eitaa logo
HDAVODABADI
1.2هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
214 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم برای رامبد جوان تنگ شده ! چیه؟ تعجب کردید؟ آره دیگه، دلم برای رامبد جوان تنگ شده.   نه باهاش رفیق بودم، نه داداش هستم و نه نسبتی دارم. نه عاشق چشم و ابروش هستم، نه می خوام پارتی بازی کنه و در یکی از فیلم هاش، بهم نقش اول کمدی را بدهد!   ولی ... هر دفعه تصویرش رو می دیدم، با اون خنده هاش، یاد یکی می افتادم که دلم را آتش می زند! شهید علی اکبر دلشاد   شیش ماه آخر سال 1364، در گردان شهادت در پادگان دوکوهه، در خط مقدم مهران و قلاویزان، در عملیات والفجر8، در جادۀ فاو به ام القصر، در شهر و بندر فاو ...   یک عزیزی بود که خیلی برایم عزیز بود. آقا معلم، فکر کنم بچۀ جنوبی ترین نقاط تهران در جاده ساوه و اون طرف ها بود. اخلاقش واقعا معلمی بود.   متبسّم، نه مثل من با خنده های خرکی و بی مزه! معصوم، نه مثل من پررو! مظلوم، نه مثل من ظالم و زورگو!   نه که امروز این چیزها را بگم. اون که نیست تا بخواهم واسش پاچه خواری کنم که به پُست و مقام و دنیا و مادیاتش برسم و برایم پارتی بازی کنه. بله، دارم پاچه خواری می کنم و التماس می کنم که آن دنیا، دست شکستۀ دل خسته ام را بگیرد.   خداوکیلی، یک نگاه به جفتشون بندازید، شبیه هم نیستند؟!   چند سال پیش که به عنوان مهمان در برنامۀ خندوانه حضور پیدا کردم، رامبد جوان، همان اول گیر داد تا برایش از شهید مصطفی کاظم زاده بگویم. وقتی گفتم: برنامۀ شما شاد و خنده دار است، ماجرای مصطفی اشکی است و ... نگذاشت حرفم تمام شود. گفت: - خودم می خواهم از مصطفی بشنوم و بدانم. و گفتم و چشم هایش ابری شد.   آن روز بهش نگفتم، ولی حالا می گویم که اونم بشنود. آن روز، قیافه اش کاملاً شده بود مثل علی اکبر دلشاد. با این تفاوت که دلشاد، دیگر نبود و من و ما، دل خسته مان دیگر شاد نبود.   از اولین بارها که تصویر رامبد جوان را در تلویزیون دیدم، همش با دوستان و همرزمان قدیمیم می گفتم: - خداوکیلی مثل علی اکبر دلشاد نیست؟! ِکیف می کردم. خدا کند حداقل چهره و قیافه مان به شهدا برود، که بعدش اعمال و رفتار و گفتارمان همچون آنها شود. بلکه یوم القیامت، بشناسندمان و حداقل به خاطر شباهت ظاهری، دست مان را بگیرند. حمید داودآبادی 39 سال بعد از شهادت دلشاد   @hdavodabadi