eitaa logo
HDAVODABADI
979 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
169 ویدیو
16 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
من برادر تو را کشتم! سال ۱۳۸۱ وقتی نشریه را منتشر می کرد، دولت ، در مقاله‌ای که در روزنامه‌های زنجیره‌ای منتشر کرد، نوشت: "هشت سال جنگ ‌ما با عراق، برادرکُشی بود." هنوز ۱۴ سال از آتش‌بس و پایان جنگ متجاوزانه و تحمیلی عراق صدامی علیه ایران ‌نگذشته بود. مهاجرانی ‌که رئیس مرکز شده بود، خواست ژست لیبرالی بگیرد و از طرف رئیس جمهور وقت، به حاکم وحشی ، چراغ سبز نشان دهد و بگوید: "اصلا برای ما مهم ‌نیست که تو با نیّت سرنگونی حکومت اسلامی، سرکوب انقلاب اسلامی و اشغال کشورمان، به ایران حمله کردی و صدها هزار مسلمان را از دو کشور، به کام مرگ فرستادی!" باتوجه به اینکه "سیدمحسن مهاجرانی" برادرِ کوچک‌ترِ آقای مهاجرانی در مقاومت ‌و ایستادگی در برابر صدام و‌ مزدورانش‌ به شهادت رسیده بود، همین ‌موضوع را دستاویز قرار داده و مهر ۱۳۸۱ در نشریه صبح دوکوهه مقاله‌ای زدم با عنوان: "آقای مهاجرانی ما برادر شما را کُشتم! جنگ ما برادر کشی بود. بله هشت سال جنگ‌ ما با عراق برادرکشی بود. البته این جنگ از سال ۱۳۵۹ هجری شمسی آغاز نشد، که شروع آن از همان لحظه ای بود که "قابیل"، سنگ بر فرق برادر خویش "هابیل" فرود اورد. جنگ‌ ما برادرکشی بود این سو مسلمانان بودند و آن سو نیز همین‌گونه، درست مثل نبردهای علی (ع) در "صفین" و "نهروان". آن روز گرم تابستان ۱۳۸۱ با مسعود دهنمکی برای مصاحبه، به دفتر مهاجرانی ‌در ریاستگاهش ساختمان عریض و طویل ولی بی‌خاصیت! ‌گفتگوی تمدنها در خیابان شهید کلاهدوز (دولت) تهران رفتیم. اول از اینکه هر سه نفرمان اهل استان مرکزی و اراکی هستیم، گفتیم ‌و خندیدم. مهاجرانی هم که معلوم بود خودش نفهمیده چی گفته، فقط شروع کرد به حرّافی و توجیه. متن کامل آن گفتگو، نیمه دوم شهریور ۱۳۸۱ در صبح دوکوهه منتشر شد. به قول شیخ الرئیس ابو علی سینا: "اگر برای یک اشتباهت هزار دلیل بیاوری، می‌شود هزار و یک اشتباه!" حمید داودآبادی @hdavodabadi
عقد اخوت با مصطفی روز عید غدیر عید ولایت عید برادری پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع) من می خوانم: وَاَخَیْتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَیْتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَحْتُکَ فِی اللَّهِ وَ عَاهَدْتُ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ وَ کُتُبَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ الْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومِینَ (ع) عَلَى أَنِّی إِنْ کُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفَاعَةِ وَ أُذِنَ لِی بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةَ لَا أَدْخُلُهَا إِلَّا وَ أَنْتَ مَعِی به خاطر خدا با تو برادری و صفا (یکرنگی) می‌ورزم به خاطر خدا دستم را در دستت قرار می‌دهم و در پیشگاه خدا و فرشتگان و کتاب‌ها و فرستادگان او و ائمه معصومین عهد می‌کنم که اگر از اهل بهشت و شفاعت باشم و اجازه یابم که وارد بهشت شوم به آنجا وارد نشوم مگر آنکه تو با من باشی و می خندد و می گوید: قَبِلْتُ قبول کردم و من ادامه می دهم: أَسْقَطْتُ عَنْکَ جَمِیعَ حُقُوقِ الْأُخُوَّةِ مَا خَلَا الشَّفَاعَةَ وَ الدُّعَاءَ وَ الزِّیَارَة تمام حقوق برادری به جز حق شفاعت و دعا و دید و بازدید را از تو ساقط کردم. و بر سنگ مزارش که نه، بر روح عاشقش بوسه می زنم. عیدت مبارک برادر عزیز و عاشقم مصطفی و چه زیبا عهد برادری ما در این روز قشنگ می بندیم عید غدیر، عید دوستی و برادری بر همه بندگان و مخلوقات خداوند رحمن و رحیم مبارک باد حمید داودآبادی @hdavodabadi
شما هم عاشق شوید همین طور که داشتم کاغذها و نامه های باقی مانده از دوران جبهه را جمع جور می کردم، به این کاغذپاره برخوردم. خیلی برایم خاطره انگیز و شیرین بود. نوشته، کاملا گویای حال و هوای ۳۸ سال پیش است و روحیه عاشقانه شب عملیات: بسمه تعالی ایران کشور عشق است عاشق شوید. مسلمان عاشق است. عاشق خدا. عاشق جهاد پس شما هم عاشق شوید. شهید مظلوم بهشتی شاید برای هر انسانی درک این سخنان عارفانه راحت نباشد ولی بخدا قسم در این اواخر برای من عشق به حق نمودار گشته است. الان شب برای من شب دیگری است. شب انتظار است. انتظار روی معشوق. همه حال دیگری دارند. انقلابی عظیم و درونی سراپای همه را فرا گرفته. عشق در تمامی چشمهای پاک بچه بسیجیها موج می زند. به پیش تا قله های رفیع انسانیت. به پیش تا درهم کوفتن کفر و ستم و الحاد. وه که چه زیباست عشق آنهم به معشوقی بالاتر و مقدس تر از عشق. معشوق واقعی یعنی خدا. شب یکشنبه ساعت ۲:۱۰شب ۶۵/۴/۷ داودآبادی (دهلران – دو شب قبل از آغاز عملیات کربلای ۱ برای آزادسازی شهر مهران) @hdavodabadi
به یاد پدر ... چهار سال پیش در چنین روزهایی ... ۵ تیر ماه ۱۳۹۹ پشتم خالی شد کمرم شکست سینه ام سوخت و ... پدرم که رفت داغ دیدم و تنها شد پدرم که رفت تنها شدم بی پشت‌ و ‌پناه شدم هرناکس دوست نمایی، توانست دهانش را باز کند و بهم بتازد هر نامردی آشنانمایی، جرات کرد بهم جسارت کند پشت سر و حتی رو در رویم، غیبت و اهانت کند فقط چون او رفته است فقط او بود و خدایش که دلگرمی ام بود و هست شادی روح پدر عزیزم و همه پدران و مادران سفر کرده فاتحه مع الصلوات حمید داودآبادی
امشب چه شبی است؟!!! ۹ تیر ۱۳۶۵ پشت خاکریز مهران امشب ساعت ۹ به بعد اسمان رنگ خون گرفت امشب ساعت ۹ به بعد پدرهایی کمرشان شکست مادرانی قلبشان سوخت خواهرهایی داغ برادر دیدند برادرانی تنها ماندند همسرانی داغدار شدند و فرزندانی طعم یتیمی چشیدند و نجوا کردند یتیمی درد بی درمان یتیمی یتیمان حسین ارشدی و عباس تبری تسلیت امشب محسن صباغچی رفت ولی نفهمید‌ چقدر دوستش دارم حسین رضا خان‌نجاد رفت نفهمید‌ عاشق اخم‌کردنش بودم محمود ازادی رفت و ناله سوختم سوختمش بر جانم ماند مجید ابراهیمی رفت و به امتحان دانشگاه نرسید داوود معینی رفت و مرا با یاد شربازیهایش حسرت به دل گذاشت صفرخانی رفت و مرا در داغ بک فرمانده مقتدر نشاند دستواره رفت و به برادر کوچکش پیوست امشب اولین سالی است که‌ تنها برایشان سالگرد می گیرم ولی حق ندارم اشک بریزم که چشمانم نسوزد خدایا هنوز باورت نشده سوختم؟! بس نیست؟! منتظری چی از زبان گنه کرده ام بشنوی؟! یا رفیق من لا رفیق له به قول شهید جعفرعلی گروسی: دوستت دارم، دوستم‌ داری؟!
نشد بگم: خیلی دوستت دارم! عصر روز دوشنبه ۹ تیر ۱۳۶۵ ( ۳۸سال پیش) خط مقدم مهران - عملیات کربلای ۱ دو سه ساعت بعد، محسن (نفر وسط) دیگه نبود عکاس: حمید داودآبادی حسرت به دلم مونده که یه نفر، یواشکی دهنم رو ببرم دم گوشش، صدای آرومم رو بشنوه، سریع بذارم در برم که مجبور نشم چشمام به چشمای متعجبش گره بخوره. اونم چشمای محجوب و سرشار از خجالت اون! کاش اون شب، که فرمانده گفت: یه آر.پی.جی زن شیر بفرستید ... وقتی محسن پرید و آر.پی.جی به دست رفت طرف خاکریز، صدای منو توی گوشش می شنید! اون وقت که دستش رو بوسیدم، از خجالت لرزید. بغلش کردم، لبام رو بردم دم گوشش، خواستم بگم، روم نشد. هی پرسید: - برادر داودآبادی ... شما هی می خوای یه چیزی به من بگی ولی ... نگفتم. اشکام ریخت روی صورتش. محسن از خاکریز رد شد و رفت توی سینه دوشکایی که دشت رو از آتش پر کرده بود. پنج دقیقه بعد که فرمانده داد زد: - یه آر.پی.جی زن دیگه بفرستید ... کمرم بدجوری درد گرفت! شکست. طلوع روز سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۶۵ که خط مقدم مهران شکست، تیغ تیز آفتاب افتاد روی صورت محسن صباغچی که از خون سرخ شده بود. چی کشید مادرش وقتی فهمید دومین پسرش هم رفته! یعنی میشه روز قیامت، منو از تهِ ته جهنم بیارن بالا، اجازه بدن برم دم دروازۀ بهشت، محسن بیاد جلو و بگه: - اون شب چی میخواستی بگی؟ دهنم رو ببرم دم گوشش، نمی خوام هیچکس حتی خدا صدای منو بشنوه، آروم در گوشش بگم: - محسن ... خیلی دوستت دارم! حمید داودآبادی @hdavodabadi
Hamid Davodabadi: عکس حجله ای فرمانده عکاس: حمید داودآبادی دم غروب بود. عصر روز دوشنبه 9 تیر 1365 چند روزی بود که ارتش عراق شهر مهران را اشغال کرده بود. حضرت امام خمینی (ره) فرموده بودند: "مهران باید آزاد شود." قرار شد آن شب، گردان شهادت به فرماندهی "علی اصغر صفرخانی" خط شکن باشد. قرار بود نیروهای گردان، اولین نفراتی باشند که در تاریکی شب، وارد دشت روبه رو شوند، به تیربارهای دشمن حمله کنند، خط را بشکنند تا نیروهای دیگر گردان ها بروند برای آزادسازی مهران؛ که رفتند و مهران را دو سه روز بعد آزاد کردند. دم غروب بود. فرمانده گردان، آمده بود تا برای آخرین بار، از بالای خاکریز، وضعیت خط مقدم دشمن را زیرنظر بگیرد. وقتی از خاکریز پایین آمد، دوربین عکاسی را از کوله پشتی درآوردم. از او خواستم با آن چهره خاکی، بایستد تا عکسی تکی از او بگیرم. ایستاد، عکس گرفتم، که شد این. با خنده گفتم: برادر صفرخانی، ان شاءالله این عکس رو می زنم روی حجله تون. خندید و گفت: عمرا اگه بتونی. و خندیدم و گفتم: حالا می بینیم. فردا صبح، سه شنبه دهم تیر ماه 1365، وقتی علی اصغر صفرخانی فرمانده گردان شهادت به شهادت رسید، همین عکس را در قطع بزرگ چاپ کردم و بر حجله اش نشاندم. پدر شهید می گوید: علی اصغر که شهید شد آقای خامنه ای با پسرشان آمدند منزل ما. پسر بزرگ ایشان آقا مصطفی، همرزم علی اصغر بود و زمان شهادت پسرم، آقا مصطفی هم آنجا حضور داشته. ایشان از لحظه شهادت علی اصغر تعریف می کرد که: ما داشتیم از خط بر می گشتیم، گفتم: علی اصغر بیا برویم داخل سنگر. گفت: شما برو من الان می آیم. من چند قدم که رفتم انفجاری شد و گفتند صفرخانی تیر خورده. رفتم جلو دیدم غرق در خون افتاده و قرآنش هم کنارش افتاده بود. آقا مصطفی به من گفت: راضی باشید من این قرآن را به یادگار بر می دارم. @hdavodabadi
احساس تکلیف، یعنی این! جانبازه اونم شیمیایی. همیشه کپسول اکسیژن روی کولش داره که حالش بد نشه. سالها قبل احساس تکلیف کرد و برای دفاع از اسلام و انقلاب و کشور رفت جبهه و شیمیایی شدید شد و ریه هاش داغون شدند. این روزها به عشق دوستان شهیدش، احساس تکلیف کرده و پنجشنبه هرهفته از اوج گرمای تابستان ‌گرفته تا اوج سرمای استخوان سوز زمستان، کار خودش را می کند. عشق می کند. کیف می کند. به هیچکس هم کاری ندارد. مزاحم اوقات الکی خوش ما هم نیست! در سرمای زمستان‌ که ما، در خود فرو می رویم، پای برهنه،‌ کپسول اکسیژن بر دوش، شلنگ آب را به دست می گیرد و مزار شهدا را شستشو می دهد. آقا را پنجشنبه ها در قطعه ۵۰ گلزار شهدای (س) زیارت می کنم و بر روی چون ماهش بوسه می زنم. خدا را شکر بر بودن چنین عزیزانی که احساس تکلیف و وظیفه را یادمان می دهند. ممنون از دوست عزیزم آقا "مرتضی طوبایی زاده" بخاطر این عکسها. حمید داودآبادی تیر ۱۴۰۳