Fadaeian_Shahadat_Haj_Qasem_98_02.mp3
10.7M
|⇦•درد این است خواب بودیم..
#قسمت_پایانی / #روضه و توسل ویژۀ ایام فاطمیه تقدیم به روحِ شهدایِ مقاومت خصوصاً سردار دلها حاج قاسم سلیمانی _سید رضا نریمانی •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
برشی از کلام مولا علی(ع) :
«اجر شهید بیشتر از کسی نیست
که قدرتِ گناه دارد اما عفت میورزد؛
انسانِ عفیف نزدیک است یکی از فرشتهها بشود»
| نهج البلاغه ، حکمت ۴۷۴ |
#دو_خط_منبر
↷↷↷
#فاطمیه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚چوپان
ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ میزنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ میشوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ کمترم
↷↷↷
#فاطمیه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «چگونه مالک قلب همسرم شوم؟»
🎙سخنران: آیت الله محی الدین حائری شیرازی
↷↷↷
#فاطمیه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه چیز زن را ملکه میکند.....
↷↷↷
#فاطمیه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
شبتون بخیر التماس دعای فرج
🦋🌹💖
┄┅─✵💝✵─┅┄
خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس با نام تو
آغاز می کنم روزم را
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
🖤💐☘❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷
زهر هجر تو چشیدیم و نمردیم عجب
آسمان غرق تحیّر ز گران جانیِ ماست
به ظهورت قسم این غیبت طولانی تو
ثمرش خون دل و گریه ی طولانی ماست
❤️❤️❤️❤️
↷↷↷
#فاطمیه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺
✅ مؤمن آلیس در قرآن (1⃣)
✅💐 حبیب نجار
💐✨ حبیب نجّار، شخصیتی مسیحی که در منابع اسلامی به مؤمن آلیس ملقب شده است. نام وی در قرآن نیامده ولی در آیات سوره یس در ضمن نقل ماجرای اصحاب القریه، به او اشاره میشود. در منابع اسلامی، این مرد مؤمن حبیب نجّار دانسته شده است.
💐✨ براساس تفاسیر و تواریخ اسلامی حضرت عیسی (ع) دو تن از حواریون خود را به انطاکیه که در قرآن «القَرْیة» خوانده شده است میفرستد. فرستادگان حضرت عیسی (ع) در حوالی شهر با چوپان پیری روبهرو میشوند و او را به پرستش خدا و دین عیسی(ع) دعوت میکنند. چوپان از آنان درخواست معجزه میکند. پیرمرد که همان حبیب نجار است، پس از مشاهده معجزه فرستادگان، به گفتههای آنان ایمان میآورد.
💐✨ فرستادگان پس از ورود به انطاکیه، به دستور پادشاه زندانی میشوند. حضرت عیسی (ع) شمعون٬ بزرگ حواریون را به یاریشان میفرستد و آنان در حضور پادشاه معجزاتی از خود نشان میدهند، اما پادشاه و اطرافیان او بنابه قولی، تصمیم به قتل رسولان میگیرند. هنگامی که حبیب نجار از این موضوع مطلع میشود، شتابان خود را به شهر میرساند:
💐💫 وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَىٰ قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (آیه 20 سوره یس)
و [در اين هنگام] مردى از دورترين نقطه شهر دوان دوان آمد، [و] گفت: اى مردم، از اين فرستادگان پيروى كنيد.
✅💐 تعبیر به «رجل» به صورت ناشناخته، شاید اشاره به این نکته باشد که او یک فرد عادی بود، قدرت و شوکتی نداشت، و در مسیر خود تک و تنها بود، تا مؤمنان عصر پیامبر (ص) در آغاز اسلام که عده قلیلی بیش نبودند سرمشق بگیرند و بدانند حتی یک نفر مؤمن تنها نیز دارای مسؤولیت است و سکوت برای او جائز نیست.
✅💐 در منابع تفسیری و روایی، از حبیب نجّار و ایمان وی تجلیل شده است. محل دفن او در بازار انطاکیه در کشور ترکیه است.
#مومن_آلیس
#حبیب_نجار
↷↷↷
#فاطمیه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
#مسیحاےعشق
#پارت_شصتیکم
سیاوش سوار میشود،برایمان آب میوه پاکتی گرفته...
:_ممنون آقاسیاوش.
میگوید:نوش جان
عمو میگوید:سیاوش جان،شرمنده..امشب گردش نمیشه، بمونه واسه فردا
آقاسیاوش میگوید:باشه عیبی نداره
:_پس دمت گرم،یه جا ما رو پیاده کن
:+تو مگه با من نمیای؟
:_نه راستش،امشب واسه این نیکی خانم قراره خواستگار بیاد....
آبمیوه،میپرد گلوی سیاوش....سرفه میکند
حس میکنم،خون به صورتم هجوم میآورد:عمو؟؟؟
سیاوش دور لبش را پاک میکند...
نمیدانم چرا،دلم نمیخواست او بداند.. سکوت وحشتناکی حاکم میشود،حتی عمو ساکت
است،فقط آدرس میدهد و سیاوش خیایان ها را میگردد...جلوی خانه میرسیم. شب شده است و
من دلم گرفته...
کش چادرم را باز میکنم و آن را داخل کیف میچپانم. عمو با سیاوش دست می دهد و پیاده
میشود.
زیر لب میگویم:خداحافظ
میخواهم پیاده شوم که سیاوش میگوید:مبارکه..
صاف مینشینم و محکم،بدون هیج شکی میگویم:امشب قرار نیس هیچ اتفاق مبارکی
بیفته...بااجازه
منتظر جوابش نمی مانم... پیاده میشوم. در را با کلید باز میکنم و وارد حیاط میشوم. عمو برای
سیاوش دست تکان میدهد و سیاوش میرود... وارد خانه میشوم. مامان به طرفم میآید:هیچ
معلومه تو کجایی...بدو الانه که....
عمو پشت سرم داخل میشود،مامان ادامه ی حرفش را میخورد.
عمو سرش را پایین میاندازد:سلام
مامان با پوزخند میگوید:عه؟ باز اومدی چه آتیشی تو زندگیم بندازی؟
:_مامان
:+نیکی تو حرف نزن... به حساب تو بعدا میرسم...
عمو ساکت است و هیچ نمیگوید... دلم نمیخواهد مامان به او توهین کند.
:+ بدون دعوت جایی رفتن اصلا خوب نیست
میگویم :ایشون بدون دعوت نیومدن،من ازشون خواستم...مامان عمو باید باشن،اگه عمو نباشه
منم نیستم
صداي بابا میآید:معلومه که وحید هم باید باشه
سرم را پایین میاندازم: سلام بابا
بابا سر تکان میدهد:زود آماده شو،الان مهمونا میان
دست عمو را میگیرم و به طرف اتاقم می برمش.
صدای مامان میآید و حرف های بابا که قصد دارد آرامش کندـ
عمو در اتاقم میچرخد:چه اتاق قشنگی
:_عمو،من بابت رفتار مامانم...
:+هیس،بدو عروس خانم آماده شو دیگه
:_عمو،عروس کیه؟شما چرا این حرفا رو میزنین..
عمو لبخند میزند..
★
کراوات عمو را مرتب میکنم عمو با لبخند میگوید:خوشگل شدیا
اخم ساختگی میکنم:نبودم؟
:_بودی،بیشتر شدی..
به طرف آینه برمیگردم. دلم نمی خواست اینها را بپوشم اصرار عمو باعث شد..
مانتوی بلند بنفش پوشیده ام و روسری روشن.
:+عمو این لباسا خوب نیستن
:_چرا؟
:+خیلی روشنه
:_خوبه اتفاقا،خب عروس که نباید تیره بپوشه،اونم وقتی تو یه جمع نماینده ی مذهبیاس
دوباره به خودم نگاه میکنم. ساعتم را دور دستم میبندم.
:_نیکی؟
:+هوم
:_هوم چیه بچه؟برنامت چیه؟
:+هیچی،در معیت شماییم دیگه
:_راجع این پسره میگم،دانیال
سرم را بلند میکنم.
:+هیچی،گفتم که... کل برنامه ی امشب به خاطر باباس
:_نیکی جان ایمانت رو به رخش نمیکشی ها
:+چشم
:_چیزی که نداره،به روش نمیآری ها
:+سعی میکنم
:_عموجان با منطق جواب احساسش رو دادن،یه کم بی انصافیه...حواست باشه ها
:+عمو امشب هیچی نمیشه...من هیچ سنخیتی با این آدم ندارم...همین رو بهش میگم،تموم...
:_چی بگم..
صدای در میآید و بعد صدای خوش و بش...
☘
🌹☘
🌹🌹☘
🌹🌹🌹☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸