هدایت شده از استاد علی صفایی حائری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓ هدف ما از زندگی چیست؟
1⃣ فصل اول #سیر_مطالعاتی
آثار استاد #علی_صفایی_حائری
با عنوان: #تولدی_دوباره
🛍 لینک خرید
╭✤ @Einsad ✤╮
تمام درگيرىها و داد و فريادها از اينجا برخاسته كه ما ارزشها را فراموش كردهايم و براى شغلها عنوانى ديگر در نظر گرفتهايم و آن را ملاك افتخار مىشناسيم. خيال مىكنيم قضاوت يا خياطى يا بقالى با يكديگر تفاوت دارند و در ارزشها دخالت دارند، در حالى كه بينش اسلامى براى شغلها به اندازهى بينشها و به اندازهى نقشى كه در پشت آن ايستاده، ارزش قائل است. ارزش عمل وابسته به محرك، جهت، شكل حركت و بينشى است كه تو نسبت به آثار عمل دارى.
🔵مادام كه نقش انسان مجهول مانده و بينش او از اين نقش در حد تنوع، در حد زندگى تكرارى و مدار بسته، در حد خوشىها و سرگرمىها، در حد بازيگر شدن و بازيچه ماندن و تماشاچى بودن، خلاصه شده، مادام كه زندگى جز نمايش و بازى، بارى ندارد، ناچار سنگينى حجاب طبيعى است، مگر اين كه با شعارها همراه شوى و يا در جوّ روشنفكرى قرار بگيرى و يا بخواهى به گونهاى ديگر به نمايش بپردازى يا بخواهند با تشويق و تعريف آمادّهات سازند.
مادام كه تلقى ما از خويش عوض نشود، حجاب هيچ مفهومى نخواهد داشت و چيزى جز كفن سياه و قبرستان خانه و مرگ نشاط زندگى و نابودى شادىها، عنوان نخواهد گرفت.
✳️هنگامى كه من با مقايسهها، ارزشهاى بيشتر خودم را يافتم و با شهادت استعدادهايم، كار بزرگ خودم را شناختم و از تنوع و تكرار و از لذّت و خوشى، به تحرك و به خوبىها رو انداختم، با اين بينش، ديگر هيچ تنوعى مرا ارضاء نخواهد كرد و هيچ چشمى و هيچ دهانى و هيچ دلى، جايگاه من نخواهد بود، كه من در اين تنگناها نمىگنجم و در اين هنگامى كه با همين مقايسه، عظمت من مشخص گرديد و كار من نمودار گشت، ناچار من به شناخت دنيا راه مىيابم. اگر نقش من تحرك باشد و كار من حركت، ناچار دنيا راه من خواهد بود و در اين راه من نبايد گردى به پا كنم و دلى را بگندانم و كسى را به خود جلب كنم و خودم را در چشمها بنشانم. آنچه امروز آرزوى من و تمام همّت مرا تشكيل مىدهد، با اين بينش، بزرگترين خيانت مىشود و نابودى وجود من و نفى ارزشهاى جديدى كه به آنها راه يافتهام.
با اين بينش ديگر هيچ كدام از آن عذرها، رنگى نخواهد داشت؛ چون لباس بينش نمىآورد، ولى بينشها تو را وادار مىكنند كه گردى بلند نكنى و دلى را به خود نگيرى و سنگ راه نباشى.
مسأله اين نيست كه من پاكم، مسأله اين است كه اگر كسى با عمل من گنديد، ناچار گند او به من هم سرايت مىكند، كه من در جامعهى مرتبط زندگى مىكنم. و مسأله اين است كه من از محدودهى حصارها و ديوارهاى من و خودم گذشتهام و در من تمام خلق گنجانده شده و عشق آنها در دل من هم نشسته است.
مادرهايى كه داروهاى سمى را از دسترس بچههاى فضول دور نگه مىدارند، از همين عشق سرشار شدهاند. و اين است كه بريز و بپاشنمىكنند و بزن و برو نيستند.
💠 اگر نقش من تحرك باشد و كار من حركت، ناچار دنيا راه من خواهد بود و در اين راه من نبايد گردى به پا كنم و دلى را بگندانم و كسى را به خود جلب كنم و خودم را در چشمها بنشانم. آنچه امروز آرزوى من و تمام همّت مرا تشكيل مىدهد، با اين بينش، بزرگترين خيانت مىشود و نابودى وجود من و نفى ارزشهاى جديدى كه به آنها راه يافتهام.
💠مقدار حجاب و پوشش، با در دست داشتن اين بينش و اين ملاك، روشن مىشود كه هميشه يك شكل و يك مقدار ندارد. تو در برابر آتش سوزانى كه حتى كفشها و دمپايىها تحريكش مىكنند و تمام وجودش را مىسوزانند، وضعى خواهى داشت كه در برابر سلمان و يا وجود سازمان گرفتهى ديگر ندارى. در برابر آنها كه در دلشان مرضها و آتشهاست، حتى صداى تو و رفت و آمد تو كنترل مىشود و پوشيده مىگردد.
فاطمه (س) در برابر سلمان و ابوذر، به گونهاى است كه در برابر ديگران نيست. و اين ملاحظهها براى كسانى كه به اين آگاهى رسيدهاند، هيچ دشوار نيست. اين بارها براى اين ظرفيتها ناچيز است، حتى مىبينيم كه مادران آگاه چطور وسائل شكستنى و يا داروهاى مسموم را از دسترس بچهها دور نگه مىدارند، كه محبت آنها و عشق مادرى آنها، مىتواند اين همه فشار را آسان كند و مشكلها را از ميان بردارد.
اين ديدگاه وسيع است كه مىتواند روايات مختلف را بيابد و بفهمد.
رواياتى كه از حركت فاطمه (س) و زينت و برخورد زنهاى مسلمان سخن مىگويد. و رواياتى كه سعادت زن را در اين مىداند كه با مرد برخوردى نداشته باشد.
على (ع) در نهج البلاغه مىگويد: «شنيدهام كه در بازار بصره لباس زنى با عباى مردى برخورد كرده، از شرم بميريد».
اين يك اصل است، كه برخوردها را محدود مىكند، مگر آنجا كه ضرورتى باشد و رجحانى و اهميتى، كه اين اهميت و رجحان و ضرورت، حتى به اسارت رفتن زينب عريان را، توجيه مىكند. و ضربه خوردن فاطمهى مدافع حق را توضيح مىدهد. با چنين بينش و با چنين ملاكهايىاست كه مىتوانى اين تفاوتها را بفهمى، كه اسلام نه تنها عمل كه عاملها و انگيزهها را در نظر دارد. و با اين ملاكها و معيارها، احكامش را طرح مىكند.
✳️اكنون مىتوانيم بينش اسلامى در مالكيت را بفهميم. مالكيت تنها در رابطه با عمل نيست، كه در رابطه با سعى است. كار/ مالكيت، اين تز اسلامى نيست. اسلامى كه مىگويد: «لَيْسَ لِلْانْسانِ الّا ما سَعى » ونمىگويد ليس للانسان الا ما عمل. سعى انسان براى اوست، نه عمل و كارش. و سعى حالت عمل است، كه گويى در كارش سعى كرد يا در علم سعى كردم. تفاوت سعى و عمل، تفاوت بينش اسلامى با بينشهاى اقتباسى ديگر است، كه به عمل زدگى مبتلا شدهاند.
قرآن مىگويد، نه توانها و دارايىها و نه بهرهها و بازدهىها، هيچ كدام اينها براى انسان نيست، كه دارايىها و استعدادها تقدير و اندازهگيرى شدهاند، به اختيار ما نيستند تا از آن ما باشند. و بازدهىها هم مربوط به دارايىها و سرمايههاست، مربوط به ما نيست. پس آنچه از ماست، نسبت دارايىها و بازدهى است. نسبت عمل و سرمايه است، كه آن در بينش اسلامى همان سعى است؛ كه: «لَيْسَ لِلْانْسانِ الّا ما سَعى». در نتيجه، آن كه با تمام وجودش كوشيده، گرچه كارش تا حد يك دهم نيازش نيست، ولى سعىاش در اين حد هست و به اندازهى نيازش هست.
بر اساس اين نسبت و به اندازهى سعىاش مالك است. و اين است كه خمس و زكات، تنها حكم تكليفى نيستند، كه شركت هستند و حكم وضعى دارند. فقير، شريك ثروتمند است. در نتيجه همان طور كه دو شريك نمىتوانند از يكديگر جلوگيرى كنند، ثروتمند هم نمىتواند و اگر كرد فقير حق تقاصّ دارد، حق برداشت دارد. البته از آنجا كه خمس و زكات ملك عمومى است، نه شركت خصوصى، اجازهى رهبر براى اين برداشت لازم است.
آنها كه مىپرسند پشتوانهى احكام اسلامى چيست؟ آيا بيش از پيشنهادهاى اخلاقى هستند؟ اينها از عمق اين مذهب غافلاند، كه احكام تنها حكم تكليفى يا پيشنهاد اخلاقى نيستند. حكم وضعى هستند و ضامن اجرايش هم قدرت رهبر است و هم نياز طرف، نيازى كه حتى سرقت را تجويز مىكند و در مقام ضرورت، حتى خوردن گوشت سگ و اكل ميته را جايز مىشمارد.
با اين بينش، مزد كارگر بر اساس قرارداد آنها با كار فرما استوار مىشود. چه بسا كه در شرايط نابرابر و عدم اشتغال، مزد كارگر بيش از پنج تومان نشود، در حالى كه نياز او پانصد تومان است. در اين بينش، كارگر از كارفرما بيش از قراردادش حق ندارد، در حالى كه از حكومت 495 تومان را طلبكار است. و در خمس و پنج يك سود سالانه و استخراج معادن شريك است. شريك تا اين نياز را تأمين كند و نه حداقل رفاه، نه حد كفاف، كه حد بىنيازى را به دست بياورد تا آنجا كه بتواند حتى به حج خانهى خدا هم برود و بتواند مركب و خانه و كنيز هم داشته باشد.
پس، اساس بر عمل و كار نيست، كه سعى و نسبت توان و عمل مطرح است. و در كار هم بر اساس قرارداد مسائل حل و فصل مىشود. و در صورت نارسايى قراردادها تا حد غنا و بىنيازى، ثروتهاى عمومى و مالياتها، عهدهدار هستند؛ چون مقصود اين نيست كه با روزى ده تومان يك عمر گدا درست كنيم، كه با اين بىنيازى طرف مىتواند خودش زكات بدهد و بار ديگران را هم بردارد.
پشتوانهى اين طرح، تنها اخلاق و اعتقاد نيست، كه ضرورتها، اكل ميته و سرقت را هم تجويز كردهاند. و اين قرآن است كه مىگويد: در قرض و وام اگر طرف به سختى مىافتد، بر او سخت نگيرند و به او مهلت بدهند، نه يك ماه و دو ماه، كه تا هنگام آسانى و گشاد دستى.
نجم، 39
وسائل الشيعة، كتاب زكوة، ابواب المستحقين، باب 5، روايت 4، ص 150
مائده، 3 و نحل، 115
وسائل الشيعة، كتاب زكوة، ابواب المستحقين، باب 9، تمام روايات و در باب 24 رواياتى است كه توضيح مىدهد در زكوة به اندازهاى به فقير بده كه بىنياز شود. و اين اندازه محدود نيست. فقط تا مرحلهاى است كه به اسراف نرسد.
و در باب 41 و 42 رواياتى است كه توضيح مىدهد فقير مىتوانتد با زكوة به حج برود.
( 1)-\i« وَ ان كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ الى مَيْسَرَة»\E بقره، 280
صفايى حائرى، على، بررسى، 1جلد، ليلة القدر - قم، چاپ: اول، 1383 ه.ش.
💠 آنچه كه انسان را از عصيان جدا مىكند يكى شناخت و ديگر احساس و عشق بزرگتر است.
❇️زمينهها از تفكر شروع مىشود، تفكر در انسان و در جهان و نقش او در جهان. اين بينش و اين تفكر، اين جهان بينى، ما را به عقيده هايى مىرساند و اين عقيدههاست كه مىتوان نظامها و احكام را تحمل كند.
🔶در بينش دقيق و در نگاه عارف، عذاب و پاداش، همان عمل و عصيان است. «تُجْزَونَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». پاداش و جزا عكس العمل نيست، كه خود عمل است. كسى كه كبريت را به دامان خود مىكشد، سوختنش پاداش كبريت كشيدن نيست كه خود كبريت كشيدن است. و اگر اين پاداش و جزا به خدا نسبت مىيابد، به خاطر اين است كه اين نظام و سنتها وابسته به اوست. دست و كبريت و هوا از اوست. و حتى اختيار و آزادى انسان هم دادهى اوست و آفرينش و خلقت اوست.
🔶انسان اين نيازهاى گسترده و اين امكانات محدود را مىديد و بر اساس اين بينش و شهود، حتى در خلوت و تنهايى، نه فقط در جمع و جامعه، ضرورت دين را احساس مىنمود.
💠حسنات با صالحات فرق دارد
درجات و رفعت آنها، به نوع بينش و انگيزه و هدف آنها بستگى دارد. كسى كه يك نان مىدهد تا شكمى سير شود، با كسى كه نانى مىدهد تا خودش را از سماجت فقيرى برهاند، با كسى كه نانى مىدهد تا گذشت و احسان را درس بدهد يك پاداش ندارند. صرف خوب بودن عمل بدون توجه به انگيزه و هدف و ديد و بينش و شكل و روش، كارگشا نيست؛ كه حسنات با صالحات فرق دارد و صالحات هم با صالحات تفاوت دارد و ارزشها به بينشها باز مىگردد و هدف و انگيزه و بينش نسبت به آثار و روابط عمل، بر روش و بر شكل عمل اثر مىگذارد و اين مجموعه در ارزش عمل و پاداش و اجر آن دخالت دارند و امن و اجر را به دنبال مىآورند و با اين امن و اجر با آنچه در بندهاى گذشته مطرح شد پيوند مىخورد؛ كه «إِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مّنّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ».
🌸اگر بنا شد كه اين انسان انتخاب كننده باشد؛ انسانى كه فرزند انتخاب خويش است، اين انتخاب، سنجش مىخواست و سنجش هم شناخت. اين شناخت يا مبتنى بر تجربه بود يا بر بينش عرفانى و يا مبتنى بر درك بلاواسطه انسان از خود.
⏺عدالت در بينش قرآنى، به اين معناست كه از هر كس به اندازه اى كه داده اند، مى خواهند. داده ها ملاك افتخار نيست كه بازدهى مى خواهد.
✳️هدف در زندگی انسان
❇️اگر درست شروع كنى و درست حركت كنى، آگاهى و 👈شناختى از خودت و از هستى و از جهت حركت تو در اين هستى است و بر اساس اين شناخت ها به عقيده ها و جبههگيرى هايى مى رسى و بر اساس اين عقيده ها زندگى مى كنى و مى ميرى و بر اساس اين شناخت و عقيده از سطح غرائز تا حد وظيفه بالا مى آيى و از بشر بودن به آدم شدن مى رسى و به رشد و آگاهى مى رسى و در حدى مى نشينى كه بتوانى به ديگران رشد بدهى، در حالى كه در راه هاى ديگر حداكثر دندانشان را خوب كنى و يا اسهالشان را بند بياورى و يا نيروهايى به آنها بدهى و صنعت هايى برايشان بسازى و رفاهى برايشان بيافرينى. اين قدرت و اين تكنيك و اين رفاه مادام كه با رشد و آگاهى همراه نباشد، جز به نابودى آنها كمك نمى كند و مى شود همانند تيغ تيز در كف زنگى مست.
📔استاد و دروس صرف و نحو، ص: 26
✳️اسلام جز با پاى خودش به مقصد نخواهد رسيد و نه تنها هدف بلكه راه هم بايد راه خودش باشد
هدایت شده از وقف مهدویت
💠آيا مذهب اصالت دارد؟
🌸تحليلها
بسيار مىشنويم كه مذهب روبناست و اصالتى ندارد و نه تنها مذهب، كه حتى فكر و عقل و ادراك انسان و اراده او روبناست و آفريدهى محيط اقتصادى و شرايط توليد.
در آن دورهها بشر به نيروى ماشين و اتم دست نداشت و با طبيعت بيگانه بود و تازه وارد بود. تاريكى شب و نور و روشنايى روز و رعدها و برق و زمينلرزه و خسوف و كسوف و ساير حادثهها، او را به خود مشغول مىكرد و مىترساند و او كه براى اينها توضيحى نداشت و فكرش به جايى نمىرسيد ناچار از خيالش كمك مىگرفت و به جادو روى آورد و براى هر چيزى نيرويى در نظر مىآورد.
رفته رفته در دوره كشاورزى انسان جادويى به ارواح و جانهايى معتقد شد و سپس براى اين ارواح و نيروها مظهرى در نظر گرفت و بتهايى ساخت و در برابر آنها به نيايشها و تضرعها پرداخت و مراسمى به پا كرد تا از صدمه آنهادر امان ماند .
در آن دورهها بشر با طبيعت تماس مستقيم داشت و اسير آن بود، به باران آن و آفتاب و ماهش نياز داشت و از سودهاى آن بهره مىخواست و در نتيجه هر پديدهى نافعى مقدس مىشد و انسان منفعت طلب به خاطر تقرب به اين پديدهى مقدس و بهرهبردارى از او، به دعا و نيايش مىپرداخت و هنگامى كه تصادفى به سودى مىرسيد، در اين عقيده پابرجا مىگشت.
در آن دوره هر پديدهى نافع و هر پديدهى خطرناكى به جايى رسيد تا اين كه انسان به ارتباط پديدهها آگاه شد و يافت كه بعضى از پديدهها در ديگرى مؤثر هستند. اين بود كه به خدايى آنها روى آورد تا اين كه به علتهاى پنهانىتر و محدودتر رسيد تا اين كه براى خوبىها يك علت و براى بدىها يك علت در نظر گرفت و از بتهاى بىحساب خلاص شد تا اين كه حتى بدىها را و خداى بدىها را و اهريمن را هم آفريدهى همان خداى خوب دانست و اهورا مزدا را حاكم بر تمام هستى حساب كرد و به توحيد رسيد و به فلسفه رو آورد، از تخيل به تعقل تا امروز كه به دورهى تجربه و تحقق رسيده و ديگر در گرو هيچ چيز نيست.
و مىشنويم: بشر در جستجوى زندگى بهتر و مرفه و عادل از مرز قرنها گذشته و تاريخش را آفريده است. او براى زندگى راحت و ايدهآل خود كوششهاكرده و عمر خويش را به مرگ سپرده است.
او در دورهى كودكى هنگامى كه رنجى مىديد و ظلمى به او روى مىآورد، به جوانيش دل مىبست كه به قدرت مىرسد و ديگر رنجى نخواهد داشت و ظلمى نخواهد ديد و دردى نخواهد كشيد. در جوانى هنگامى كه با آن همه رنج و ناكامى و ضربه و شكست روبرو مىشد به پيريش فكر مىكرد كه پس از سختىها به راحتى مىرسد و به رفاه دست مىيابد و با فرزندها و نوههايش روزهاى خوشى را مىبيند و از رنجش بهره مىگيرد ... تا آن هنگام كه به پيرى مىرسيد و مىديد كه آسمان همان رنگ است و ناچار اين آرزوها و خواستههاى سركوفته خود را به آن دنيا، به آخرت انتقال مىداد و در نزد خدا بايگانى مىكرد.
بر فرض در آن جا هم خبرى نمىشد و بر فرض كه پس از مرگ هم چيزى نمىبود، ديگر او از آن جا خبر نداشت و آن را كه خبر مىشد خبرى باز نمىآمد.
اين خواستهها و آرزوها و اين بهتر طلبى انسان او را به خدا و به دنياى ديگر معتقد كرد و به بهشت و جهنم بست و براى رسيدن به بهشت و رهايى از جهنم به عبادتها و اطاعتها وادار نمود.
و مىشنويم: يك دسته انسانهاى زرنگ كه از هر موقعيتى بهره مىگيرند و از نقطههاى ضعف، مشترى به دست مىآورند، هنگامى كه آن ترس و آن اميد و اين آرزوها و خواستهها را ديدند و زمينه را آماده يافتند، ناچار به فكر رياست و سوارى افتادند ... كه الاغ بىآزار باركش، هر حكيم بزرگوارى را وسوسه مىكند تابر پشت آن بجهد، چه رسد به بچههاى شيطان و دام گسترهاى دنيا طلبى كه جز اين آرزويى ندارند.
اين بود كه يك عده به فكر رسالت افتادند و دينى آوردند و حرفهاى خود را به دهان خدا گذاشتند تا كسى با آنها طرف نشود .
اين عده گذشته از سوارى و بهرهكشى به تهذيب و تربيت مردم هم علاقه داشتند و اين بود كه دين آنها از سه قسمت اعتقادات و عبادات و اخلاقيات تشكيل مىشد، ولى منظور اصلى همين اخلاقيات و تربيت همان رياست و سوارى گرفتن بود .
بر اساس آن زندگى اقتصادى و روابط توليدى و به خاطر اين خواستهها و آرزوها مذهب به وجود مىآمد و خدا متولد مىشد. اما امروز ديگر انسان اسير طبيعت نيست، نه مىترسد و نه در انتظار بخشش آن مىنشيند و نه به اميد بهشت به بدبختىها تن مىدهد. انسان امروز بر گردن طبيعت نشسته و مىتواند از آن انتقام سالهاى پيش و انتقام پدران محرومش را بستاند ... و مىتواند در همين جا و در همين زمين، بهشت موعود را بيافريند. انسان مىتواند وضع حمل طبيعت را جلو بيندازد و نوزاد بهشت را به دنيا بياورد.
🌺با اين تحليلها ديگر مذهب اصالتى ندارد و دوامى ندارد؛ چون زاييدهى ترس و اميد و عدالت خواهى و آرزو پرستى انسان است.
انديشه من، ص: 44
هدایت شده از وقف مهدویت
💠در هر دورهى تاريخى و در هر جامعهى انسانى انسانهايى بودهاند تخيلى و انسانهايى بودهاند تعقلى و انسانهايى تحققى
انسان همان طور كه از نيروى خيال برخوردار بوده، از نيروى عقل هم بهره داشته و با نيروى فكر همراه بوده است
يك انسان روستايى و يك انسان آزاد مىتواند با يك ساعت تفكر در هستى، ارتباط و هماهنگى خورشيد و ابر و باد و باران و گياهان و انسان را به دست بياورد و از هماهنگى اينها به هماهنگ كننده پى ببرد و به قانونها دست بيابد و از قانونها قانون گذار را بشناسد و از اين هماهنگى به يگانگى او پى ببرد.
يك انسان ساده و آزاد به زودى از آمد و رفت ستارهها و ماه و خورشيد به محكوميت و اسارت آنها پى مىبرد و قدرت حاكم و گرداننده مسلط را مىيابد.
اين حقيقت كه توحيد اصالت داشته و سپس شرك به وجود آمده،اين حقيقت كه تعقّل قبل از تخيّل بوده گذشته از اين توضيح، شاهد تاريخى دارد
هدایت شده از وقف مهدویت
✳️ در درون ما سؤالهايى مطرح مىشوند كه: من چه هستم؟ چه استعدادهايى دارم؟ و اين استعدادها از چه زمينه و چه ميدانى برخوردارند؟ و چگونه بايد در اين ميدان به كار بيفتند؟ و چه كارى با اين استعدادها هماهنگ است؟ و اين كار با چه هدفى بايد شروع شود؟
اصلًا چرا زنده باشم؟ براى خوردن و خوابيدن و خوش بودن، آيا عمرم بايد در كنار مستراح و آشپزخانه تمام شود؟ آيا براى اين كارها به اين همه سرمايه احتياج دارم؟ راستى انگيزهى من براى اين همه كوشش، براى اين همه دوندگى چيست؟ محرك من چه مىتواند باشد؟ آيا چيزهايى كه مرا حركت مىدهند و مرا به كوشش مىكشند از من نيرومندترند و از من مهم ترند؟ و؟ و؟ و؟
💠اين سؤالها ناچار جوابهايى مىخواهند و اين است كه فكر ما به كار مىافتد تا جوابى بيابد و شناختهايى از انسان و هستى و از انسان و استعدادها و از هستى و وسعتش به دست بياورد و در همين كوششهاى فكرى، انسان به استعدادهاى عظيم و در نتيجه به كار بزرگ خودش پى مىبرد و محرك و هدف را به دست مىآورد و هنگامى كه كار انسان شناحته شد، هستى شناخته مىشود و جايگاه انسان در اين هستى آشكار مىگردد و هست آفرين جلوه مىكند.
انسان با اين تفكرات به جهت حركت خود و هستى و ميدان كار خودش پى مىبرد و به او رو مىآورد و خود را به او مىسپرد و از او روش زندگى و مرگ را و طرز حركت در اين راه گسترده را مىآموزد؛
✳️چه نيازى به مذهب است؟
🍀تحليلها
الف.هنگامى كه تصويرى از شرق مذهبى و فقير و گرفتار و جنگ زده را در نظر مىگيريم و تصوير غربِ بىبند و بارِ مرفهِ مسلطِ جنگ افروز و مُسرِف را پيش رو مىآوريم، ترجيح مىدهيم كه ما به آن رفاه و عظمت برسيم و از بار عرفان خود و مذهب خود و افتخارات خود آزاد شويم؛ چون دوست داريم كه تصوير ما به آن تصوير نزديكتر شود؛ چون تمام اين افتخارات پشيزى سود نمىآورد.
ب. آن آرامش و معنويتى كه مذهب مىخواهد با اعتقاداتش در ما زنده كند و آن شناختى كه از عظمت هستى مىخواهد در ما بريزد، آن چه كه مذهب مىخواهد با شرايع و احكامش به ما بدهد، در امروز با علم و هنر و فلسفه و بشر دوستى و جامعه پرستى، به آن مىتوانيم دست بيابيم.
آنها كه مذهب ندارند هم به رفاه و قدرت رسيدهاند و هم به آرامش و معنويت.
ج- امروز علم و هنر و فلسفه و شوق اجتماعى انسان معاصر و اخلاق عقلى، مىتواند جاى مذهب را پر كند و اين است كه مذهب ضرورتى ندارد و نقشى ندارد و جايگاهى ندارد.
علم عظمت هستى را نشان مىدهد و هنر زيبايى آن را و فلسفه كه اين هر دو را رهبرى مىكند و از اين هر دو بهرهمند مىشود، جاى اعتقادات جزمى را مىگيرد و شوق اجتماعى، كار رياضت و تزكيه را انجام مىدهد و اخلاق عقلى جايگزين اخلاق اعتقادى مىشود .
🔸نقد و بررسى
الف- آنهايى كه از مذهب جدا شدند و به رفاه و ثروت و قدرت و صنعت رسيدهاند، همانها به عصيانها و هيپىگرىها و پوچىها رسيدهاند، همانها به انتحارها و خودكشىها رسيدهاند.
همان غرب مرفه مسلط آزاد، دوباره خود را به شرقِ گرفتارِ اسير نزديك مىكند و به عرفان او و عشق و آزادى او روى مىآورد.
و اين است كه غرب ضد مذهبى و آمريكاى آزاد آزاد، در قرن بيستم، پيامبر بيرون مىفرستد و به جادوگرى و دين سازى روى مىآورد و تا اين حدّ مذهبى مىشود.
ب- آرامش، معنويت، گذشت و ايثار، به انگيزه و زيربناهايى نياز دارد؛ انگيزههايى كه از خود پرستىها و غريزههاى انسان نيرومندتر باشد و زيربنايى كه بتواند اين همه بار را تحمل كند.
اما هنگامى كه هستى از حكمت جدا شد و خدايش را بيرون انداخت و هنگامى كه هستى به بنبست رسيد و انسان به مرگ، در اين زمينه و با اين جهان بينى، ديگر علم و هنر و فلسفه و مكتبها و حكومتها چه مىتوانند بكنند؟
هر چه علم بيشتر به عظمت هستى پى ببرد، انسان بيشتر خسته مىشود و لجش مىگيرد و افسوس مىخورد كه آخر اين همه شير براى يك مثقال كشك؟!
هر چه هنر به زيبايىهاى عميقتر و گستردهتر هستىِ به مرگ پيچيده پى ببرد، انسان بيشتر خُرد مىشود و عصيان سر مىدهد و حتى خودش را هم مىشكند و به گند مىكشد.
و در اين زمينه، گذشت و ايثار و انسان دوستى و انسانيت و معنويت مىشود جزء اساطير و مىشود افسانه و دروغ و فريب؛ چون در اين دنياى پوچ احمق دليلى براى بودن نيست تا چه رسد به انسان بودن.
و در اين دنياى شلوغ درهم ملاكى براى انسانيت نيست؟ آيا انسانيت يعنى ايثار و گذشت و دوستى و محبت؟ آيا خوبى يعنى دست نوازش بر سر افتاده كشيدن؟
فرزند صحيح النسب پوچى همين خودكشى و انتحار است
🔸آن آرامش و معنويت و ايثار، به انگيزهها و زيربناها و زمينههايى نياز دارد كه نه علم و نه هنر و نه فلسفه، هيچ كدام نمىتواند اين انگيزهها را و زيربناها را و زمينهها را بسازد و اينها جز با شعار و تلقين و قسم دادن و سوگند گرفتن و بازى چيزى نيست و ريشهاى ندارد و زمينهاى ندارد.
🔹نقش مذهب همين سازندگى و زمينه دادن و همان رهبرى و پيش بردن و همان قانون گذارى و روش دادن است.
نقش مذهب اين است كه در درون انسان عشقى بزرگتر از عشق به مال و به خود و به خانواده مىسازد و با اين انگيزه درونى، نه با شعارها، انسان را به ايثار مىرساند.
🔸مذهب در انسان زيربنايى را مىسازد كه بتواند بار اين همه ثروت و قدرت و صنعت و تكنيك را به دوش بكشد؛ چون مادام كه انسان به رشد و آگاهى نرسيده باشد و از نيروى درونى برخوردار نشده باشد اين همه نيرو جز به نابودى انسان كمك نمىكند. انسان هنگامى به تعادل مىرسد كه قدرتهاى درونى او بر نيروهاى او تسلط داشته باشند و رهبرى داشته باشند، وگرنه لغزش است و زمين خوردن و زمين زدن و راه را بستن.
از تولدی دوباره تا حیات طیبه
✳️چه نيازى به مذهب است؟ 🍀تحليلها الف.هنگامى كه تصويرى از شرق مذهبى و فقير و گرفتار و جنگ زده را در
🌿ج- در برابر اين سؤال، كه آيا مذهب ضرورت دارد و لزومى دارد، بايد پرسيد براى چه و در كجا و در چه زمينهاى؟ براى اين زندگى مرفه و منظم و حيوانى، نه فقط مذهب ضرورت ندارد كه عقل و فكر هم لازم نيست؛ چون در كندو غريزه، نظم و عدالت و رفاه را عهدهدار شده است، اما براى زندگى انسانى و شكوفا شدن استعدادها هم به مذهب نياز هست و هم به انديشه و فكر.
درست مثل اين كه بپرسى آيا جنين به دست و پا و چشم و گوش و زبان احتياج دارد؟ آيا اينها براى او ضرورت دارد؟ جواب اين است كه براى چه و در كجا؟ در محدودهى رحم، نه دست و پا و زبان مىخواهد و نه شش و شكم و معده. او در رحم به بيشتر از جفتش نياز ندارد، اما براى زندگى بيرون از اين محدوده، نه تنها به اين همه كه به ابزار و وسايل ديگرى هم نيازمند است و به نيروهاى عظيمى احتياج دارد
همان طور كه از سرمايههاى عظيم جنين مىتوانيم بفهميم كه زمينهى ديگرى در پيش است،⬅️ همان طور از سرمايههاى عظيم انسان از عقل و فكر و وجدان و آزادى او كشف مىكنيم كه زندگى انسان محدود به اين محدودهها نيست. از آن جا كه انسان بىنهايت استعداد دارد ناچار بىنهايت ادامه دارد و براى اين زندگى گسترده است كه به مذهب و به رهبرى و قانون گذارى نياز مىافتد.
💠آيا مذهب عامل انحطاط است؟
🔸تحليلها
🔸مذهب خود را يك حقيقت برتر معرفى مىكند. برتر از فكر انسان و علم و حركت زمان.
ناچار اين برترىها آن را محافظه كار بار مىآورد و ناچار اين محافظه كارى و ايستايى آن را با فكر انسان و علم انسان گلاويز مىنمايد و با هر گونه نو آورى و تجدد طلبى درگير مىسازد. در آن جا كه مذهب پيروز شود ناچار فكر و علم مىروند و ناچار پيشرفت متوقف مىشود و ناچار انحطاط به وجود مىآيد و مذهب انگيزهى اين انحطاط است.
و همين است كه جامعههاى مذهبى عقب افتادهتر هستند و همين است كه اروپاى مذهبى عقب افتاده بود. پيشرفت از آن جا شروع شد كه مذهب كنار رفت و علم آزاد گرديد.
🔹خصوصيت محافظه كارى و ايستايى مذهب، گذشته از اين كه عامل انحطاط مىشود، دستاويز طاغوتها و حكومتهاى محافظه كار و ايستا خواهد شد و به تخدير توده خواهد پرداخت و توده را افيونى بار خواهد آورد؛ تودهاى هر چه پيش آيد خوش آيد و تودهاى قضا و قدرى و ولنگار و سخن از باده و مى گو، و الفقر فخرى، تودهاى بىمسؤوليت و بىشخصيت و بىهدف كه جز بهشت چيزى نمىخواهند و از دنيا بريدهاند و تودهاى فهم عقيمى و افيونى و منتظر و قانع و بىتوقع كه با بدبختىها و سختىها همدم مىشوند و به درآمد كم راضى و دلخوش. و سبحان اللَّه گويان در زير باران در خيابان دو فرسخ پياده مىروند تا به سر كار خود برسند و هنوز نرسيده و پنج تومان به دست نياورده، دوباره وضويى مىگيرند و لنگان لنگان باز مىگردند و با نان خشكى و ماستى و دانه انگورى زندگى مىگذرانند و قناعت پيشه مىكنند و مىگويند: «عزّ من قنع» و در نتيجه همان قدرتها هستند كه ثروتها را مىبرند و از اين قناعت به نان و نوا مىرسند. و اين قدرتها هستند كه به خاطر محافظه كارى و بهرهبردارى و استعمار، اين روح صبر و قناعت و زهد و قضا و قدر را در سرها مىدمند و آنها را به انتظار منجى نگه مىدارند، در حالى كه خود در انتظار هيچ چيز نيستند و قناعت پيشه نمىكنند و در برابر بدبختى آرام نمىگيرند و از بهترين رفاه و راحتترين زندگىها برخوردار مىشوند و چنان از طمع سرشارند و بيشتر مىخواهند و چنان عزيز هستند كه بيا و ببين! گويا «ذلّ من طمع» در آنها كاربردى ندارد. اين فقط براى ديگران است.
🔸خصوصيت ايستايى و محافظه كارى مذهب، هم جلوگير پيشرفت علم است و انگيزهى انحطاط و هم دستاويز طاغوت است و نردبان استعمار، كه با صبر و قناعت و زهد و قضا و قدر و انتظار منجى، آنها را به پشت بام آرزوها مىرساند.
💠نقد وبررسی
🍀1- هنگامى كه مذهب را آن قدر گشاد كنيم كه بت پرستى و توتميسم را در بر بگيرد و هنگامى كه چشم را روى هم بگذاريم و مذاهب دستورى و سنّتى و عاطفى را از مذهب اصيل و ضد سنّت، تشخيص ندهيم، راستى مجبوريم كه مذهب را عامل انحطاط و افيون تودهها قلمداد كنيم؛ چون در طول تاريخ، درگيرى مسيحيت با آزادى و علم، چشمگير است و نردبان گرى و جلوداريش براى استعمار آشكار و مشخص.
مذاهب دستورى و عاطفى، هم توحيد دارند و هم رسالت و اخلاق و در اين اخلاق، هم سخن از صبر است، هم از زهد و قناعت و انتظار.
⬅️براى شناسايى هر مذهب بايد با اين ملاكها و خصوصيات و ويژگىها پيش رفت، نه با اسم و رسم.
2- كشورهايى همانند ژاپن و آمريكا و ايتاليا و آلمان و انگلستان و فرانسه، با دينهايى در حد خورشيد پرستى و بودايى و ودايى و با دينهايى بسته ودستورى به تمدنهايى رسيدهاند و از پيشرفتهايى برخوردار گرديدهاند و اين نشان مىدهد كه انحطاط مادى، انگيزهى مذهبى ندارد و به مذهب مربوط نيست.
نبود رهبرى و ضعف و جهل و تجمّل و استعمار، اينها از عواملى هستند كه ما را عقب نگه داشتهاند، در حالى كه به خاطر جدا ماندن و جدا كردن از مذهب اصيل، جرم اين عقب افتادگى را به مذهب بستهاند. و همين، يك شگرد استعمارى و يك برون فكنى روانى است كه قدرتهاى بزرگ به آن دستزدهاند تا خود را تبرئه كنند و سرچشمهها را بپوشانند.
انحطاط مادى معلول اين عوامل پنج گانه است.
اما انحطاط اجتماعى و انسانى اين قرن به خاطر جدايى از زيربناها و زمينهها و انگيزههاى رشد و حركت است كه به آن اشاره كرديم و گفتيم كه اين تمدن، انسان را به رفاه رساند اما به شكوفايى استعدادهايش كمك نكرد و جامعهى او را بيش از يك دامپرورى منظم نساخت و ناچار انسان دادش در آمد.
همه صنعت و قدرت به جز جنگ و مرگ نيافريد.
3- مذهب، زمينه ساز و راهبر علم و فكر است و خود، عامل پويايى و تحرك فكرى و پيشرفت علم و صنعت و ثروت است و خود، سازندهى نيروهايى كنترل كننده و نگه دارنده در درون انسان است.
آيا اين برترى و رهبرى باعث ركود و انحطاط است؟
بايد در مسأله دقت كرد كه برتر بودن مذهب از علم و فكر و زمان، به ايستايى و محافظه كارى نمىانجامد، بل از آن جا كه با پيشرفت علم و فكر و مرور زمان، چهرهى آن روشنتر و مشخصتر مىشود، مذهب اصيل به فكر
كردن و پيشرفت علم كمك مىكند.
👌برتر بودن مذهب اصيل، همان رهبرى كردن و زمينه دادن و جهت دادن آن به فكر و علم و تكنيك است.
4- مذهب اصيل همان طور كه عامل انحطاط نمىشد، دستاويز استعمار هم نخواهد شد و نردبان طاغوت هم نخواهد گشت. اين مذهب انسان را به انسانيت خويش مىتواند برساند و او را از اسارت بتها آزاد مىكند و از حكومت غير از خدا رها مىسازد. و «اللَّه» را در درون انسان و در جامعهى انسانى و در هستى حاكم مىنمايد و در نتيجه هواهاى دل و حرفهاى خلق و جلوههاى باطل و تسلط طاغوتها و بتها و خدايان كنار مىروند و شخصيت انسان نضج مىگيرد.
اين مذهب بر پايهى عشق به حق و آزادى از غير حق قرار دارد و بر پايهى عبوديت و عشق به حق و زهد و آزادى از غير حق استوار است و اين عشق و آزادى همان توحيد و يكتا پرستى است و اين توحيد اولين سنگ مذهب اصيل است، پس اين مذهب دستاويزى براى طاغوت نخواهد داشت و بزرگترين مسؤوليتها را به دنبال خواهد آورد. اين مذهب، شخصيت و مسؤوليت در توده مىآفريند، نه بىشخصيتى و بىتفاوتى.
🔸اما طاغوت بىكار نيست. او براى خود دستاويزى مىتراشد و مذهبهايى سنتى و عاطفى مىآفريند.
🍀پس نه مذهب، كه حتى علم هم دستاويز مىشود و مسخ مىشود؛ چون اين انسان سركش و طاغوت، جز اين كارى ندارد و مذهب اصيل هم جز درگيرى با اين طاغوت و بر كنار كردنش نقشى ندارد. ⬅️در اين مذهب، مسؤوليت تا حد رفاه نيست، كه تا حد شكوفايى استعدادهاست و در برابر اين مسؤوليت، ولنگارى نيست و تقدير و سرنوشت عامل بىكارى نيست؛ چون به همان اندازه كه دادهاند بازدهى مىخواهند و همان قدر كه قدرت و وسعت دادهاند تكليف گذاشتهاند و هر كه بامش بيش برفش بيشتر.
🍀و در اين درگيرى بايد از جان و مال گذشت و به چيزى دل نبست- زهد- و در اين درگيرى بايد ايستاد و عقب ننشست- صبر- و با اين همه نبايد نااميد بود و حتى در سختىها مأيوس- انتظار- كه هستى و جبر تاريخ هم با شما همراه است و اجتماع انسانى به دنبال اين هدف در راه است.