هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
#رفیق_شهیدم
.
#فروش_ویژه کتاب #دیدم_که_جانم_میرود
.
از ولادت تا شهادت شهید #مصطفی_کاظم_زاده
.
30 درصد تخفیف
.
از 9شهریور #تولد شهیدکاظم زاده
تا23مهر #شهادت شهیدکاظم زاده
.
#خرید_اینترنتی:
manvaketab.ir
#خرید_پیامکی
ارسال نام کتاب به سامانه 3000141441
تلفن تماس:
02537840844
#انتشارات_شهید_کاظمی
#من_و_کتاب
حمید_داود آبادی
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
#رفیق_شهیدم
.
#فروش_ویژه کتاب #دیدم_که_جانم_میرود
.
از ولادت تا شهادت شهید #مصطفی_کاظم_زاده
.
30 درصد تخفیف
.
از 9شهریور #تولد شهیدکاظم زاده
تا23مهر #شهادت شهیدکاظم زاده
.
#خرید_اینترنتی:
manvaketab.ir
#خرید_پیامکی
ارسال نام کتاب به سامانه 3000141441
تلفن تماس:
02537840844
#انتشارات_شهید_کاظمی
#من_و_کتاب
حمید_داود آبادی
بابات شهید نشده، الکی مرده!
وقتی بابات بعد سالها حضور در جبهه و عملیات و نوش جان کردن تیر و ترکش و گاز شیمیایی، جلوی چشمت جون بده
وقتی دکترهای فلان و فلان بنیاد شهید به بهانه حفظ بیت المال و اینکه در بودجه اسراف نشه، زل بزنه توی چشمای اشکبارت و خونسردانه به شما بچه ها و مادر داغدارتون بگه:
- بچه جون، بابای تو شهید نشده بلکه مثل همه اون پرادعاهایی که میتونستند،ولی بی غیرتانه نرفتند جبهه، به مرگ عادی فوت کرده
چی می تونی بگی؟!
اول برای عاقبت دکترها و روسا و مدیران بنیاد شهید هرآنچه خود صلاح می دانید، بفرستید، بعد زبان حال فرزند (شهید جبهه ای، نه شهید بنیاد شهیدی) ثاقب شهابی نشاط را بخوانید:
بعدازمدت هاقلم به دست گرفتم وآماده نوشتن دلتنگی هایم برصفحات سفیددفترم شدم..
تابازبرایت شرحی ازدلتنگی های غریب پسرانه ام دهم...
مدت هاست بغض امانم رابریده است...
می خواستم قلم به دست بگیرم وبنویسم ولی هیچکدام یاری ام نکردند...
نه کاغذ..نه قلم...نه دلتنگی هایم...
و به اوج بی کسی هایم که می رسم زبانم هم بسته می شودو
تنهامحکوم می شوم به سکوت...
نمی دانم اکنون که قلم به دست گرفته ام چه بایدبنگارم...؟
ازقهرکنان یک ماهه ام ویاآشتی کنانش..؟
ازبی جواب ماندن ندبه های دلتنگی ام یا....
مدت هاست پی پاسخی هستم که آرامم کند...
باتوهستم..می شنوی؟؟ تنهایی ام رامی بینی؟؟
منم پسرت....! غریب افتاده ام بین این مردم..!
آنقدرنگاهم نکرده ای که پاک ازیادت رفته ام...
تنهاهستم درزمینی که به بهای جان فروختی اش..
مدت هاست دیگرخودم نیستم..تمامم پرشده ازسه نقطه های بی نهایت..
ب ا ب ا.....
دارم مچاله می شوم زیرنگاه آدم هایی که چشم هایشان کوررنگی داردو
مرابه سیاهی شب، سفیدمی بینند...
دارم مچاله می شوم زیرقصه خیس دنیای آدم ها..
دلم...فقط کمی...کمی تورامی خواهد..
کمی محبت.. کمی نوازش..کمی قربان صدقه..
اصلانه..، کمی لوس شدن برایت.....آری کمی دلم لوس شدن می خواهد..
لوس که شوم خاطرخواهم می شوی..دست به سرم می کشی ونگاهم می کنی..
شایدتنهاخواسته دلم نگاهت باشد
برای آشنایی بهتر با این شهیدان عزیز، کتاب #دیدم_که_جانم_میرود را بخوانید
1400/10/02
عقد اخوت با مصطفی
روز عید غدیر
عید ولایت
عید برادری پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع)
من می خوانم:
وَاَخَیْتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَیْتُکَ فِی اللَّهِ
وَ صَافَحْتُکَ فِی اللَّهِ
وَ عَاهَدْتُ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ
وَ کُتُبَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ الْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومِینَ (ع)
عَلَى أَنِّی إِنْ کُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفَاعَةِ
وَ أُذِنَ لِی بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةَ
لَا أَدْخُلُهَا إِلَّا وَ أَنْتَ مَعِی
به خاطر خدا با تو برادری و صفا (یکرنگی) میورزم
به خاطر خدا دستم را در دستت قرار میدهم
و در پیشگاه خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگان او و ائمه معصومین
عهد میکنم که اگر از اهل بهشت و شفاعت باشم
و اجازه یابم که وارد بهشت شوم
به آنجا وارد نشوم مگر آنکه تو با من باشی
و #شهید_مصطفی_کاظم_زاده می خندد و می گوید:
قَبِلْتُ
قبول کردم
و من ادامه می دهم:
أَسْقَطْتُ عَنْکَ جَمِیعَ حُقُوقِ الْأُخُوَّةِ مَا خَلَا الشَّفَاعَةَ وَ الدُّعَاءَ وَ الزِّیَارَة
تمام حقوق برادری به جز حق شفاعت و دعا و دید و بازدید را از تو ساقط کردم.
و بر سنگ مزارش که نه، بر روح عاشقش بوسه می زنم.
عیدت مبارک برادر عزیز و عاشقم مصطفی
و چه زیبا عهد برادری ما در این روز قشنگ می بندیم
عید غدیر، عید دوستی و برادری
بر همه بندگان و مخلوقات خداوند رحمن و رحیم مبارک باد
حمید داودآبادی
#دیدم_که_جانم_میرود
عقد اخوت با مصطفی
روز عید غدیر
عید ولایت
عید برادری پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع)
من می خوانم:
وَاَخَیْتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَیْتُکَ فِی اللَّهِ
وَ صَافَحْتُکَ فِی اللَّهِ
وَ عَاهَدْتُ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ
وَ کُتُبَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ الْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومِینَ (ع)
عَلَى أَنِّی إِنْ کُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفَاعَةِ
وَ أُذِنَ لِی بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةَ
لَا أَدْخُلُهَا إِلَّا وَ أَنْتَ مَعِی
به خاطر خدا با تو برادری و صفا (یکرنگی) میورزم
به خاطر خدا دستم را در دستت قرار میدهم
و در پیشگاه خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگان او و ائمه معصومین
عهد میکنم که اگر از اهل بهشت و شفاعت باشم
و اجازه یابم که وارد بهشت شوم
به آنجا وارد نشوم مگر آنکه تو با من باشی
و #شهید_مصطفی_کاظم_زاده می خندد و می گوید:
قَبِلْتُ
قبول کردم
و من ادامه می دهم:
أَسْقَطْتُ عَنْکَ جَمِیعَ حُقُوقِ الْأُخُوَّةِ مَا خَلَا الشَّفَاعَةَ وَ الدُّعَاءَ وَ الزِّیَارَة
تمام حقوق برادری به جز حق شفاعت و دعا و دید و بازدید را از تو ساقط کردم.
و بر سنگ مزارش که نه، بر روح عاشقش بوسه می زنم.
عیدت مبارک برادر عزیز و عاشقم مصطفی
و چه زیبا عهد برادری ما در این روز قشنگ می بندیم
عید غدیر، عید دوستی و برادری
بر همه بندگان و مخلوقات خداوند رحمن و رحیم مبارک باد
حمید داودآبادی
#دیدم_که_جانم_میرود
@hdavodabadi
عکس و مکث - ۶۰
اسفند ۱۳۶۲ هنگامه عملیات خیبر
اردوگاه سد دز اندیمشک
تیپ حضرت عبدالعظیم (ع)
در کنار مرحوم حاج علی اکبر ژاله مهیاری
پدر شهید علیرضا مهیاری
پیر جبهه ها که پس از سالها حضور و مجروحیت و مفقودیت در جبهه ها، بعد از پایان جنگ، در آرزوی زیارت کربلا دق کرد
برای آشنایی با این پیرمرد شجاع و باصفا، کتاب
#دیدم_که_جانم_میرود
را بخوانید
حمید داودآبادی
سالروز شهادت مصطفی
به مناسبت چهل و یکمین سالروز شهادت دوست و برادر عزیز "مصطفی کاظم زاده" (۲۲مهر ۱۳۶۱ در عملیات مسلم ابن عقیل در جبهه سومار) سر مزارش گرد هم می آییم.
زمان : پنجشنبه این هفته ۲۰ مهر ۱۴۰۲، از ساعت ۱۶
مکان: تهران، گلزار شهدای بهشت زهرا (س)، قطعه ۲۶ ردیف ۹۴ شماره ۹
نایب الزیاره همه عزیزان شهرستانی هستیم.
برای آشنایی بیشتر و بهتر با شهید #مصطفی_کاظم_زاده
کتاب
#دیدم_که_جانم_میرود
چاپ #نشر_شهید_کاظمی
را بخوانید
من هستم!
شما هم که نیایید
من هستم!
یکّه و تنها
تنهای تنها
بیایید
یا نیایید!
به شرط بودن یا نبودن
رفیقت نشدم که!
به شرط آمدن یا نیامدن
دست رفاقت ندادم
عاشق نشدم
دل ندادم
دل نباختم
دلداده ات نشدم
دلباخته ات نشدم که!
باشی یا نباشی
بیایی یا نیایی
بودم
هستم
خواهم بود
رفیق بودیم و هستیم
دوستت داشتم و دارم
ای شهید!
مصطفی جانم
#مصطفی_کاظم_زاده
#دیدم_که_جانم_میرود
رفیق دلتنگت
پس از ۴۱ سال
داغ
هجر
فراغ
سوختن
و ساختن
به امید دیدار
به امید آنکه
وقتی دیدی ام
بشناسی
بخندی
شاد شوی
و شفاعتم کنی
دوست قدیمی و رفیق راهت
حمید داودآبادی
پاییز دلتنگی ۱۴۰۲
بامداد پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۰، ساعاتی قبل اذان صبح، گروهی بهم هجوم آوردند.
تک تکشان را نمی شناختم، ولی جمعشان را چرا.
میدانستم کیستند و چیستند.
اصلا فضا و منطقه برایم آشنا بود.
تهاجمی و طلبکارانه حرف میزدند.
بی احترامی نمیکردند. بی ادب نبودند.
ولی از کم کاری من بدبخت، شاکی بودند.
مدام می گفتند:
تو که بودی، تو که دیدی، تو که شاید تنها کسی هستی که از ماجرای ما خبر داری و نوشتی:
چرا نمیگی؟
چرا مارو معرفی نمیکتی؟
چرا مارو نمی شناسونی؟
چرا؟
قاطی کردم.
کلافه شدم.
همه ۱۵۰ نفرشانبودند.
هرچه خودم را به خواب میزدم. تا چشمم بسته میشد، پیدایشان میشد.
اذان صبح که دادند، رفتند.
شاید که رفتند نماز خویش را به امامت مولایشان اقامه کنند!
عصر که رفتم بهشت زهرا (س)، سر مزار شهید مصطفی کاظم زاده، گوشه ضلع شمالشرقی قطعه ۲۶ که بیشتر آن ۱۵۰ نفر آنجا خفته اند، برای دوستان، خودم را خالی کردم و با بغض، هرآنچه را دیدم، گفتم.
ولی هنوز نفهمیدم آن ۱۵۰ نفر گمنام مظلوم از منچه می خواهند!
شما فهمیدید، بهم بگید!
این هم خلاصه ماجرای آنروز و آن ۱۵۰ نفر:
بمباران #سومار
ظهر روزپنجشنبه ۱۵ مهر ۱۳۶۱
نیروهاازجادۀ آسفالتۀ سومار ورودخانۀ کنارآن گذشتند.نوحۀ زيبايي میخواندند و برسینه میزدند:
کربوبلا مدرسۀ عشق وشهادت
حماسۀ خون شهيدان،استقامت
بگو تو باالله
پيام ثارالله
که من به ديدارخداميروم
به جمع پاک شهداميروم
در ادامه هم بهشوق شرکت در عمليات ميخوانديم:
حسين حسين حسين جان
جانها همه فدايت
ماميرويم ازاينجا
به سوي کربلايت
چادرهاي گردان سلمان،درکنار چادرهاي گردان"شهيد مدني"تيپ عاشورا،آنطرف آب،درمحوطهاي بسيارباز قرارداشتند.حدود ۱۰چادر پراز نفرات،کنارهم بودند.
ناگهان صداي سه انفجارشديد،همهمان راميان زمين وهوا معلق کرد.تاآن زمان چنان انفجار مهيبي نديده بودم.بدجوري ترسيدم.مانده بودم چه شده!
درصورتم سوزشي عجيب احساس کردم.گوشهايم دردشديدي داشتند ومدام زنگ ميزدند.خواستم دستم راروي گوشم بگذارم تاشايد ازسوت تند و آزاردهندهاش کاسته شود که متوجه شدم چيزِخيسي کف دستم است.کمي که گردوخاک و دودکناررفت،باوحشت ديدم مغز يکي ازبچهها روي دستم پاشيده.
خوب که نگاه کردم،ديدم چادرها درآتش ميسوزند.نالۀ مجروحان،ازهرطرف بهگوش ميرسيد.چشمانم راکه به اطراف چرخاندم،وحشت سراپاي وجودم راگرفت.بسياري ازآنهايي که تالحظاتي قبل اطرافم نشسته بودند،به شديدترين وجه ممکن تکهتکه شده و روی زمين پراکنده بودند.
ناگهان بهيادآن که لحظاتي قبل مارا به چادرشان دعوت کرد،افتادم.جلويم دَمرو درازکش شده بودروی زمين.خودم رابالاي سرش رساندم.بادست که برشانهاش گذاشتم تارويش رابرگردانم،ازترس بدنم بهلرزه افتاد.صورتش ازوسط بيني به بالا،کاملارفته بود.دوستش راکه بغلش افتاده بود،برگرداندم؛سر اوهم کاملا ازگردن متلاشي بود.تازه فهميدم آن مغزي که کف دستم پاشيده بود،مال يکي ازاين دونفر بودکه اصلا نشناختمشان وفرصت نکردم اسمشان راهم بپرسم،ولي آنهامرا بهنام ميشناختند ورفيق بودند.
درآن فاجعه،حدود ۱۵۰ نفر به شهادت رسیدند وحدود ۱۵نفر همچنان مفقود هستند،یعنی چیزی ازپیکرشان به دست نیامد.
شرح کامل درکتاب: #دیدم_که_جانم_میرود
نوشتۀ: #حمید_داودآبادی
چاپ: #نشر_شهید_کاظمی
تولدت مبارک آقا سید
۲ فروردین ۱۳۷۴، سالروز تولد #سید_مصطفی_موسوی
شهید مدافع حرم افغانستانی، مبارک باد.
سید مصطفی پس از خواندنکتاب #دیدم_که_جانم_میرود
عاشق شهید #مصطفی_کاظم_زاده شد و ۱۵ هفته، از محل زندگیاش در قم، به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) زیارت مزار شهید کاظم زاده می آمد.
آقا سید، میگفت:
تو مصطفی هستی، منم مصطفی هستم. من با تو رفیق شدم، آیا تو هم با من رفیق میشوی؟!
سید مصطفی برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) به سوریه رفت و روز ۳۱ فروردین ۱۳۹۴ در شهر بُصریالحریر، به دست تکفیریها به شهادت رسید و ۹ ماه بعد پیکرش به خانه بازگشت و در گلزار شهدای بهشت معصومه (س) قم در کنار همرزمانش آرامگرفت.
روح هر دو مصطفی شاد و از ما راضی باد
با شما در #نمایشگاه_کتاب تهران
به لطف خداوند سبحان، امسال نیز همچون گذشته، در سی و پنجمین نمایشگاه کتاب تهران در خدمت شما مخاطبین عزیز هستم.
به امید خدا و به شرط صحت و سلامت، با کتابهای:
#از_معراج_برگشتگان
#نامزد_خوشگل_من
#عباس_برادرم
#دیدم_که_جانم_میرود
#جاسوس_بازی (دورهی سه جلدی)
و ...
وعده ما:
#نشر_شهید_کاظمی
سالن ناشران عمومی، راهروی ۲۱ غرفه ۵۰۷
عقد اخوت با مصطفی
روز عید غدیر
عید ولایت
عید برادری پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع)
من می خوانم:
وَاَخَیْتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَیْتُکَ فِی اللَّهِ
وَ صَافَحْتُکَ فِی اللَّهِ
وَ عَاهَدْتُ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ
وَ کُتُبَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ الْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومِینَ (ع)
عَلَى أَنِّی إِنْ کُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفَاعَةِ
وَ أُذِنَ لِی بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةَ
لَا أَدْخُلُهَا إِلَّا وَ أَنْتَ مَعِی
به خاطر خدا با تو برادری و صفا (یکرنگی) میورزم
به خاطر خدا دستم را در دستت قرار میدهم
و در پیشگاه خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگان او و ائمه معصومین
عهد میکنم که اگر از اهل بهشت و شفاعت باشم
و اجازه یابم که وارد بهشت شوم
به آنجا وارد نشوم مگر آنکه تو با من باشی
و #شهید_مصطفی_کاظم_زاده می خندد و می گوید:
قَبِلْتُ
قبول کردم
و من ادامه می دهم:
أَسْقَطْتُ عَنْکَ جَمِیعَ حُقُوقِ الْأُخُوَّةِ مَا خَلَا الشَّفَاعَةَ وَ الدُّعَاءَ وَ الزِّیَارَة
تمام حقوق برادری به جز حق شفاعت و دعا و دید و بازدید را از تو ساقط کردم.
و بر سنگ مزارش که نه، بر روح عاشقش بوسه می زنم.
عیدت مبارک برادر عزیز و عاشقم مصطفی
و چه زیبا عهد برادری ما در این روز قشنگ می بندیم
عید غدیر، عید دوستی و برادری
بر همه بندگان و مخلوقات خداوند رحمن و رحیم مبارک باد
حمید داودآبادی
#دیدم_که_جانم_میرود
@hdavodabadi