eitaa logo
حیات معقول
232 دنبال‌کننده
160 عکس
261 ویدیو
2 فایل
🔻 کانال اصغر آقائی ✍ درباره مسائلی که به‌گمانم مهم است، می‌نویسم؛ شاید برای خودم و تو مفید باشد: ✔ گاه متنی ادبی؛ ✔ گاه تبیین؛ ✔ و گاه نقد 🔺️ اینها دل‌مشغولی‌های یک طلبه هستند. 🔻ارتباط با من: 🆔️ @aq_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۹) ✍ اصغر آقائی _______________________ 🌀 گام سوم: با ابراهیم ع: محاکمه (۸) 🔻مجلس عظیمی به پا شد. مجلسی که از هر گوشه‌ی آن تیرهای خشم و نفرت بود که به سوی روان می‌شد. 🔻من با فاصله کمی از ابراهیم نشسته بودم. شروع به سخن کرد: ابراهیم تو با بت‌ها چنین کرده‌ای؟ «قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ» 🔻سؤالی ساده که گویی پاسخی جز آری و یا خیر ندارد. یک لحظه سکوت همه جا را فرا گرفت. گویی آرامش قبل از طوفان بود. خشم‌ها و نفرت‌های پنهان در قلب آن مردمِ پرکینه نسبت به ابراهیم، نزدیک بود که با «آری گفتن» او، فوران کند. 🔻احساس کردم دیگر پایان کار است و ابراهیم نجات نخواهد یافت. کمی بغض کردم و با خود گفتم ای کاش ابراهیم با چنین نمی‌کرد؟ آخر چرا وقتی مردم با تو همراه نیستند، با تبر بر فرق بت‌هایی کوفتی که مقدس می شمارند و خدایِ خود می‌پندارند؟ چرا باید چنین کارِ ... . 🔻یک لحظه به خود آمدم و سخنم را فروخوردم. گویی ، عقل‌نما شده‌اند و شیطان، زیرکانه، عمل و افکار نادرست و یا ناپخته من را در نگاهم زیبا جلوه داده است. "وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ" 🔻من توبه کردم و از اینکه می‌خواستم کارِ ابراهیم، آن کامل، آن محور و معیار حق را به نسبت دهم، بسیار نادم شدم. 🔻من که لحظه‌ای از جلسه ابراهیم جداشده، در قلب خویش او را به محاکمه کشیده‌بودم، با صدای آرام و پرطمأنینه ابراهیم، به خود آمدم. ابراهیم گفت: بت بزرگ آنها را در هم کوفته‌است. تبر بر دوش او بود، مگر نبود؟ بروید از او بپرسید که چه کسی چنین بلایی بر سر بت‌ها آورده است. «قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ» 🔻واااااااای خدااااااااااااای من!! تازه فهیدم اینکه ابراهیم بارها از همکاری بت بزرگ با او سخن می‌گفت یعنی چه؟ بت بزرگ، خدای خدایان مردم جاهل شهر اور، تبربه‌دوش، کمر خدمت در آستان ابراهیم کبیر بسته است؛ آن هم چه خدمتی، قیام علیه خود. 🔻ابراهیم با زیرکی تمام نه تنها بت‌های بیرونی را در هم شکست، که ضربه به‌موقع او، بت‌های ذهنی آنان را برای مدّتی نابود کرد. 🔻کاهن و آن جمعیت انبوه لحظه‌ای سر به زیر افکنده با خود گفتند: شما می‌دانید با اوست. چگونه می‌توان بت‌هایی را خدای خود دانست که حتی توان سخن‌گفتن و دفاع از حیثیت بر بادرفته‌ی خود ندارند. 🔻و سکوت مجلس، ادامه یافت؛ سکوتی که از شدّت خشم شروع شده بود و با ابتکار زیبای ابراهیم به سکوت عقل ختم شده بود. سرخی التهاب خشم، جای خود را به سرخیِ نشأت‌گرفته از شرم در برابر عقل و وجدان داده بود. «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ» 🔻ابراهیم عاقل آرام منتظر پاسخ بود. 🔻کاهن که شکست در برابر ابراهیم برایش بسیار سخت بود، بلند گفت: ابراهیم ما را به سخره گرفته‌ای؟ تو می‌دانی که بت‌ها سخن نمی‌گویند؟ «ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاء يَنطِقُونَ» 🔻ابراهیم تند از جای خویش بلند شد. چند قدمی به کاهن نزدیک شد. نگاهی به او و اطرافیان کرد. ابراهیم که گویی دیگر امیدی به کاهن و بزرگان قوم ندارد، تمام صورت خویش را به سوی مردمِ متعجّب بر می‌گرداند. 🔻 ابراهیم، قبل از آنکه آن مردم ساده‌دل بار دیگر گرفتار سران و خود شوند، به آنها گفت: ای مردم شهر ، ابراهیم با شما سخن می‌گوید. من را خوب می‌شناسید. هیچگاه زیان شما را نخواسته‌ام و برای هیچیک از سخنانم از شما درخواست مالی، چون کاهنان، نداشته‌ام. ای مردم چگونه سر در برابر بت‌های سنگی فرود می‌آورید که هیچ نفع و ضرری برایتان ندارند؟ «قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ» 🔻سپس رو به کاهن کرده گفت: مرگ بر شما و نیرنگتان، مرگ بر جهالتتان. مرگ بر این خدایان باطلتان که در برابر خداوند علم کرده‌اید و خود می‌دانید که آنان کاره‌ای نیستند. «أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» 🔻کاهن که به شدّت عصبانی شده‌بود، رو به نمرود کرد و گفت: باید او را آتش زد و خدایان را از نیرنگ و ظلمی که او در حق آنان داشته است، نجات داد. «قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ» ... و سفر ادامه دارد. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul