eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻(رمضان) ماهی است که ابتدایش رحمت است و میانه ‏اش مغفرت و پایانش اجابت(دعا) و آزادى از آتش جهنم 📚 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام و با توکل به اسم اعظمت میگشاییم دفتر امروزمان را ان شاالله در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت دفترمان باشد 🌻❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 عید است ولی بدون او غم داریم عاشق شده ایم و عشق را کم داریم ای کاش که این عید ظهورش برسد این گونه هـزار عیـد با هم داریم 😍 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ امام علی (ع) در قرآن (6⃣) ✅💐 آیه وزارت (آیات فضائل) 💐✨ یکی دیگر از آیاتی که اشاره به فضیلت علی (ع) دارد، و مشهور به آیه وزارت است، آیات 29 تا 32 سوره طه می‌باشد: 💐💫 وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي ---هَارُونَ أَخِي --- اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي--- وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي (آیه 29 تا 32 سوره طه) و وزیری از خاندانم برای من قرار ده --- برادرم هارون را! --- پشتم را به او محکم کن --- و او را در کارم شریک ساز؛ ✅💐 علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى‌فرمايد: حديث منزلت كه پيامبر اكرم (ص) به حضرت على (ع) فرمود: «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا أنه لا نبى بعدى» از صد طريق از اهل سنّت و هفتاد طريق از شيعه نقل شده است. ✅💐 جناب هارون در نبود حضرت موسی خلیفه شد و مردم فریب سامری را خورده و گوساله‌پرست شدند و کسی به یاری هارون آن‌گونه که باید نشتافت و هارون در میان قوم به ناچار مصلحت را در صبر کردن دید. حدیث منزلت همۀ این وقایع را برای امام علی(ع) بیان می‌کند. علی در نبود پیامبر(ص) خلیفه است و مشابهت امام با هارون معطوف به این امور است و اصلاً پس از وفات و قبل از وفات در آن مطرح نیست. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
*مسیح* صورتش برافروخته شده،چشم هایش مدام پر میشوند اما نمیخواهد گریه کند. این همه مشتش را گره میکند و در برابر بغض استقامت میکند مبادا گریه کند و در برابر ما ضعیف به نظر برسد... این دختر،در عین ضعیف بودن،قوی به نظر میرسد. پدال گاز را فشار میدهم. مانی حرف میزند و مدام نظرم را میپرسد. گوش و دهانم در اختیار مانی است و چشمانم از آینه مخفیانه،نیکی را میپاید. طوری که نه مانی متوجه نگاه هایم میشود،نه خود نیکی. اصلا انگار نیکی در این دنیا نیست. از پنجره به بیرون خیره شده و مدام نفس عمیق میکشد. دلم میخواهد از این فضا بیرون بیاید. نمی دانم چرا در برابر این دختر احساس مسئولیت می کنم. شاید به خاطر توصیه های عمو... اما غرورم نمیگذارد حرف بزنم. جلوی خانه ام میرسیم. ریموت را فشار میدهم و در پارکینگ باز میشود. میخواهم وارد ماشین بشوم که مانی میگوید :مسیح نگه دار ترمز میکنم:چرا؟ میگوید:به لطف جر و بحث بابا و عمو تو خونه شام نخوردم .. بریم یه چیزی بگیرم... میگویم:باشه.. پس با ماشین برو... به طرف نیکی برمیگردم:نیکی پیاده شو کمربند را باز میکنم و پیاده میشوم. نیکی پیاده میشود و چادرش را مرتب میکند. مانی هم پیاده میشود :چی بگیرم؟ بیتفاوت میگویم:هرچی.. فرقی نداره.. مانی دوباره میپرسد:زنداداش واسه شما چی؟ لرزش نیکی را خوب حس میکنم،رمان به زنداداش های مانی حساس شده! نگاهی سرسری و دلگیر به من میاندازد و میگوید:من شام خوردم ممنون مانی میخندد:نه بابا چیز ی نخوردی که... سرش را پایین میاندازد:میل ندارم آقا مانی،ممنون مانی شانه بالا میاندازد،پشت رول می‌نشیند و دکمه‌ی ریموت را میزند و میرود. قبل از اینکه در بسته شود؛از در پارکینگ وارد میشویم،نیکی هم قدم با من میآید،اما با فاصله. جلوی آسانسور میایستم و دکمه اش ر ا ميزنم. نیکی،زیرچشمی اطراف را نگاه میکند. آسانسور میایستد و درش باز میشود. دستم را جلو میآورم:بفرمایید بی هیچ حرفی وارد آسانسور میشود. بغضش را حس میکنم،از نفس های عمیق و صورت برافروخته اش. پشت سرش وارد میشوم و دکمه ی طبقه ی یازدهم را میزنم. در نیمه باز است که یک نفر میرسد و اجازه نمیدهد در بسته شود. در دوباره باز میشود،خانم و آقای سی و خرده ای ساله،با پسری کوچک و حدودا پنج ساله وارد آسانسور میشوند. نیکی گوشه میایستد و کنارش به فاصله ی کمی میایستم. احساس تقیدش را به خوبی حس میکنم. مرد میگوید:ببخشید شرمنده.. آسانسور دوم خرابه میگویم : خواهش میکنم.. مرد نگاهی به چراغ روشن کلید طبقه ی یازدهم میاندازد و طبقه ی دوازدهم را فشار میدهد. :_ببخشید میپرسم،مهمونای آقای آشوری هستین؟ نگاه نیکی،به طرف پسربچه است. میگویم:نه.. ما همسایه ی جدید هستیم.. لبخند مرد عمیق تر میشود و دستش را دراز میکند:عه.. پس واحد خالی طبقه ی یازده متعلق به شماست؟ خیلی خوشوقتم از آشناییتون،آقای...؟ دستش را میفشارم،برخالف او،بی هیچ گرمایی و حسی.. :_آریا هستم... منم خوشبختم... مرد میگوید:بنده هم مظفری هستم... خانم مظفری دستش را به طرف نیکی میگیرد:پس تازه عروس و دوماد شمایید؟؟ خوشبختم... نیکی لبخند میزند و دست زن را با صمیمیت میفشارد:منم همینطور خانم مظفری.. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
هفت سین امسال 🦜 ۱-سایه پدر و مادر بر سرتون ۲ -سلامتی جسم و جانتون ۳-سرسبزی خونه هاتون ۴- سخاوت دل ‌هاتون ۵-سرنوشت زیبا درتقدیرتون ۶-سبد سنبل تو نگاهتون ۷-سیب لبخند بر لباتون ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
❣ 🌱آیا دوباره مثل همان سال های پیش امسال هم بدون تو تحویل می شود؟ 🌱یک سین کم گذاشته ام روی سفره ام این سفره با سلام به تو تکمیل می شود! @sulook
🍃🌼 ❤️امیرالمؤمنين علیه السلام: 💠 إظهارُ الغِنى مِن الشُّكرِ، إظهارُ التَّباؤسِ يَجلِبُ الفَقرَ ❇️ اظهار توانگرى گونه‌اى شكر است. فقير نشان دادن، فقر مى‌آورد. 📚 ميزان الحكمه جلد ۸ صفحه ۵۳۳ 🍃🌼 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
hossein_khalaji_betalabam_karbala.mp3
9.86M
ساݪ‌نۆبطݪبم‌ڪربلا💔 ▪️🎙 🌷یامقلب‌ا‌لقلوب‌والابصار🌷 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدتون مبارک سالی پر برکت و پر از اتفاقات خوب داشته باشید 🌹🌹🌹🌹@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که نزدیک است خدایی که وجودش عشق است و با ذکر نامش آرامش را در خانه دل جا می دهیم ❤️💐☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
چه زیباست درس آموختن از طبیعت و بهاری شدن با تمنای استجابت دعای حول حالنا الی احسن الحال بهارتان قرین شادی و آرامش 💖🌹🦋💐☘🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌈🌸⛈☀️آوای سورنا و ساز و دهل و پایکوبی اقوام مختلف برا فصل بهار و سال نو👌😍 . @hedye110
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ امام علی (ع) در قرآن (5⃣) ✅💐 آیه لیله المبیت (آیات فضائل) 💐✨ مشركانِ مكّه، قرار گذاشتند از هر قبيله‌اى يك نفر را براى كشتن پيامبر (ص) انتخاب كنند و آن حضرت را دسته جمعى از بين ببرند تا بنى‌هاشم به خونخواهى او قيام نكنند و با اين عمل از دعوت پيامبر راحت شوند. پيامبر (ص) از نقشه‌ آنان با خبر شد و على (ع) براى اينكه پيامبر به سلامت از مكّه خارج شود، در بستر ايشان خوابيد و اين آيه در شأن آن‌ حضرت نازل گرديد: 💐💫 وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادُِ (آیه 207 سوره بقره) بعضی از مردم، جان خود را به خاطر خشنودی خدا می‌فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است. ✅💐 ابن‌ابى‌الحديد كه از علماى قرن هفتم اهل‌سنّت است، در شرح نهج‌البلاغه خود آورده است: تمام مفسّران گفته‌اند اين آيه درباره على‌بن‌ابى‌طالب (ع) نازل شده است كه در ليله المبيت در بستر رسول خدا (ص) خوابيد. و اين موضوع در حدى از تواتر است كه جز كافر يا ديوانه آنرا انكار نمى‌كند. ✅💐 بسيارى از علماى اهل سنّت، به اين فضيلت على (ع) اقرار كرده‌اند كه علّامه امينى «ره» در الغدير آنان را نام برده است. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
زن کنار همسرش میایستد:خیلی بهم میاین... خوشبخت باشین... نیکی سرش را پایین میاندازد و زیر لب تشکر میکند. زن دوباره میگوید:اگه کاری داشتی حتما به من بگو.. واحد بغلیتون هم مال آقا و خانم آشوریه.. یه کم مسن هستن ولی دوست داشتنی ان. نیکی سرش را بالا میآورد و دوباره لبخند میزند. آسانسور میایستد و در باز میشود. میگویم:خدانگه دار... نیکی به پسربچه لبخند میزند و خداحافظ میگوید. بعد از او وارد سالن میشوم. در بسته میشود و خانواده ی مظفری از دیده پنهان میشوند. دستم را به طرف راست میگیرم :این واحد... نیکی به دنبالم میآید. کلید را در قفل میچرخانم و در را باز میکنم. بدون اینکه وارد شوم،چراغ ها را روشن میکنم و با دست به نیکی اشاره میکنم که وارد شود. نیکی،مردد نگاهی به صورتم میاندازد و وارد میشود. اولین بار است که بعد از چیدمان،پا در خانه میگذارم. دکوراسیون فوق العاده و چشم نواز است. لباس های من،یک گوشه ی سالن،رویـچمدان ها تلنبار شده. مامان گفت که لباس ها و وسایل اتاق من و نیکی بهتر است به سلیقه ی خودمان چیده شود. نیکی قدم میزند و اطراف را نگاه میکند. به طرف اتاق ها میروم:اتاقا اینجان سه اتاق خواب،و سرویس بهداشتی میانشان. کنارم میایستد. میدانم خجالت میکشد که بپرسد کدام اتاق برای اوست. در اتاق اول را باز میکنم و میگویم که وارد شود. این اتاق،حمام مستقل دارد و من از اول این را برای نیکی در نظر گرفته بودم. یک تخت یک نفره،کمد ،کتابخانه و یک میزتحریر...تنها اثاث این اتاق است... دوری میزند و سرش را تکان میدهد. میگویم :_هر کدوم از اتاقا رو که میخوای،مال تو اتاق دوم،که اتاق من است و اتاق سوم که تخت خواب دونفره و میزتوالت را داخلش گذاشته اند،به ظاهر اتاق مشترک است! اتاق دوم و سوم را میبیند و دوباره جلوی در اتاق اول میایستد. :+اینجا...چند تا سرویس داره؟ بیتفاوت،انگار که بیخبرم،میگویم :_دو تا... چطور؟ سرش را پایین میاندازد و آرام میگوید :+میشه این اتاق مال من باشه؟ خنده ام را به سختی کنترل میکنم. جدی میگویم :_البته این اتاق رو واسه خودم در نظر گرفته بودم، ولی عیب نداره... مال تو کار سر گذاشتنش،چقدر خوب است خجالت میکشد و گونه هایش رنگ میگیرند. :+شرمنده.. اسباب دردسر شدم... واقعا خجالت کشیده! این دختر چقدر عجیب است... برای هر چیزی سرخ و سفید میشود... :_خواهش میکنم همسایه... سرش را بالا میآورد و سریع،پایین میاندازد و لبخند میزند. شبیه دختربچه هاست،بامزه! انگار لفظِ )همسایه( به دلش نشسته.. خودم هم،بدم نیامده.. :_ کلید همه ی اتاق ها،روی قفلشونه ،اتاق بغلیم مال منه... اتاق مشترک هم که نیازی بهش نیست. سرش را تکان میدهد و به طرف آشپزخانه میرود. به طرف سالن میروم. وسایلم بهم ریخته،گوشه ی سالن روی هم تلنبار شده،ولی برای امروز خیلی خسته ام... گره کراواتم را کمی شل میکنم و کتم را درمیآورم. از کوه لباس ها،پیراهن و شلوار گرمکن درمیآورم و به طرف اتاقم میروم. در اتاق مشترک باز است،میایستم و داخل را نگاه میکنم. نیکی،لباس هایش را از کمد در میآورد. یک لحظه برمیگردد و نگاهم میکند:ببخشید،مامان من لباسام رو گذاشته اینجا... شانه بالا میاندازم:خواهش میکنم. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌼خودتان را درمقابل باد بهار نپوشانید ✍امیرالمؤمنین علیه السلام:ﺍﺯ ﺳﺮﻣا ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯﺵ ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺎﻧﺶ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﻛﻨﻴﺪ ؛ ﭼﻪ، ﺳﺮﻣﺎ ﺑﺎ ﺑﺪﻥ، ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺎﺭﻯ ﺭﺍ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ: ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯﺵ ﻣﻰ ﺳﻮﺯﺍﻧَﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺎﻧﺶ ﺷﺎﺥ ﻭ ﺑﺮﮒ ﻣﻰ ﺭﻭﻳﺎﻧَﺪ. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: باد بهار را غنيمت شماريد،پس همان كاري كه با درختان مي كند، با بدن هاي شما نيز همان كار را مي نمايد. و از باد پاييز بپرهيزيد، پس همان كاري كه با درختان مي كند بر بدن هاي شما نيز همان تأثير را دارد. 📚بحار الانوار،ﺟﻠﺪ 59 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 ❗️انتشار برای اولین بار: ماجرای دیدارهای آیت الله بهجت به همراه پسر خردسالش، با کسانی که به دیدار صاحب الزمان شده بودند! ❗️ در یکی از این دیدارها، آن شخص به پدر من گفت همین دیروز بعد از ظهر کنار قبرستان روی پل حضرت را دیدم، خدا نصیبتان نکند!!... 🔹 تعجب من از این بود که پدر من از کجا او را می‌شناخت و می‌دانست دیروز مشرف شده که امروز به دیدار او برود! قسمتی از مستند بسیار زیبای ((آن مردِ بسیار)) ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح شد بازهم آهنگ خدا می‌ آید چه نسیم ِخنکی! دل به صفا می‌آید به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری زنگِ دروازه ی دنیا به صدا می‌آید سلام صبحتون بخیر🌺 🦋❤️☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
من زنده ام به عشق تو یا صاحب الزمان قلب خسته من تنها به عشق توست که در سینه ام می تپد… و تنها بارقه ی آمدن توست که در این عصر تاریک چراغ امید را در دلم روشن می کند عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ امام علی (ع) در قرآن (7⃣) ✅💐 آیه سقایه الحاج (آیات فضائل) 💐✨ یکی دیگر از آیاتی که اشاره به فضیلت علی (ع) دارد، آیه 19 سوره توبه می‌باشد که به آیه سقایه الحاج (آبرسانی به حجاج ) شهرت دارد. 💐✨ عباس، عموى پيامبر و شِيبه به يكديگر افتخار مى‌كردند؛ عباس به آبرسانىِ خود به زائران خانه‌ى خدا مى‌باليد و شِيبه به كليددارى كعبه. 💐✨ على (ع) به آن دو فرمود: ولى من با سنّ كم خود، به اين افتخار مى‌كنم كه شما با جهاد و شمشير من ايمان آورديد. عباس ناراحت شده و نزد پيامبر (ص) از على (ع) شكايت كرد. اين آيه نازل شد: 💐💫 أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۚ لَا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (آیه 19 سوره توبه) آیا سیراب کردن حجاج، و آباد ساختن مسجد الحرام را، همانند (عمل) کسی قرار دادید که به خدا و روز قیامت ایمان آورده، و در راه او جهاد کرده است؟! (این دو،) نزد خدا مساوی نیستند! و خداوند گروه ظالمان را هدایت نمی‌کند! ✅💐 على (ع) بارها براى اولويّت خويش به اين آيه استشهاد كرد، چرا كه ايمان و جهاد، برتر از خدماتِ دورانِ شرك است كه فاقد ارزش معنوى است. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
مداحی آنلاین - نوروز باستان یا نوروز ایرانی - مقام معظم رهبری.mp3
2.5M
🌺 ♨️نوروز باستانی یا نوروز ایرانی 👌 بسیار شنیدنی 🎤مقام معظم رهبری 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
با فاتحه و صلواتی یاد کنیم از سردار دلها💖 سرباز میهن سالروز ولادتت مبارک ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
*نیکی* بالاخره کمد لباس ها مرتب شد... لباس های سفیدم را،با یک شلوار راحتی گشاد مشکی و یک تونیک بلند و گشاد صورتی عوض کرده ام،شال مشکی ام را هم دور سرم پیچیده ام. به نظر میرسد مامان و زنعمو دکوراسیون این اتاق را به عنوان اتاق مطالعه چیده اند. هرچه هست به نفع من است. باید جعبه ی کتاب هایم را هم بیاورم. چادر ر نگی ام را از کمد برمیدارم و با ذوق دستی روی گل های ریزش میکشم. صورتی روشن است و گل های ریز رنگی دارد.. بالاخره من هم،صاحب چادر رنگی شدم. چقدر برای داشتنش حسرت می خوردم. این چادر ارزش همه ی مشکلاتی که با آمدن مسیح روی سرم هوار شده اند،را دارد. چادر را سر میکنم و نگاهی به آینه قدی دیوار اتاق میاندازم. چقدر،زیبا چهره ام را قاب کرده است. در را باز میکنم و وارد هال میشوم. مسیح را در سالن میبینم،روی مبل نشسته،پاهایش را روی هم انداخته و با کنترل،کانال های تلویزیون را جابه جا میکند. بدون هیچ حرفی به طرف جعبه ها ی بزرگ کتاب هایم میروم. بزرگ است و دستِ تنها،جابهجا کردنشان.. غیرممکن. چاره چیست ؟ چادرم را زیر گلویم جمع میکنم،گردنم را خم میکنم و چادر سفت نگه داشته میشود. خم میشوم و به سختی،گوشه اش را بلند میکنم. دست زیرش میبرم و با جان کندن در آغوش میگیرمش.. از شدت فشار چشم هایم را میبندم و یک قدم به طرف اتاقم برمیدارم. ناگهان حس میکنم جعبه سبک شد و دیگر در دستانم نیست. چشمانم را باز میکنم. مسیح به سبکی ـپرکاه بلندش کرده و نگاهم میکند. :_کجا بزارمش؟ :+آخه سنگینه... :_اتاق؟ سرم را با خجالت تکان میدهم،به طرف اتاق میرود و من هم به دنبالش. وارد اتاق میشود و جعبه را دقیقا جلوی کتابخانه میگذارد. سرمـ را پایین میاندازم. بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون میرود. میخواهم چسب های روی جعبه را بکنم که با جعبه ی دوم،وارد ـمیشود. با خجالت نگاهم را میدزدم. چند دقیقه نمیگذرد که جعبه های سوم و چهارم را میآورد. میخواهد از اتاق بیرون برود که صدایش میزنم :+پسرعمو؟ برمیگردد،انتظار نداشت اینطور صدایش کنم. چیزی نمیگوید،باز هم در برابر چشمانش دست و پایم را گم میکنم . :+ممنون..یعنی بابت جعبه ها..سرش را تکان میدهد و میرود.چقدر سرد است حرکاتش... فکرش را از سرم بیرون میکنم و مشغول کتاب ها میشوم. صدای باز و بسته شدن در میآید و مکالمه.. چند لحظه بعد صدای پا میآید و بعد،صدای مسیح،درست پشت در اتاقم. :_مانی،شام آورده... احساس ضعف میکنم،اما پای رفتن،ندارم. بین رفتن و نرفتن،مرددم که صدای در میآید. بعدهم صدای مانی:زنداداش،مسیح گفت که مقیدی اگه میخوای بیارم تو اتاق بخور..ولی تنهایی اصلا نمیچسبه،نه به ما..نه به شما 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "ﺩﻝ "ﺷﮑﺴﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "جدایی " انداخت! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "آشتی " داد! با "زبان" میشود آتش زد! با "زبان" میشود آتش را خاموش کرد! حواسمان به زبانمان باشد. همین ارسالی یکی از اعضای محترم کانال ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸