هدایت شده از 🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
عصر می شود... از خانه میزنم بیرون... به کجا؟... نمی دانم... کمی کلافهام... ولی سعی می کنم همه چیز، عادی به نظر برسد... به سمت ولیعصر حرکت می کنم... می خواهم ببینم اولین روز زمستان، چه گلی می خواهد به سرم بزند... کتابفروشی قدیمیِ کنار خیابان، خودش را نمایان می کند... کمی می ایستم... نگاهی به ویترین می اندازم... صاحب آن، پیرمردی خوش اخلاق و ساکت و باصفاست... ناگهان متوجه صحنهای فوق العاده می شوم... پیرمرد داخل کتابفروشی در حال معرفی یک کتاب به پیرزنی دیگر است... وااااای... چقدرررر دلنشین است این صحنه... از آن عکس می گیرم... کمی بعد به داخل کتابفروشی میروم و مشغول حرف زدن با او می شوم... سراغ چند کتاب را میگیرم که می گوید نداریم... در مورد ترجمه ها و کار سخت کتابفروشی حرف می زند و توضیح می دهد... می گویم اینجا چندساله است حاج آقا؟... می گوید سی ساله... می گویم خودتان که اهل کتاب خواندن هستید بله؟... می گوید مگر می شود نبود؟... باید کتاب خوان باشیم تا نیاز مخاطب را تامین کنیم... می گویم کدام کتاب را در این چند سال بیشتر دوست داشتهاید... می گوید نمی شود گفت کدام یکی یهترین بوده است... زیاد است... می گویم به کدام موضوعات علاقه دارید... می گوید رمان و ادبیات... اجازه می گیرم که یک عکس یادگاری ازشان بگیرم... و می گویم که یک عکس هم ازتان گرفتهام وقتی داشتید کتابی را به آن خانم نشان می داید و عکس را نشانش می دهم و می گویم باید نشانتان می دادم تا بی اجازه این کار را نکرده باشم... می گوید اشکالی ندارد... راحت باش... خدا حافظی می کنم و پس از مدتی به سمت خیام می آیم...
چند ماه پیش به کتابخانهی علامه رفته بودم و هنوز راه اندازی نشده بود... این بار هم سری به آنجا می زنم... دنبال یک سری کتاب می گردم که در آخر با کمک صاحب کتابخانه پیدایشان می کنم... گفتگو هایی پیش می آید که اصلا در این مقال نمی گنجد که اگر هم جای گنجیده شدن داشت، خودم نمی گنجاندم... چون اصلا ارزش گنجیده شدن ندارند... بگذریم...
بغل کتابخانه، یک آمفی تئاتر هست... از صاحب کتابخانه می پرسم که آیا اجرا هم دارند؟... می گوید بله...
اولین بار است که می خواهم تیاتر ببینم... البته درست است که قبلا هم بچه های خودمان یک سری اجرا ها داشتهاند ولی خب، این کجا و آن کجا... موضوع آن را می پرسم... «حملهی روس ها به حرم امام رضا»... موضوع جالبی دارد... طوری که تا به حال از آن اطلاعی نداشتهام...
زنده بودن تیاتر، یک امتیاز بزرگ برای آن است... حس نزدیکی و القای مستقیم احساسات و حرف ها بسیار برایم جالب و جذاب می نماید...
اما من به موضوع تیاتر امشب، شکاکم... حس خوبی ندارم... احتمالا یک سری غرض ورزی هایی بر آن حاکم است... برای من که اینگونه است... شاید هم هدفی ندارند... ولی با توجه به اوضاع سیاسی کنونی کشور و ارتباط ما با روسیه، مگر می شود این حرف ها، بی هدف باشند؟... مخصوصا برای جماعت تیاترچی که مورد هجمهی همکاران هنری خود هستند... که آنها مخالف اجرا در این شرایطاند و می گویند چرا کار می کنید؟... که اینجا این احتمال به نظر من می آید که عوامل تیاتر امشب برای این که نه سیخ بسوزد نه کباب، موضوعی انتخاب می کنند که هم اینوری ها را داشته باشند و هم آنوری ها را...
باز هم الله اعلم...
امشب هم اینگونه می گذرد...
اول دی ۰۱
#متن
#کتابفروشی
#کتابخانه
#تیاتر
#تئاتر
#شاید_خودم
@Tanhatarinhaa