eitaa logo
حیات معقول
232 دنبال‌کننده
160 عکس
261 ویدیو
2 فایل
🔻 کانال اصغر آقائی ✍ درباره مسائلی که به‌گمانم مهم است، می‌نویسم؛ شاید برای خودم و تو مفید باشد: ✔ گاه متنی ادبی؛ ✔ گاه تبیین؛ ✔ و گاه نقد 🔺️ اینها دل‌مشغولی‌های یک طلبه هستند. 🔻ارتباط با من: 🆔️ @aq_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 حیا، ثمره مشترک ایمان و عقل ✍ اصغر آقائی ___________________________ 🌀اگر بخواهیم زندگی را تنها در قالب یک صفت معرفی کنیم، آن صفت می‌تواند "حیا" باشد.‌ 🔺هرچند سخن درباره ، جوانب مختلفی دارد، اما ریشه‌یابی آن در فهم حیای صحیح بسیار موثر است. 🔺در احادیث مختلفی حیا و ثمره و معرفی شده است. 💠 امام علی علیه‌السلام فرمود: العَقلُ شَجَرَةٌ ثَمَرُها السَّخاءُ و الحَياءُ: عقل، درختی است که میوه آن سخاوت و حیاء است. 💠 در حدیثی امام کاظم علیه السلام فرمود: الحیاء من الایمان: حیا از ایمان است. 💡اما عاملِ ثمره مشترک‌داشتنِ ایمان و عقل چیست؟ 💎 برای پاسخ به این سؤال باید گفت: ☑️ وقتی ایمان به معنای مصداق واقعی حقیقت و اصل آن یعنی خداوند است و ☑️ وجود هم به حکم عقل امری بلکه بدیهی است؛ لذا هویت هر دوی آنها با وجود حق تعالی عجین شده است؛ بنابراین هر دوی آنها را به رعایت خداوند در تمام مراتب هستی وامی‌دارند. ♻️ این یعنی چون عقل و ایمان از طرفی تمام را محضر خداوند می‌دانند و از سویی دیگر تمام موجودات را مظهر و او می‌دانند، بنابراین عقل و ایمان عدم رعایت محضر حق تعالی حتی در را نیز خلاف حیا می‌دانند؛ لذاست که در حدیثی حیای فرد نسبت به نیز میوه معرفی شده است. 💠 امام علی علیه‌السلام: حیاء الرجل من نفسه ثمره العقل: حیا از خود، میوه عقل است. ✅ پس: حیا یعنی توجه به رعایت ادب محضر خداوند داشتن و چون در هستی جز خداوند و آثار او وجود ندارد، لذا تمام هستی محضر خداوند خواهد بود پس ثمره ایمان به چنین حقیقتی و پذیرش عقلانی آن، مستلزم ادب محضر خداوند خواهد بود و این یعنی حیا در محضر حق تعالی. 🆔 @hayatemaqul
🔰 گام‌به‌گام با انسان کامل (۲) ✍ اصغر آقائی ___________________ 🌀 گام اول: آبگینه 🔻 خداوند از آن رو که تامّ می‌طلبد که چون آینه‌ای تمام‌قد او را به بهترین وجه جلوه دهد، دست به کاری کارستان می‌زند و موجودی را می‌آفریند که خود بر خود آفرین می‌گوید «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»؛ 🔻 امّا زود است که بر خود ببالیم. هنوز آغاز سفر است. تا در این سفر ، به عنقای سیمرغ نرسی و خود را با او یکی نبینی، نمی‌توانی مدّعی عشق تامّ شوی. 🔻 آری چون هنوز هیچ موجودی، عشق را کامل نشان نمی‌داد و گروهی نیز گوئی به عشق خویش مغرور بودند و با ندای «وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ»، فهم کوتاه و غیر تامّ خود را آشکار کردند؛ 🔻 و خداوند اراده کرد که را بیافریند؛ خلیفه را؛ و عشق آسان نمود اوّل، ولی افتاد مشکل‌ها. 🔻 امّا گذر از این گردنه‌ها و مشکلات سهمگین نیاز به عشقی ذاتی و علم داشت. و که فطرتش عاشق آفریده شده بود، آموخت، که خلیفه خداوند، بدون علم نمی‌شود «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا». و این چنین تمام‌نمایِ حق، دُردانه هستی، با فطرتی الهی گام در می‌نهد، تا عقل و عشق توأمان سفر کنند؛ امّا ... ... و سفر ادامه دارد ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۹) ✍ اصغر آقائی _______________________ 🌀 گام سوم: با ابراهیم ع: محاکمه (۸) 🔻مجلس عظیمی به پا شد. مجلسی که از هر گوشه‌ی آن تیرهای خشم و نفرت بود که به سوی روان می‌شد. 🔻من با فاصله کمی از ابراهیم نشسته بودم. شروع به سخن کرد: ابراهیم تو با بت‌ها چنین کرده‌ای؟ «قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ» 🔻سؤالی ساده که گویی پاسخی جز آری و یا خیر ندارد. یک لحظه سکوت همه جا را فرا گرفت. گویی آرامش قبل از طوفان بود. خشم‌ها و نفرت‌های پنهان در قلب آن مردمِ پرکینه نسبت به ابراهیم، نزدیک بود که با «آری گفتن» او، فوران کند. 🔻احساس کردم دیگر پایان کار است و ابراهیم نجات نخواهد یافت. کمی بغض کردم و با خود گفتم ای کاش ابراهیم با چنین نمی‌کرد؟ آخر چرا وقتی مردم با تو همراه نیستند، با تبر بر فرق بت‌هایی کوفتی که مقدس می شمارند و خدایِ خود می‌پندارند؟ چرا باید چنین کارِ ... . 🔻یک لحظه به خود آمدم و سخنم را فروخوردم. گویی ، عقل‌نما شده‌اند و شیطان، زیرکانه، عمل و افکار نادرست و یا ناپخته من را در نگاهم زیبا جلوه داده است. "وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ" 🔻من توبه کردم و از اینکه می‌خواستم کارِ ابراهیم، آن کامل، آن محور و معیار حق را به نسبت دهم، بسیار نادم شدم. 🔻من که لحظه‌ای از جلسه ابراهیم جداشده، در قلب خویش او را به محاکمه کشیده‌بودم، با صدای آرام و پرطمأنینه ابراهیم، به خود آمدم. ابراهیم گفت: بت بزرگ آنها را در هم کوفته‌است. تبر بر دوش او بود، مگر نبود؟ بروید از او بپرسید که چه کسی چنین بلایی بر سر بت‌ها آورده است. «قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ» 🔻واااااااای خدااااااااااااای من!! تازه فهیدم اینکه ابراهیم بارها از همکاری بت بزرگ با او سخن می‌گفت یعنی چه؟ بت بزرگ، خدای خدایان مردم جاهل شهر اور، تبربه‌دوش، کمر خدمت در آستان ابراهیم کبیر بسته است؛ آن هم چه خدمتی، قیام علیه خود. 🔻ابراهیم با زیرکی تمام نه تنها بت‌های بیرونی را در هم شکست، که ضربه به‌موقع او، بت‌های ذهنی آنان را برای مدّتی نابود کرد. 🔻کاهن و آن جمعیت انبوه لحظه‌ای سر به زیر افکنده با خود گفتند: شما می‌دانید با اوست. چگونه می‌توان بت‌هایی را خدای خود دانست که حتی توان سخن‌گفتن و دفاع از حیثیت بر بادرفته‌ی خود ندارند. 🔻و سکوت مجلس، ادامه یافت؛ سکوتی که از شدّت خشم شروع شده بود و با ابتکار زیبای ابراهیم به سکوت عقل ختم شده بود. سرخی التهاب خشم، جای خود را به سرخیِ نشأت‌گرفته از شرم در برابر عقل و وجدان داده بود. «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ» 🔻ابراهیم عاقل آرام منتظر پاسخ بود. 🔻کاهن که شکست در برابر ابراهیم برایش بسیار سخت بود، بلند گفت: ابراهیم ما را به سخره گرفته‌ای؟ تو می‌دانی که بت‌ها سخن نمی‌گویند؟ «ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاء يَنطِقُونَ» 🔻ابراهیم تند از جای خویش بلند شد. چند قدمی به کاهن نزدیک شد. نگاهی به او و اطرافیان کرد. ابراهیم که گویی دیگر امیدی به کاهن و بزرگان قوم ندارد، تمام صورت خویش را به سوی مردمِ متعجّب بر می‌گرداند. 🔻 ابراهیم، قبل از آنکه آن مردم ساده‌دل بار دیگر گرفتار سران و خود شوند، به آنها گفت: ای مردم شهر ، ابراهیم با شما سخن می‌گوید. من را خوب می‌شناسید. هیچگاه زیان شما را نخواسته‌ام و برای هیچیک از سخنانم از شما درخواست مالی، چون کاهنان، نداشته‌ام. ای مردم چگونه سر در برابر بت‌های سنگی فرود می‌آورید که هیچ نفع و ضرری برایتان ندارند؟ «قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ» 🔻سپس رو به کاهن کرده گفت: مرگ بر شما و نیرنگتان، مرگ بر جهالتتان. مرگ بر این خدایان باطلتان که در برابر خداوند علم کرده‌اید و خود می‌دانید که آنان کاره‌ای نیستند. «أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» 🔻کاهن که به شدّت عصبانی شده‌بود، رو به نمرود کرد و گفت: باید او را آتش زد و خدایان را از نیرنگ و ظلمی که او در حق آنان داشته است، نجات داد. «قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ» ... و سفر ادامه دارد. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🔰 وحدت هادی و مهدیٌّ الیه ✍ اصغر آقائی ___________________ 💠اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ 💠خداوند نور آسمانها و زمین است؛ مثل نور خداوند همانند چراغدانی است که در آن چراغی (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنی افروخته می‌شود که از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی؛ (روغنش آنچنان صاف و خالص است که) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله‌ور شود؛ نوری است بر فراز نوری؛ و خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت می‌کند، و خداوند به هر چیزی داناست. 🔻آیه مبارک ابتدا «الله» را هستی معرفی می‌کند. این عبارت دو معنا دارد: ۱) تمام هستی از است و آن اسم «الله» که جامع جمیع صفات حضرت حق تعالی است؛ ولی معنای دقیق‌تر اینکه ۲) تمام صفات در آسمان‌ها و زمین دارد، زیرا چیزی است که هر جا باشد، خود اوست که حضور دارد نه چیز دیگری. لذا خداوند نه چون ساعت‌سازی، ساعتی را ساخته، و خود کناری رفته است و ساعت خودکار کار خویش را انجام می‌دهد؛ بلکه در تمام هستی چون نوری فراگیر حاضر است. 🔻در ادامه آیه، «نور» الله به چراغی چندلایه تشبیه شده‌ است. اما این «نور» چیست و یا کیست؟ 🔻ابتدا باید توجه کرد خداوند در ابتدای آیه، خود را «نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» معرفی می‌کند، ولی در آخر آیه می‌فرماید «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ» که گویی «نور» در اینجا، غیر از نور اوّلی است؟ آیا اینگونه است؟ یا آنکه این دو، یعنی هادی و مهدیٌّ الیه، یکی هستند و میان آنها وحدتی برقرار است؟ 🔻هرچند متعددی اینجا وجود دارد، و پرداختن به همه آنها ممکن نیست؛ اجمالا عرض می‌کنم، این آیه به مسئله و وحدت بین خداوند و مظاهر او اشاره دارد. 🔻برای تبیین این مسئله وحدت: ۱) باید بدانیم وقتی نور هستی شد، یعنی در جریان دارد؛ یعنی تمام هستی در عین حالی که کثرت دارد، در «نور» واحدی، وحدت دارند؛ ۲) و این وحدت در یک ، یک مجلا و یا واحدی، ظاهر می‌شود؛ زیرا همچنانکه تمام تعالی در الله، جمع هستند، تمام هستی نیز باید در مظهری تام، هم جمع باشند و هم به سوی او بروند. 🔻امّا این مظهر و مجمع چیست یا کیست؟ پاسخ واضح است، تنها کسی می‌تواند مجمع این صفات و اسماء باشد که و به تعبیر قرآن، باشد. 🔻و خلیفه الله، است؛ اما از آنجا که خلیفه، ضرورتا یکی باید باشد، پس در هر عصری تنها و تنها یک خلیفه الله، یا وجود دارد، و آن انسان کامل امام علیه السلام است. 🔘 این اجمالی، نتائجی را همراه خود دارد: ✔️۱) نور در ابتدا و انتهای آیه یکی است، و معنای «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ» این است که خداوند، خود، به سوی خود هدایت می‌کند؛ ✔️۲) میان خلیفه الله یعنی انسان کامل و خود الله، وحدت صفاتی و اسمائی وجود دارد، بنابراين وقتی نور، الله شد و الله به سوی دعوت می‌کند، این دعوت به سوی خودِ خدا است، و لازمه آن، وحدت میان هادی، مهدیٌّ الیه، یعنی امام، است؛ ✔️۳) وقتی انسان کامل، به سوی خود دعوت می‌کند، این یعنی دعوت به سوی خداوند؛ ✔️۴) امام علیه السلام، در تمام هستی، حضور دارد، زیرا میان او و الله، وحدت است، و وقتی الله نور هستی شد، امام نیز است، و چون نور در تمام لایه‌های هستی، وجود دارد؛ پس امام علیه السلام نیز در تمام لایه‌ها، به تناسب آن لایه هستی، وجود دارد؛ ✔️۵) در اجتماع بشری، به عنوان یکی از لایه‌های هستی، در صورتی وحدت شکل می‌گیرد که به سوی انسان کامل حرکت کند؛ ولی چون انسان کامل و امام علیه السلام برای بسیاری شناخته شده نیست؛ هرچند هر حرکتی در ، هم از امام است و هم به او بازگشت دارد، اما در نیازمند معرفی او به افراد جامعه هستیم. پس «الله نور السماوات و الارض» را می‌توان در قالب و مظهر تام او یعنی انسان کامل و امام علیه السلام تفسیر کرد؛ به این معنا که اگر الله نور هستی، امام هم نور هستی است که فرمود "بکم رزق الوری" و رزق از اصل وجود موجودات تا مسائل دیگر را شامل می‌شود. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۳۵) ✍ اصغر آقائی ____________________ گام سوم: با ابراهیم ع (۱۴): در آرزوی فرزند(۳) ... ادامه بخش قبل. 🔻بعد از صبحانه وارد حیاط خانه شدم. داشت در ، گلی تازه‌شکفته را بو می‌کرد؛ بهار بود و گل‌های رنگارنگ. 🔻نزدیک تر رفتم، و شنیدم ابراهیم همراه با بوکردن گل، با او به لطافت، سخن می‌گوید و سخنانش، هم محبّت بود و شکر بود و شکر. 🔻اینجا بود که باز همان موجود پرغرور همیشه‌همراهم، گویی این سخن را در تمام وجودم دمید: «ابراهیم فریبکار ریاکار را می‌بینی؟ اصلا باورت می‌شود این همان ابراهیم دیشبی باشد. یکی نیست به او بگوید اگر اهل شکری، پس ناله‌کردن‌های دیشبت برای فرزند چه بود؟ آنجا که هست اهل شکر نیستی؛ اما اینجا که بوی خوش گل مستت کرده است، به شکر می‌افتی. 🔻در همین اثنا ناگاه به من کرد و گویی با نگاه او آن درونی، پا به فرار گذاشت. 🔻ابراهیم مرا کنار خویش خواند و هر دو روی سکویی نشستیم. او بدون آنکه پرسشی کنم، شروع به صحبت کرد و گفت: فرزندم، چقدر خوب است که بدون و منطق، هیچ چیزی را نمی‌پذیری! راستش خود من هم همین‌طور هستم و از خدای خویش آموخته‌ام همیشه پرسش‌گر باشم ... . 🔻من ناخودآگاه میان کلام او پریدم و گفت آری همین است و من حتی قبلا دیدم شما، با اینکه مطمئن بودید هست، اما باز از خداوند خواستید تا یقین شما را بیافزاید، آری آرییی درست است. 🔻ناگاه به خود آمدم و دیدم ابراهیم، آن کوه استوار، با نگاهی ملیح و لبخندی بر لب به من نگاه می‌کند. راستش کمی خجالت کشیدم که چرا سخن او را این چنین قطع کردم؟ 🔻ابراهیم ادامه داد: این باغچه و گل‌های آن را می‌بینی؟ من که متعجب شده بودم و نمی‌دانستم مقصود او از این چیست، اما می‌دانستم، حکمتی دارد، گفتم: بله و هیچگاه از زیبائی آن چشمانم سیر نمی‌شود. 🔻ابراهیم ادامه داد: آری اینچنین است و که در آن باشد، مانند باغچه پرگل است. 🔻تازه فهمیدم او چه می‌گوید. بارها بدون آنکه زحمت بیان را داشته باشم، او خود دل‌مشغولی‌هایم را پاسخ داده بود؛ هرچند هیچ وقت احساس نمی‌کردم که نباید سؤال کنم؛ چرا که از خود او آموخته بودم باید برای سؤال کرد؛ اما به نظر می‌آمد، گاه گاهی برخی دل‌مشغولی‌های خاص من را ذهن‌خوانی می‌کرد و پاسخ می‌گفت تا اسیر شبهاتِ شیطان‌ شده‌ام را رهاکند تا به کار ذاتی خود، یعنی حقیقت بازگردد. آری شیطان کارش فریب است و فریب است و فریب «وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ» 🔻دوباره با تمام وجودم گوش شدم تا از ابراهیم بیاموزم که تنها راه آموختن، است و ؛ هرچند تمام آنچه انسان کامل می‌داند، در عقلِ هیچ کسی نمی‌گنجد و راهی جز آموختن از او نیست. 🔻ابراهیم گفت: مؤمن همیشه اهل ناله و دعا در برابر خدای خود است و همه چیز خویش را از او می‌طلبد؛ و این خواسته خود خداست. پسرم از خداخواستن منافاتی با و رضا ندارد. طلب نزد بیگانگان و مردمان عار است؛ نه نزد خداوند مهربان که انسان هرچقدر شود، را بیشتر به خداوند احساس می‌کند. 🔻ابراهیم پس از این کوتاه‌سخن، ایستاده و به سوی درب حیاط به راه افتاد. کنار درب که رسید، به سوی من که ایستاده به قد و قامت او که دیگر سالخورده شده بود، می‌نگریستم، گفت: پسرم آنچه در می‌آید، همیشه کار عقل نیست که گاه کار شیطان است و باید خوب بیاندیشی که نشانه‌های این دو چیست؟ 🔻او که درب را بست، من بار دیگر به باغچه و گلی که ابراهیم با او سخن می‌گفت نگریستم و به او گفتم: چقدر تو خوشبختی که ابراهیم نوازشت کرد و با تو سخن گفت. و گل، بدون آنکه سخنی بگوید، چنین پاسخم را داد: هرگاه زیبائی‌های انسان کامل و جهان هستی را ندیدی، و تنها در خود فرورفتی و از این همه زیبائی جدا شدی، بدان که شیطان با تو سخن گفته است؛ که کار شیطان ناامیدکردن و ترساندن و فریب‌دادن است؛ و کار خدا امیددادن. 🔻و من در حالی که به آن گل زیبا می‌نگریستم با خود زمزمه می‌کردم: إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (ابراهیم/5) آری برای فهم و دانش و معرفت باید هم بسیار صبور بود و هم شکور؛ که بدون صبر کسی به علم نمی‌رسد؛ و بدون شکرگذاری، کسی از علم خویش طرفی نمی‌بندد. ... و سفر ادامه دارد. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul
🔰 گام به گام با انسان کامل (۳۹) ✍ اصغر آقائی ___________________ گام سوم: با ابراهیم ع (۱۹): قربانی (۳) ... ادامه بخش قبل. 🔻به اسماعیل گفت: فرزندم راه بیافت. اسماعیل که شروع به رفتن کرد، ابراهیم همچنان سر جای خویش ایستاده، محو اسماعیل است. او گویی محو تمام وجود خود بود. 🔻اشک گوشه چشمانم را جمع کردم. چه روز سختی بود، اسماعیل این زیبای مهربان با معرفت می‌خواهد در راه خدا ذبح شود. 🔻نمی‌دانم شاید خدا می‌خواست تمام ابراهیم مال خود او باشد. دیگر مانده بودم بگویم خدا ابراهیم است که غیرتش قبول نمی‌کند، حتی ذرّه‌ای دل به دیگری بدهد یا ابراهیم عاشق اوست که تلاش می‌کند تمام قلب و جان و اعمالش برای خدا باشد. «قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» 🔻غروب شد و من منتظر بودم ابراهیم تنها بازگردد. اما چه شده است؟ اسماعیل دوان‌دوان سوی آمد و مادر را در آغوش گرفت و بلندبلند گریه می‌کرد و می‌گفت: مادر مادر جان مادر قبول شدم قبول شدم 🔻هاجر، این بانوی تربیت‌شده ابراهیم، آرام گفت: می‌دانستم پسرم تو مانند پدرت محو خدا هستی. 🔻من که از همه جا بی‌خبر بودم، به اسماعیل گفتم: جان به لب شدم نمی‌خواهی بگویی قصه چیست؟ مگر قرار نشد .... . 🔻اسماعیل حرفم را قطع کرد و گفت: بله قراربود قربانی شوم، اما خداوند مهربان وقتی دید پدرم از ، سربلند بیرون آمده، گفت: ابراهیم، بنده ما، آنچه مأمور بودی به درستی انجام دادی. «فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ* وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ* إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ» 🔻من که از دیدن اسماعیل خیلی خوشحال شده بودم، گفتم چرا مرتّب می‌گویی پدرم سربلند شد، خود تو هم حقیقتا امتحان بزرگی را با سربلندی گذراندی. هنوز اسماعیل چیزی نگفته بود که از سخن خود پشیمان شدم؛ و با خود گفتم: این چه سخنی است، از اسماعیل، این کوه ادب می‌خواهی که خود را در کنار ابراهیم ببیند. و از او ادب سخن درباره بزرگتر را آموختم که گاه آموزگار انسان نوجوانی کوچکتر است. 🔻من که لحظه‌ای با وجدان خود درگیر بودم، به خود آمدم اما نمی‌دانم چه شده بود که اسماعیلی که چند دقیقه پیش شاد بود، الان گویی غمی بزرگ بر دلش نشسته است. گفتم اسماعیل چه شده؟ گفت: هیچ چیزی ای کاش من قربانی می‌شدم اما آن سراسر پاک، آن پاک فرزند پاکان قربانی نمی‌شد؟ 🔻و او داستانی از آخرین پیامبر را برایم گفت که در صحرایی با همه کسان خویش ذبح خواهد شد. «وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» 🔻اسماعیل شروع به گریستن کرد و من که دیگر توان ایستادن نداشتم، به یاد مویه کردم و زیر لب گفتم: سلام بر تو ای خون خدا، ای بزرگترین قربانی تاریخ!! ... و سفر ادامه دارد. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ 🆔 @hayatemaqul