#نامزد_خوشگل_من
🔹نویسنده: #حمید_داودآبادی
🔹ناشر: #انتشارات_شهید_کاظمی
.
📚بخشی از کتاب:
.
قربونت برم دنیا که هر چی عذاب و تاوان معصيته، مال همین دنیاس.
چه عذایی بالاتر از این که توی اینترنت، توی فضای مجازی، فضایی که به ایمیلت بخوای سر بزنی باید با چهار تا «...» حال و احوال کنی!
یه دفعه چشمت بخوره به یه عکس و خبر:
"تشییع پیکر جانباز شهید ثابت شهابی نشاط که بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی به شهادت رسید..."
از کرمانشاه و غرب کشور گرفته، تا اهواز و خرمشهر. این دوتا داداش هرجا که اعزام می شدن، توی ساک و کوله پشتی شون یه اعلامیه بود که عکس کودکی دوتاییشون رو توش چاپ کرده و زیرش نوشته بودن: «مادر، پدر، از آن روز که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید، سالها میگذرد.
حالا امروز دیگر ما برای خودمان مردی شدهایم، ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم...»
.
خرید آسان:
manvaketab.ir
مرکز پخش:
02537840844
#نشر_شهید_کاظمی
شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب
راز احمد
فروش کتاب توسط نویسنده
سفر بی بازگشت حاج احمد متوسلیان از خرمشهر تا بیروت، به روایت حمید داودآبادی
روایتی متفاوت که برای اولین بار گفته می شود:
* چه کسی حاج احمد را لو داد؟
* چه کسی از نیروهای حاج احمد جاسوسی می کرد؟
* چرا حاج احمد می خواست به بیروت برود؟
* چرا حاج احمد به تهران بازنگشت؟
* حاج احمد و یارانش،شب قبل در خانۀ چه کسی بودند؟
* چرا حاج احمد برای دومین بار به بیروت می رفت؟
* در پست بازرسی برباره چه گذشت؟
* در ماشین عقبی، چه کسانی بودند؟
* چه کسانی شاهد ماجرای پست بازرسی برباره بودند؟
* آنها چه دیدند؟!
* ناگفته ای منتشر نشده از سپهبد شهید قاسم سلیمانی دربارۀ سرنوشت حاج احمد متوسلیان
پس از 38 سال:
* چه کسی از سرنوشت 4 عزیز دلیرمرد حاج احمد متوسلیان،سیدمحسن موسوی،تقی رستگار و کاظم اخوان
خبرمان خواهد داد؟!
* چه کسی انجام و سرانجام این داستان را خواهد گفت؟!
* چه زمانی راز احمد فاش خواهد شد؟!
* چه کسی باید این راز را برایمان بگشاید؟!
* آیا این خطوط سیاه، سپید می گردند؟!
* می آیند یا می آورندشان؟!
برای اولین بار
در کتاب
راز احمد
منتشر شد
در صورت تمایل، مبلغ 67 هزار تومان (47 هزار تومان قیمت کتاب همراه با DVD حاوی فیلمها و عکسهای ناب و اخبار مرتبط + 20 هزار تومان هزینه بسته بندی و پست)
به شماره کارت حمید داودآبادی
6104337956205460
واریز کنید و تصویر آن را همراه با نام و نام خانوادگی،نشانی دقیق و کدپستی و شمارۀ تماس به دایرکت
Instagram.com/hamiddavodabadi1
بفرستید تا در اولین فرصت برایتان ارسال شود
#37_سال
#37سال
#آثار_داودآبادی
#احمد_متوسلیان
#بیروت
#تقی_رستگار
#حمید_داود_آبادی
#حمید_داودآبادی
#حمید_داوود_آبادی
#حمید_داوودآبادی
#داود_آبادی
#داودآبادی
#داوود_آبادی
#داوودآبادی
#دفاع_مقدس
#دیپلماتهای_ایرانی
#راز_احمد
#رازاحمد
#سید_محسن_موسوی
#شهدا
#شهید_احمد_متوسلیان
#شهید_متوسلیان
#فروش_آثار
#فروش_کتاب
#کاظم_اخوان
#کمین_جولای_82
#کمین_جولای82
#گروگانهای_ایرانی
#لبنان
#متوسلیان
#نشر_شهید_کاظمی
#نشر_یازهرا
#ahmad_motavaselian
#free_motavaselian
#iranian_diplomats
#iranian_hostages
#free_diplomats
#free_hostages
#motavaselian
#4diplomats
#davodabadi
#davoodabadi
#hamid_davodabadi
#hamid_davoodabadi
💠#منتشر_شد
📚معرفی کتاب:
کتاب شهادت طلبان نوشته حمید داودآبادی جلد اول از مجموعه شهادت طلبان است و به بررسی تاریخچه عملیات شهادت طلبانه در لبنان در خلال سالهای جنگ داخلی آن میگوید.
مجموعه شهادت طلبان نگاهی همه جانبه به تاریخچه علمیات شهادت طلبانه مختلفی دارد که در طی سالهای مختلف در کشورهایی مانند لبنان و فلسطین، اجرا شده است؛ کشورهایی که همواره با جنگ داخلی درگیر بودهاند.
علاه بر این، این مجموعه به زندگی شهدایی میپردازد که در راه آزادی و آزادگی، جان خود را فدا کردند و نامشان را در تاریخ کشورشان ماندگار کردند.
📗#شهادت_طلبان
☘️به کوشش:#حمید_داوودآبادی
🍂 #انتشارات_شهید_کاظمی
.
🔸جهت مشاهده و تهیه کتب از طریق زیر اقدام کنید👇
✅ سایت من و کتاب
manvaketab.ir
✅ سایت انتشارات شهیدکاظمی
https://b2n.ir/a96628
✅ نسخه الکترونیک
https://b2n.ir/r39194
❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹
📌 #انتشارات_شهید_کاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب در کشور
🆔 https://eitaa.com/nashreshahidkazemi
#نشر_شهید_کاظمی
.
💠 #چاپ_دوم
📚معرفی کتاب:
داستانی واقعی از ایرانی هایی که به هر دلیل و انگیزه، به کشور خود خیانت کردند
آنچه در این کتاب خواهید خواند، نه داستانهایی پلیسی است بهشیوۀ آگاتا کریست و نه قصههایی هیجانی بهتقلید از جیمز باند! داستانهای آنها، واقعی بودند یا تخیلی، متعلق به عصر و زمان و مکان خودشان بودند. ماجراهایی بسیار تلخ است از برخی افراد که خواسته یا ناخواسته، خود را قربانی بیگانگان کردند و در نهایت اینکه هیچکدام از این ماجراها، تخیلی، داستان و ساختهوپرداختۀ ذهن یک داستاننویس نیستند. همۀ آنچه خواهید خواند، حوادثی است که چهبسا به ریختن خونهای بیگناهان بسیاری منجر شده است تا دشمنان از دستاندازی به کشور عزیزمان ایران، ناکام بمانند.
از جمله آثار نویسنده میتوان به راز احمد، ناگفته ها، سی و هفت سال، دیدم که جانم میرود و... اشاره کرد.
📗#جاسوس_بازی
☘️به کوشش:#حمید_داوودآبادی
🍂 #انتشارات_شهید_کاظمی
.
🔸جهت مشاهده و تهیه کتب از طریق زیر اقدام کنید👇
✅ سایت من و کتاب
https://b2n.ir/d20128
✅ سایت انتشارات شهیدکاظمی
https://b2n.ir/k36683
✅ نسخه الکترونیک
https://b2n.ir/h61122
❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹
📌 #انتشارات_شهید_کاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب در کشور
🆔 https://eitaa.com/nashreshahidkazemi
#نشر_شهید_کاظمی
در کنار بلبل اهلبیت
دو سه سالی می شود با مداح اهلبیت (ع) حاج #عبدالرضا_هلالی در اینستاگرام ارتباط مجازی داریم و با هم رفیق هستیم.
غروب روز چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
در #نمایشگاه_کتاب_تهران ، غرفه #نشر_شهید_کاظمی توفیقی دست داد تا این بزرگوار را ملاقات کنم.
لطف و محبت این عزیز که همواره عطر خوش زیارت و روضه اهلبیت (ع) را با خود دارد، مرا برد به آرزوی بر دل نشسته زیارت مراقد حضرات امیرالمومنین علی و اباعبدالله الحسین (ع).
انشاالله که آن عزیزان بطلبند و برای اولین بار - و چه بسا تنها بار، به پابوسشان نایل شوم و از عشق بمیرم!
حمید داودآبادی
@hdavodabadi
سالروز شهادت مصطفی
به مناسبت چهل و یکمین سالروز شهادت دوست و برادر عزیز "مصطفی کاظم زاده" (۲۲مهر ۱۳۶۱ در عملیات مسلم ابن عقیل در جبهه سومار) سر مزارش گرد هم می آییم.
زمان : پنجشنبه این هفته ۲۰ مهر ۱۴۰۲، از ساعت ۱۶
مکان: تهران، گلزار شهدای بهشت زهرا (س)، قطعه ۲۶ ردیف ۹۴ شماره ۹
نایب الزیاره همه عزیزان شهرستانی هستیم.
برای آشنایی بیشتر و بهتر با شهید #مصطفی_کاظم_زاده
کتاب
#دیدم_که_جانم_میرود
چاپ #نشر_شهید_کاظمی
را بخوانید
بامداد پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۰، ساعاتی قبل اذان صبح، گروهی بهم هجوم آوردند.
تک تکشان را نمی شناختم، ولی جمعشان را چرا.
میدانستم کیستند و چیستند.
اصلا فضا و منطقه برایم آشنا بود.
تهاجمی و طلبکارانه حرف میزدند.
بی احترامی نمیکردند. بی ادب نبودند.
ولی از کم کاری من بدبخت، شاکی بودند.
مدام می گفتند:
تو که بودی، تو که دیدی، تو که شاید تنها کسی هستی که از ماجرای ما خبر داری و نوشتی:
چرا نمیگی؟
چرا مارو معرفی نمیکتی؟
چرا مارو نمی شناسونی؟
چرا؟
قاطی کردم.
کلافه شدم.
همه ۱۵۰ نفرشانبودند.
هرچه خودم را به خواب میزدم. تا چشمم بسته میشد، پیدایشان میشد.
اذان صبح که دادند، رفتند.
شاید که رفتند نماز خویش را به امامت مولایشان اقامه کنند!
عصر که رفتم بهشت زهرا (س)، سر مزار شهید مصطفی کاظم زاده، گوشه ضلع شمالشرقی قطعه ۲۶ که بیشتر آن ۱۵۰ نفر آنجا خفته اند، برای دوستان، خودم را خالی کردم و با بغض، هرآنچه را دیدم، گفتم.
ولی هنوز نفهمیدم آن ۱۵۰ نفر گمنام مظلوم از منچه می خواهند!
شما فهمیدید، بهم بگید!
این هم خلاصه ماجرای آنروز و آن ۱۵۰ نفر:
بمباران #سومار
ظهر روزپنجشنبه ۱۵ مهر ۱۳۶۱
نیروهاازجادۀ آسفالتۀ سومار ورودخانۀ کنارآن گذشتند.نوحۀ زيبايي میخواندند و برسینه میزدند:
کربوبلا مدرسۀ عشق وشهادت
حماسۀ خون شهيدان،استقامت
بگو تو باالله
پيام ثارالله
که من به ديدارخداميروم
به جمع پاک شهداميروم
در ادامه هم بهشوق شرکت در عمليات ميخوانديم:
حسين حسين حسين جان
جانها همه فدايت
ماميرويم ازاينجا
به سوي کربلايت
چادرهاي گردان سلمان،درکنار چادرهاي گردان"شهيد مدني"تيپ عاشورا،آنطرف آب،درمحوطهاي بسيارباز قرارداشتند.حدود ۱۰چادر پراز نفرات،کنارهم بودند.
ناگهان صداي سه انفجارشديد،همهمان راميان زمين وهوا معلق کرد.تاآن زمان چنان انفجار مهيبي نديده بودم.بدجوري ترسيدم.مانده بودم چه شده!
درصورتم سوزشي عجيب احساس کردم.گوشهايم دردشديدي داشتند ومدام زنگ ميزدند.خواستم دستم راروي گوشم بگذارم تاشايد ازسوت تند و آزاردهندهاش کاسته شود که متوجه شدم چيزِخيسي کف دستم است.کمي که گردوخاک و دودکناررفت،باوحشت ديدم مغز يکي ازبچهها روي دستم پاشيده.
خوب که نگاه کردم،ديدم چادرها درآتش ميسوزند.نالۀ مجروحان،ازهرطرف بهگوش ميرسيد.چشمانم راکه به اطراف چرخاندم،وحشت سراپاي وجودم راگرفت.بسياري ازآنهايي که تالحظاتي قبل اطرافم نشسته بودند،به شديدترين وجه ممکن تکهتکه شده و روی زمين پراکنده بودند.
ناگهان بهيادآن که لحظاتي قبل مارا به چادرشان دعوت کرد،افتادم.جلويم دَمرو درازکش شده بودروی زمين.خودم رابالاي سرش رساندم.بادست که برشانهاش گذاشتم تارويش رابرگردانم،ازترس بدنم بهلرزه افتاد.صورتش ازوسط بيني به بالا،کاملارفته بود.دوستش راکه بغلش افتاده بود،برگرداندم؛سر اوهم کاملا ازگردن متلاشي بود.تازه فهميدم آن مغزي که کف دستم پاشيده بود،مال يکي ازاين دونفر بودکه اصلا نشناختمشان وفرصت نکردم اسمشان راهم بپرسم،ولي آنهامرا بهنام ميشناختند ورفيق بودند.
درآن فاجعه،حدود ۱۵۰ نفر به شهادت رسیدند وحدود ۱۵نفر همچنان مفقود هستند،یعنی چیزی ازپیکرشان به دست نیامد.
شرح کامل درکتاب: #دیدم_که_جانم_میرود
نوشتۀ: #حمید_داودآبادی
چاپ: #نشر_شهید_کاظمی
با شما در #نمایشگاه_کتاب تهران
به لطف خداوند سبحان، امسال نیز همچون گذشته، در سی و پنجمین نمایشگاه کتاب تهران در خدمت شما مخاطبین عزیز هستم.
به امید خدا و به شرط صحت و سلامت، با کتابهای:
#از_معراج_برگشتگان
#نامزد_خوشگل_من
#عباس_برادرم
#دیدم_که_جانم_میرود
#جاسوس_بازی (دورهی سه جلدی)
و ...
وعده ما:
#نشر_شهید_کاظمی
سالن ناشران عمومی، راهروی ۲۱ غرفه ۵۰۷
از دوکوهه به موصل
#حسین_عزیزی بروجنی، بچه محلمان در محله #تهران_نو در شرق #تهران بود که باهم نسبت فامیلی هم داشتیم.
حسین، اولین ماههای #دفاع_مقدس در سال ۱۳۵۹ بدست ارتش #عراق اسیر شد و ۱۰ سال تمام در اردوگاه #موصل بود و سرانجام همچون دیگر #آزادگان ، با سربلندی آزاد شد و به #وطن بازگشت.
از سال ۱۳۶۴، من که در #جبهه بودم، به فکر نامه نگاری با او افتادم. اگرچه این کار، مشکلات و موانع خاص خودش را داشت.
هنگامی که در #پادگان_دوکوهه بودم، به شهر #دزفول میرفتم و از دفتر نمایندگی سازمان #هلال_احمر ، تعدادی برگه مخصوص نامه نگاری با اسرا، می گرفتم و پس از نوشتن نامه، به آنها تحویل می دادم که توسط سازمان #صلیب سرخ جهانی، به عراق بفرستند.
من و حسین، با ادبیات و نگارش خاصی، اخبار و حوادث کشور را با هم به اشتراک میگذاستیم که ماجرای جالبی داشت.
حالا پس از گذشت ۴۰ سال از آن روزها، آن نامهها را در این کتاب منتشر کردهام.
حسین هم همچون من، این روزها مشغول زندگی در کنار خانواده عزیزش است.
#کتاب #ازدوکوهه_به_موصل را #نشر_شهید_کاظمی اردیبهشت ۱۴۰۴ منتشر کرده است.
@hdavodabadi
جاسوس بازی
مجموعه ۳ جلدی #جاسوس_بازی
شامل حوادث مستند، خاطرات واقعی از زندگی و سرنوشت کسانی است که با نفوذ در سازمانها و نهادهای انقلابی، به وطن خود خیانت کردند و به دشمن ملت، خدمت! و مزدشان را به بدترین شکل ممکن گرفتند.
مترجم رییس جمهور
خلبان رییس جمهور
مهماندار هواپیما
رزمنده بسیجی
فرمانده جنگ
عکاس جنگ
اینها حداقل کسانی بودند که در این کتابها، با شیوه کار و سرنوشت آنها آشنا خواهید شد.
قطعا خواندن این کتابها که در نوع خود بینطیر و بیسابقه است، برایتانجالب و جذاب خواهد بود.
مجموعه ۳ جلدی جاسوس بازی نوشته #حمید_داودآبادی را #نشر_شهید_کاظمی منتشر کرده است.
برای تهیه، میتوانید به سایت #من_و_کتاب و صفحه آنها در اینستاگرام
@manvaketab_info
مراجعه کنید.
از اوج معرفت، تا اوج بیمعرفتی!
اردیبهشت امسال، در #نمایشگاه_کتاب #تهران ، در غرفه #نشر_شهید_کاظمی ، یکی را دیدم که خیلی بهم اظهار لطف و محبت کرد. وقتی فهمید مشکل #دیابت دارم، گفت که با یکی از مسئولین دارویی #هلال_احمر نسبت نزدیکی دارد و خواهش کرد هرگونه مشکل #دارو یا مخصوصا #انسولین دارم، حتما به او پیام بدهم.
چندی پیش، کد پیگیری نسخه انسولین #نوومیکس را که دکتر برایم نوشته بود، برایش فرستادم و تاکید کردم که در درمانم تاثیر زیادی دارد. کلی اظهار محبت کرد و ....
رفت که رفت. انگار نه انگار که برای درمانم به آن نیاز دارم!
چندی پیش برای اینکه روحیه بگیرم و خستگی روحیام در برود، مثل همیشه رفتم #مسجد به دستبوسی #جانباز عزیز #حمید_حق_شناس .
وقتی از احوالم پرسید و اینکه چرا در #بیمارستان بستری بودم، از دهانم پرید که یک مدل انسولین هست که خیلی در درمان دیابت تاثیر دارد ولی قیمتش آزاد است و خیلی بالاست.
وقتی پرسید: مگه قیمتش چنده؟
ناخواسته از دهانم پرید: یک دوره سه ماههاش میشود حدود ۶۰ میلیون تومان.
واویلایی شد.
از حمید اصرار که شماره کارتت را بده، من مقداری پس انداز دارم و با افتخار هزینه انسولین تو را میدهم، و از من انکار که: نه، خیلی ممنونم.
حمید همچنان قسم میداد و اصرار دارد که شماره کارتم را بدهم.
ناخواسته یاد آن عزبز افتادم که جلوی دیگران، پرادعا و لافزن، گفت که هر مشکل دارویی داشتی حتما به من پیام بده تا در اولین فرصت برایت حل کنم. کی بهتر و واجبتر از شما!
گر معرفت دهندت، بفروش کیمیا را
گر کیمیا دهندت، بیمعرفت، گدایی
ننوشتم که شما درخواست شماره کارت کنید!
ممنون از لطفتون.
نوشتم که معنای این شعر قدیمی را دریابیم و لاف نزنیم.
آن هم نه از جیب خود، که از بیتالمال!
حمید داودآبادی تیر ۱۴۰۴
@hdavodabadi
افطاری در رستوران بالاشهر!
این خاطره جالب، مال امروز و بعد از ج.نگ ۱۲ روزه نیست!
دقیقا ۳۸ سال پیش در همین تهران خودمان اتفاق افتاده است.
عکس: #مسعود_دهنمکی ،حمید داودآبادی
آذر ۱۳۶۵ اندیمشک،قبل ازعملیات کربلای۵
بعدازظهر یکی از روزهای گرم اردیبهشت ۱۳۶۶ ،"مسعود دهنمکی" آمد تا باهم به ملاقات"محسن شیرازی"در بیمارستان سجاد در میدان فاطمی برویم.
محسن ازبچههای ورامین که باهم درگردان حمزه بودیم،درعملیات کربلای۸ شدیدامجروح شده بود و دستهایش توان حرکت نداشتند.
من،سیامک ومسعود،به بیمارستان رفتیم وساعتی را پهلوی محسن ماندیم که نزدیک افطار شد.
بازدوباره شیرینکاری مسعود گل کرد؛اوکه ظاهرا تازه حقوق ماهانه اش را گرفته بود(حقوق ماهانۀ بسیج برای حضور درجبهه ۲۴۰۰ تومان بود.گیر داد افطاری برویم بیرون.
باوجودمخالفتهای دکتر و پرستارها،هرطورکه بود،برای یکی دوساعت مرخصی محسن راگرفتیم وبه پیشنهاد مسعود،سوار برتاکسی بهطرف پارک ملت در شمالی ترین نقطه تهران رفتیم.
مسعود گیرداد که باید افطاری را دربهترین رستوران بخوریم.بالاجبار مقابل پارک ملت،وارد رستورانی شدیم که برای افطار بازکرده بود.
تیپ حزباللهی ما وقیافۀ لتوپار محسن درلباس بیمارستان که روی شانههاش آویزان بود وکیسۀ سُرُمی که در دست داشت،باعث شد همۀ نگاهها بهطرف ما برگردد.من ازخجالت آب شدم،ولی مسعود گفت:
-مگه چیه؟مملکت مال ماهم هست.مگه ما دل نداریم که اینجاها غذا بخوریم؟
گارسون که آمد،با تتهپته خواست بفهماند قیمت غذاهای اینجا بالاست! که مسعود،بیخیال دست گذاشت روی منو وبرای همهمان غذا انتخاب کرد. من سرم را انداخته بودم پایین وغذایم رامیخوردم. محسن هم بدتر ازمن.
سیامک گفت:
-مسعود،چرا اون دخترها اینجوری نگاهمون میکنن؟مگه تاحالا آدم حسابی ندیدن؟
چندمیز آنسوتر،چند دختر جوان با ظاهری که ازنظر ما بسیارزشت و ناشایست میآمد!نشسته بودند که دست ازغذا کشیده و همۀ حواسشان به ما بود.
بانگاه تند سیامک،روسریشان راکمی جلو کشیدند،ولی چشم ازما برنمیداشتند.
ساعتی بعد مسعود که رفت دم میز حساب کند،خندهاش گرفت.جلوکه رفتم تاببینم چی شده،گفت:
-این آقا پول غذا رو نمیگیره.
باتعجب پرسیدم چرا؟
که صاحب رستوران گفت:
-پول میز شما رو اون خانمها حساب کردند.
نگاهی به آنجا انداختم؛جایشان خالی بود و رفته بودند.
نقل ازکتاب: #نامزد_خوشگل_من
نوشته: #حمید_داودآبادی
#نشر_شهید_کاظمی
@hdavodabadi