eitaa logo
HDAVODABADI
1.2هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
203 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی دو رفیق با هم بزرگ می‌شوند، با هم می‌خندند، با هم به جبهه می‌روند، ولی یکی برای دیگری گریه می‌کند. 0253784844 خرید اینترنتی: http://b2n.ir/45988
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
#رفیق_شهیدم . #فروش_ویژه کتاب #دیدم_که_جانم_میرود . از ولادت تا شهادت شهید #مصطفی_کاظم_زاده . 30 درصد تخفیف . از 9شهریور #تولد شهیدکاظم زاده تا23مهر #شهادت شهیدکاظم زاده . #خرید_اینترنتی: manvaketab.ir #خرید_پیامکی ارسال نام کتاب به سامانه 3000141441 تلفن تماس: 02537840844 #انتشارات_شهید_کاظمی #من_و_کتاب حمید_داود آبادی
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
#رفیق_شهیدم . #فروش_ویژه کتاب #دیدم_که_جانم_میرود . از ولادت تا شهادت شهید #مصطفی_کاظم_زاده . 30 درصد تخفیف . از 9شهریور #تولد شهیدکاظم زاده تا23مهر #شهادت شهیدکاظم زاده . #خرید_اینترنتی: manvaketab.ir #خرید_پیامکی ارسال نام کتاب به سامانه 3000141441 تلفن تماس: 02537840844 #انتشارات_شهید_کاظمی #من_و_کتاب حمید_داود آبادی
یا رفیق من لا رفییق له به یاد رفیق روزهای خوب خدایی شهید دلم ‌گرفته ای رفیق با صدای
برای دکتر عباس شیبانی بزرگمردی که نشناختیمش! درطول تاریخ انقلاب اسلامی،یکی از شخصیتهای مبارزی که واقعا تا آخرین روزهای حیات،به آرمان هایی که برای آن مبارزه کرده بود، و آخرتش را به سه روزۀ دنیا نفروخت،دکتر بود. اولین بار،آذر 1361 هنگامی که ایشان را برای سخنرانی درمراسم اربعین شهید دعوت کرده بودیم،دیدم و شیفتۀ صداقت،مرام و اخلاقش شدم. بار دوم،اواسط دهۀ هفتاد بود که پدر خدابیامرزم دچار عارضۀ قلبی شد و باید هرچه سریعتر او را عمل باز میکردند.پدرم بیمه نبود و هزینۀ عمل باز قلب هم بسیار بالا. به توصیۀ یکی از دوستان،رفتم دم خانه ای قدیمی در پایین میدان سپاه(عشرت آباد)که میگفتند خانۀ پدرزن آقای شیبانی است. ساعت 10 شب،زنگ را که زدم،او که سالها نماسندۀ مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود،با لباس راحتی آمد دم در؛نه محافظ ها و ... وقتی مشکل را گفتم،یک کاغذ خطاب به هیئت مدیرۀ بیمارستان قلب شهید رجایی نوشت مبنی بر اینکه پدرم را کاملا رایگان عمل و درمان کنند و حتی او را بیمه هم بکنند. بار سوم،هنگامی بود که برای درمان پدرم به دارویی بسیار کمیاب نیاز داشتیم.دوباره رفتم دم خانۀ پدرزنش که ایشان از قدیم آنجا زندگی می کرد؛خانه ای قدیمی در میدان سپاه،نه در ولنجک و شمال تهران. مجددا نامه ای داد و مرا به هیئت امنای پزشکی در خیابان آیت الله طالقانی معرفی کرد و آنها هم بدون اخذ ریالی،چندروز بعد داروهای پدرم را تهیه کردند و تحویلم دادند. دفعات بعد مقابل دانشگاه تهران وقتی میرفتم کتابگردی و کتابفروشی ها را دمی نوردیدم،ایشان را که در کتابفروشی ها می گشت،زیارت کردم.بدون هر محافظ و اخلاق سلطنتیِ بسیاری از شخصیتهای دوروزه معتبر شده! از خصوصیات بارزی که از ایشان شنیده بودم و بسیار شیفته اش بودم این بود که:در طول سالهای زیادی که نمایندۀ مرد در مجلس بود،غذای مجلس را نمی خورد و هرروز غذایی را که همسرش برایش درست میکرد با خود می برد. چون نمی خواست بدهکار بیت المال شود،همان حقوق استادی دانشگاه را میگرفت نه حقوق نجومی از چندین شرکت! و در هیچ شرکت و فلان و... سهام و ثروت و رانتخوار نبود. ای کاش اخلاق مسلمانی و انقلابی مرحوم دکتر عباس شیبانی در حفظ بیت المال و عدم رانتخواری سرلوحۀ مسئولین مملکتی قرار بگیرد. روحش شاد و با اهلبیت(ع)محشور باد حمید داودآبادی دی 1401
رفیق نیمه راه من، نه بودم، نه هستم و اگر خدا بهم توفیق بده،‌ نه خواهم بود! حالا اگه تو با خودت مشکل داری، نذار به پای بی معرفتی من! من همانم که ۴۱ ساله در یاد رفیق شهیدم که در اوایل راه، رهایم کرد و رفت، می سوزم! من همانم که ۴۱ ساله مقابل مزار دوست و استاد شهیدم به رسم ادب و احترام، دست به سینه می ایستم! من همانم که ۴۱ ساله با دلی سوخته، سنگ مزار فرمانده شهیدم ‌ را که در خرمشهر جاودانه شد، می بوسم و با آن پدر دلسوخته، سوز دل می گویم! من همانم که ۴۳ ساله راه و مرام رفیق شهیدم را می پیمایم و کم نیاوردم! من همانم که ۳۵ سال دنبال فرمانده شهیدم بودم تا آخر هم را یافتیم، باهم ‌وداع کردیم. او جاودانه شد و من مثل همیشه، وامانده! من همانم که قریب ۴۰ سال است بعد از شهادت دوستانم ‌در ، از دنیا گریختم ‌و آن را به اهلش واگذاشتم! من همانم که از بهشت دو دنیا، (س) را مامن و پناه خویش قرار دادم و آن را با هیچ بهشت دیگری عوض نمی کنم! من همانم که هر روز، کوچه پس کوچه های محل را می جویم و عطر خوش رفاقت نادر و کیوان محمدی، حسین ‌نصرتی و علی مشاعی، جمال و مجتبی رضایی و ... را می بویم! پس لطفا،‌ جنابعالی به من تهمت رفیق نیمه راه نزن! حق بده جرم و گناهی را که نزدیک نیم قرن است مرتکبش نشدم، برایم سنگین بیاید و بسوزاندم! باشه رفیق، اشکالی نداره تو هم به ما بگو رفیق نیمه راه اصلا هم‌ یه نگاه کوچیک به خودت ننداز تا ببینی تو با من چه کردی؟! ما می گیم ما بی معرفتی کردیم، تو هم همینو بگو! بذار هرکی هرچی می خواد درباره معرفت داشته یا نداشته من، فکر کنه! اصلا من تنها رفیق نیمه راه تاریخ! خوبه؟! حالا نمی خوای یه حال کوچولو از رفیق نیمه راهت بپرسی؟! کم ‌وقتی نیست ندیدمت رفیق تمام راه! حمید داودآبادی
برای حسین زمان! فروردین 1361، حمید و محمد سوری، دو برادر، در عملیات فتح المبین به شهادت رسیدند. وقتی پیکر آن دو را برای تشییع به محل زندگی‌شان در محلۀ نارمک تهران آو،ردند، مداح خلف وعده کرد و نیامد. یکی از بچه‌های مسجد، به حسین که گوشه‌ای ایستاده و در سوگ دوستانش می‌گریست، گفت: - حسین جان، نمی‌شه مردم و پیکر شهدا رو معطل نگه داریم. تو که صدات خوبه و همیشه دوست داشتی مداحی کنی، بلندگو رو بگیر و مداحی کن. حسین که تا آن موقع پشت بلندگو نخوانده بود و میکروفون برایش غریبه بود، هرچه انکار کرد نشد و سرانجام شروع کرد به سر دادن: این گل پرپر از کجا آمده؟ از سفر کرب و بلا آمده آذر 1361، به‌مناسبت چهلمین روز شهادت در جبهۀ سومار، مراسمی در خیابان بسطامی تهران‌نو برگزار کردیم. آن‌شب حسین زمان لطف کرد و دعای کمیل خواند و همه با نوای سوزناکش گریستیم. بعدها حسین زمان شد خوانندۀ پاپ. صدای حزن‌انگیزش را که سوز و لرزشی خاص داشت، بسیار دوست داشتم و همواره مشتری نوارهای کاستش بودم. چه شب ها که در تنهایی و خلوت خانه، خاطرات جنگم را می‌نوشتم و نوارهای زمان همدمم بود و بهم حس می‌داد. دهۀ 70 حسین زمان افتاد در کارهای سیاسی – جناحی و شد دوم خردادی. بعدا هم شد و در وقایع سال 1388، در مراسم مختلف آنها دعای کمیل و زیارت عاشورا می‌خواند! گذشت و حسین زمان که دیده بود نوار کاست جدیدش در یک روز 200 هزار نسخه فروخته است، فکر کرد همۀ مشتاقان صدایش به او رای خواهند داد! از طرف اصلاح طلبان کاندید (فکر کنم شورای شهر) شد. با چندهزار رای اندکی که آورد، دچار یاس شد. از آن‌جا بود که دیگر خبری از او نشد تا این‌که به دانشگاه کیش رفت و باقی قضایا. نمی‌دانم این‌که می‌گویند او را ممنوع الکار کرده بودند، در چه دوره‌ای بوده؟ آیا در دورۀ 8 سالۀ دولت حسن روحانی هم او اجازۀ برگزاری کنسرت نداشت که فقط یک بار اجازه یافت در برج میلاد بخواند؟! تا خبر فوت حسین زمان را شنیدم، دلم برایش سوخت. نمی‌دانم چرا، ولی همواره برایش دعا می‌کردم عاقبت بخیر شود. امشب رفتم سراغ عکس های ناب و منتشر نشدۀ درکنار دوست و همرزمش سردار شهید حاج که باهم برای دیدن دوره‌های جنگ الکترونیک (جنگال)، در چین و بعضی جاها بودند. روح هردوی‌شان شاد و با اهلبیت (ع) محشور باشند حمید داودآبادی 23 اردیبهشت 1402 @hdavodabadi
مداح و خواننده انقلابی خدا بیامرزد مرحوم حسین زمان را که مداح و خواننده خوبی بود با آن صدای دلنشین و سوزناکش. مخصوصا که پاییز سال شصت و یک برای مراسم‌ چهلم دوست‌و همرزم شهیدم در محله تهران‌نو دعای کمیل خواند. مرحوم حسین زمان، مداحی را در مراسم تشییع پیکر شهدای محله نارمک میدان ۷۲ و مسجد ولیعصر خیابان مدائن، بخصوص دوستانش حمید و محمد سوری که فروردین سال شصت‌و یک، دو برادر باهم در عملیات فتح المبین شهید شدند، شروع کرد. شاید اولین کسی بودم‌ که در سوگش خاطره و مقاله ای در پیجم نوشتم، از بس به صدای سوزناکش علاقه داشتم و بخاطر سرنوشت ناخوشش دلم برایش میسوخت. دوستانش زیرپایش نشستند و او را وارد بازی سیاست و کاندید شدن برای شورای شهر کردند، که شکست در آن ضربه سخت روحی بهش وارد کرد و همه توقعاتش را از اینکه آن همه شنونده آثارش بهش رای ندادند، داغونش کرد. حالا همان دوستان مدعی اصلاح طلبی، خودشان را بستند و امروز تریلیارد هستند. حسین زمان، غیرتمندانه بخاطر دفاع از آرمانهایش تحت رهبری امام خمینی، زندگی پرآسایش و ارامش و تحصیل در آمریکا را رها کرد و راهی جبهه های شرف شد و سالها در خطوط مقدم نبرد سینه اش را سپر ترکشهای بعثیان کرد تا به هموطنانش آسیبی نرسد. خدابیامرز سالهای آخر عمرش بیشتر از این میسوخت ‌که چرا در دولت ایده آل اصلاح طلبان به ریاست حسن روحانی هم او را ممنوع الکار کردند و فقط یکبار اجازه برگزاری یک کنسرت آن هم بدون تبلیغات و فقط برای بستن دهان و ساکت کردنش، دادند. و همین ‌مسئله بیشتر روحش را آزرد، سکوت پیشه کرد که بیماری او را تشدید کرد. پس از بی معرفتیها و نامردی دوستانش، دلاور مرد واحد جنگ الکترونیک اطلاعات سپاه، مجبور شد از دوستان همخطش فاصله بگیرد و به بهانه تدریس موسیقی به دانشگاه کیش هجرت کند. همان شد که وقتی دچار بیماری سخت شد، حتی یک نفر از دوستان همخط اصلاح طلبش سراعش نرفتند تا اینکه در غربت و مظلومیت جان داد. حالا همه در سوگش ناله سر میدهند! روحش شاد و با همرزم و همسنگرش سردار شهید حاج عبدالله رودکی، سر سفره حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) که سالها برایش روضه خواند و گریه کرد، میهمان باشند. انشاالله حمید داودآبادی @hdavodabadi
سالروز شهادت مصطفی به مناسبت چهل و یکمین سالروز شهادت دوست و برادر عزیز "مصطفی کاظم زاده" (۲۲مهر ۱۳۶۱ در عملیات مسلم ابن عقیل در جبهه سومار) سر مزارش گرد هم می آییم. زمان : پنجشنبه این هفته ۲۰ مهر ۱۴۰۲، از ساعت ۱۶ مکان: تهران، گلزار شهدای بهشت زهرا (س)، قطعه ۲۶ ردیف ۹۴ شماره ۹ نایب الزیاره همه عزیزان شهرستانی هستیم. برای آشنایی بیشتر و بهتر با شهید کتاب چاپ را بخوانید
من هستم! شما هم که نیایید من هستم! یکّه و تنها تنهای تنها بیایید یا نیایید! به شرط بودن یا نبودن رفیقت نشدم که! به شرط آمدن یا نیامدن دست رفاقت ندادم عاشق نشدم دل ندادم دل نباختم دلداده ات نشدم دلباخته ات نشدم که! باشی یا نباشی بیایی یا نیایی بودم هستم خواهم بود رفیق بودیم و هستیم دوستت داشتم ‌و دارم ای شهید! مصطفی جانم رفیق دلتنگت پس از ۴۱ سال داغ هجر فراغ سوختن و ساختن به امید دیدار به امید آنکه وقتی دیدی ام بشناسی بخندی شاد شوی و شفاعتم‌ کنی دوست قدیمی و رفیق راهت حمید داودآبادی پاییز دلتنگی ۱۴۰۲
تولدت مبارک آقا سید ۲ فروردین ۱۳۷۴، سالروز تولد شهید مدافع حرم افغانستانی، مبارک باد. سید مصطفی پس از خواندن‌کتاب عاشق شهید شد و ۱۵ هفته، از محل زندگی‌اش در قم، به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) زیارت مزار شهید کاظم زاده می آمد. آقا سید، می‌گفت: تو مصطفی هستی، منم مصطفی هستم. من با تو رفیق شدم، آیا تو هم با من رفیق می‌شوی؟! سید مصطفی برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) به سوریه رفت و روز ۳۱ فروردین ۱۳۹۴ در شهر بُصری‌الحریر، به دست تکفیری‌ها به شهادت رسید و ۹ ماه بعد پیکرش به خانه بازگشت ‌و در گلزار شهدای بهشت معصومه (س) قم در کنار همرزمانش آرام‌گرفت. روح هر دو مصطفی شاد و از ما راضی باد