلال، هرچند حلال هستند اما دوستِ‌همراه پنداشتنِ آنها، زمینه را برای مسلط‌شدن سرمنشأ این لذّت‌ها، یعنی غرائز بشری، بر هادی آنها یعنی عقل، فراهم می‌سازد، و این یعنی ورود در قلمرو جهل. ☑️ لذا ، همیشه با دشمن و زمینه‌های درونی و بیرونی او در ستیز است. ♧۱۱ آذرماه سالگرد شهادت مجاهد فی سبیل الله، میرزا کوچک خان جنگلی گرامی باد♧ ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🌱 ⸤﷽⸣ 🌱 🔰 رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: 💠 لا يُؤمِنُ عبدٌ حتّى يُحِبَّ للنّاسِ ما يُحبُّ لِنفسهِ مِن الخَيرِ 🌀 هيچ بنده‌اى مؤمن نيست مگر آن كه هر خوبى و خیری كه براى خود مى‌خواهد براى مردم نيز بخواهد. 🔻 A servant not have faith until be loves for others the good that he loves for himself. 🔹 servant: عبد، بنده 🔹 faith: ایمان 🔹 until: تا آنکه 🔹 others: دیگران 🔹 himself: خودش ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 فَاَرسَلنا اِلَیها روحَنا‌ 🔻حضرت مکرراً به محضر مبارک حضرت علیها‌ سلام نازل میشد.‌ ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 انسانی می‌تواند بار مسئولیت را به‌عهده گیرد که دوش خویش را از و اضافی خالی کند؛ 🔻 بیشترین بار اضافیِ فرد، به‌جا و بی‌جا از دیگران است؛ 🔻 پس با کنارگذاشتنِ توقعات، قلب خویش را از زیر بار سنگین آنها خالی کنیم، تا ، در اندوه و غم دیگران عاشقانه آتش بگیرد؛ 🔻 و این قلب آتش‌گرفته در عشق ، مسئولیت‌پذیر خواهد شد؛ 🔻 و قلب عاشقِ ، نه تنها مغرور نمی‌شود که نگاهش به دیگران نیز از بالا نخواهد بود. ☑️ به همین علت استاد می‌گوید: اگر تحمل می‌خواهی، توقع از دیگران را کنار بگذار. 🔹 امام صادق علیه‌السلام فرمود: 💠 اَرْوَحُ الرَّوْحِ اَلْيَأسُ مِنَ النّاسِ: 🔻بهترين راحتى و آسودگى، بى‌توقعى از مردم است. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۹) ✍ اصغر آقائی _______________________ 🌀 گام سوم: با ابراهیم ع: محاکمه (۸) 🔻مجلس عظیمی به پا شد. مجلسی که از هر گوشه‌ی آن تیرهای خشم و نفرت بود که به سوی روان می‌شد. 🔻من با فاصله کمی از ابراهیم نشسته بودم. شروع به سخن کرد: ابراهیم تو با بت‌ها چنین کرده‌ای؟ «قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ» 🔻سؤالی ساده که گویی پاسخی جز آری و یا خیر ندارد. یک لحظه سکوت همه جا را فرا گرفت. گویی آرامش قبل از طوفان بود. خشم‌ها و نفرت‌های پنهان در قلب آن مردمِ پرکینه نسبت به ابراهیم، نزدیک بود که با «آری گفتن» او، فوران کند. 🔻احساس کردم دیگر پایان کار است و ابراهیم نجات نخواهد یافت. کمی بغض کردم و با خود گفتم ای کاش ابراهیم با چنین نمی‌کرد؟ آخر چرا وقتی مردم با تو همراه نیستند، با تبر بر فرق بت‌هایی کوفتی که مقدس می شمارند و خدایِ خود می‌پندارند؟ چرا باید چنین کارِ ... . 🔻یک لحظه به خود آمدم و سخنم را فروخوردم. گویی ، عقل‌نما شده‌اند و شیطان، زیرکانه، عمل و افکار نادرست و یا ناپخته من را در نگاهم زیبا جلوه داده است. "وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ" 🔻من توبه کردم و از اینکه می‌خواستم کارِ ابراهیم، آن کامل، آن محور و معیار حق را به نسبت دهم، بسیار نادم شدم. 🔻من که لحظه‌ای از جلسه ابراهیم جداشده، در قلب خویش او را به محاکمه کشیده‌بودم، با صدای آرام و پرطمأنینه ابراهیم، به خود آمدم. ابراهیم گفت: بت بزرگ آنها را در هم کوفته‌است. تبر بر دوش او بود، مگر نبود؟ بروید از او بپرسید که چه کسی چنین بلایی بر سر بت‌ها آورده است. «قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ» 🔻واااااااای خدااااااااااااای من!! تازه فهیدم اینکه ابراهیم بارها از همکاری بت بزرگ با او سخن می‌گفت یعنی چه؟ بت بزرگ، خدای خدایان مردم جاهل شهر اور، تبربه‌دوش، کمر خدمت در آستان ابراهیم کبیر بسته است؛ آن هم چه خدمتی، قیام علیه خود. 🔻ابراهیم با زیرکی تمام نه تنها بت‌های بیرونی را در هم شکست، که ضربه به‌موقع او، بت‌های ذهنی آنان را برای مدّتی نابود کرد. 🔻کاهن و آن جمعیت انبوه لحظه‌ای سر به زیر افکنده با خود گفتند: شما می‌دانید با اوست. چگونه می‌توان بت‌هایی را خدای خود دانست که حتی توان سخن‌گفتن و دفاع از حیثیت بر بادرفته‌ی خود ندارند. 🔻و سکوت مجلس، ادامه یافت؛ سکوتی که از شدّت خشم شروع شده بود و با ابتکار زیبای ابراهیم به سکوت عقل ختم شده بود. سرخی التهاب خشم، جای خود را به سرخیِ نشأت‌گرفته از شرم در برابر عقل و وجدان داده بود. «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ» 🔻ابراهیم عاقل آرام منتظر پاسخ بود. 🔻کاهن که شکست در برابر ابراهیم برایش بسیار سخت بود، بلند گفت: ابراهیم ما را به سخره گرفته‌ای؟ تو می‌دانی که بت‌ها سخن نمی‌گویند؟ «ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاء يَنطِقُونَ» 🔻ابراهیم تند از جای خویش بلند شد. چند قدمی به کاهن نزدیک شد. نگاهی به او و اطرافیان کرد. ابراهیم که گویی دیگر امیدی به کاهن و بزرگان قوم ندارد، تمام صورت خویش را به سوی مردمِ متعجّب بر می‌گرداند. 🔻 ابراهیم، قبل از آنکه آن مردم ساده‌دل بار دیگر گرفتار سران و خود شوند، به آنها گفت: ای مردم شهر ، ابراهیم با شما سخن می‌گوید. من را خوب می‌شناسید. هیچگاه زیان شما را نخواسته‌ام و برای هیچیک از سخنانم از شما درخواست مالی، چون کاهنان، نداشته‌ام. ای مردم چگونه سر در برابر بت‌های سنگی فرود می‌آورید که هیچ نفع و ضرری برایتان ندارند؟ «قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ» 🔻سپس رو به کاهن کرده گفت: مرگ بر شما و نیرنگتان، مرگ بر جهالتتان. مرگ بر این خدایان باطلتان که در برابر خداوند علم کرده‌اید و خود می‌دانید که آنان کاره‌ای نیستند. «أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» 🔻کاهن که به شدّت عصبانی شده‌بود، رو به نمرود کرد و گفت: باید او را آتش زد و خدایان را از نیرنگ و ظلمی که او در حق آنان داشته است، نجات داد. «قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ» ... و سفر ادامه دارد. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🌱 ⸤﷽⸣ 🌱 🔰 اميرالمؤمنين علی بن ابیطالب علیه السلام: 💠 لا يَصْدُقُ إِيمَانُ عَبْدٍ، حَتَّى يَكُونَ بِمَا فِي يَدِ اللَّهِ، أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِه. 🌀 ايمان عبد صادق نيست مگر اينكه اعتمادش به آنچه نزد خداست از آنچه در دست خود دارد بيشتر باشد. 🔻A servant's faith is not true until his confidence in that which rests in Allah's Hand is more than that which rests in his own hands. 🔹 servant: عبد، بنده 🔹 faith: ایمان 🔹 until: تا آنکه 🔹 confidence: اعتماد ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul