eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅پندار مثبت ☑️ذکر صلوات کلمات مثبت غذا هستند👌 🎙حکیم حسین خیراندیش 🇮🇷             @hedye110     🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آقامجتبی تهرانی: خداوند در آسمان هفتم فرشته‎‌ای قرار داده که نامش داعی است. این فرشته در هر شب تا صبح ندا می‌‎دهد: خوشا به حال کسانی که خدا را یاد می‌کنند. 🇮🇷             @hedye110 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
💠 حکایت شیخ رجبعلی خیاط 🔸 جوانی پارچه ای را نزد پیرمرد خیاط برد واز او خواست با آن پارچه کت و شلوار برایش بدوزد خیاط قبول کرد  ،  اجرت کار ۱۵ تومان مشخص شد و جوان چند روز بعد برای تحویل لباسش آمد و مبلغ ۱۵ تومان پرداخت کرد پیر مرد خیاط با لبخند ۵ تومان پس داد وقتی جوان علت را جویا شد گفت: ما طی نمودیم اجرت ۱۵ تومان  باشد و من راضی هستم چرا ۵ تومان پس دادید ؟ پیرمرد خیاط گفت گمان میکردم این کت و شلوار یک روز و نیم کار میبرد ولی یک روزه تمام شد دستمزد من در یک روز ده تومان کافی است . این گونه میشود پیرمرد خیاطی میشود شیخ رجبعلی خیاط و حضرت امام عصر برای دیدنش به مغازه اش میرود و با او نشست و برخواست می‌کند. 📚 کیمیای محبت  ‌‎🇮🇷             @hedye110 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
👌 به اتفاق نظر تمام اهل معرفت ، گفتن در منزل با صدای نه خیلی بلند و نه خیلی آرام ، در سه وعده ی اوقات نماز ، آثار فراوان مادی و معنوی دارد‌. 👌 از جمله شفای مریضی ، دفع آزار و اذیت اجنه و بسیار فواید دیگر 👌 مداومت کردن بر این امر را بزرگان توصیه کرده اند. 🇮🇷             @hedye110 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
🪴 🪴 🌿﷽🌿 برخيز! صداى اذان مى آيد. بايد براى نماز به مسجد برويم. ــ آه! نمى توانم. ــ مرادى جان! با تو هستم، ما قرار است امروز به سوى يمن برويم، اين آخرين نمازى است كه مى توانيم پشت سر امام خود بخوانيم. ــ برادر! ببين من مريض شده ام، بدنم داغ است. ــ خدا شفا بدهد! تو تب كرده اى، بايد استراحت كنى. يكى از دوستان مى رود و ظرف آبى مى آورد و دستمالى را خيس مى كند و روى پيشانى مرادى مى گذارد. خداى من! تب او خيلى شديد است. بقيّه به مسجد مى روند و بعد از نماز برمى گردند. هنوز تب مرادى فروكش نكرده است. آنها نمى دانند چه كنند. آنها براى بازگشت به يمن برنامه ريزى كرده اند، نمى توانند تا خوب شدن مرادى در اينجا بمانند. مرادى رو به آنها مى كند و از آنها مى خواهد كه آنها معطّل او نمانند و به يمن بروند. آنها با يكديگر سخن مى گويند، قرار مى شود كه بيمارى مرادى را به على(ع)خبر بدهند. * * * وقتى على(ع) ماجرا را متوجّه مى شود خودش به عيادت او مى رود و در كنار بستر او مى نشيند و با او سخن مى گويد. مرادى چشم باز مى كند امام را در كنار خود مى بيند، باور نمى كند. جا دارد كه بگويد: گر طبيبانه بيايى بر سر بالينم***به دو عالم ندهم لذّت بيمارى را امام رو به دوستان مرادى مى كند و از آنها مى خواهد كه نگران حالِ مرادى نباشند و به يمن بازگردند. آنها سخن امام را اطاعت مى كنند و بعد از خداحافظى مى روند. امام شخصى را مأمور مى كند كه به كارهاى مرادى رسيدگى كند و طبيبى را نزدش آورد. * * * امام هر صبح و شب به عيادت مرادى مى رود و حال او را جويا مى شود. مرادى شرمنده اين همه لطف و محبّت امام است. او نمى داند چه بگويد، زبان او ديگر قادر به تشكّر از امام نيست. بعد از مدّتى، مرادى بهبودى كامل پيدا مى كند، امّا اكنون او در كوفه تنهاست، هيچ رفيق و آشنايى ندارد. امام بارها او را به خانه خودش دعوت مى كند، به راستى چه سعادتى از اين بالاتر كه او مهمان خصوصى امام مى شود! او به خانه اى رفت و آمد مى كند كه همه حسرت حضور در آنجا را دارند. اينجا خانه آسمان است. خوشا به حالت كه بيمار شدى، اى مرادى! اين بيمارى براى تو چقدر بركت داشت! تو مهمان خصوصى امام خود شدى. آفرين بر تو! ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌴🌠پروردگارا 🤲آگاهم که پیوسته با منی و هر جا که هستم محافظم تویی..... 🍃🌴🌠به راستی وقتی که تو اینقدر نزدیکی از چه بیم دارم وچگونه احساس تنهایی کنم... 🍃🌴🌠و چگونه راه را گم کنم... 🍃🌴🌠الهی 🤲بینایم گردان تا وجودم به درک حضورت نایل آید. 🍃💐🤲الهی آمین... 🍃🌴🌠شبتون آرام و در پناه خـــــداوند مهربان🌙 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌ دوست گشاییم دفتر صبح را بسم الله النور✨ روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم در این روز به ما رحمت و برکت ببخش و کمک‌مان کن تا زیباترین روز را داشته باشیم الهی به امید تو 💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
شاید ان روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد،خبر از دل پر درد گل یاس نداشت… باید این گونه نوشت… هرگلی هم باشد چه شقایقچه گل پیچک و یاس… تا نیاید مهدی زندگی دشوار است… الهم عجل لولیک الفرج…. الهم صلی علی محمد و ال محمد 🇮🇷             @hedye110 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🌿 🌿﷽🌿 داشتیم آماده رفتن به سالن می‌شدیم که عقده دل آسمان باز شد و بدون اینکه ببارد چند رعد و برق به‌جان ابرها افتاد سارا گفت مامان آمدیم اینجا که چی؟ وقتی بابا نیست جوابی ندادم یعنی جوابی نداشتم که بدهم آسمان دوباره صاعقه زد و توفان روی زمین خودی نشان داد و آن سوی دشت گرد بادی عظیم و چرخان ساخت که تنوره می کشید و مثل هیولا همه چیز را در خود می بلعید خودمان را جمع و جور کردیم و باز غبار تردید و این بار از زبان زهرا «مامان برگردیم تهران شاید بابا امشب بیاد» غمی تلنبار شده وجودم را چنگ می زد و بغضی گلوگیر داشت خفه ام میکرد امین به جای من جواب زهرا را داد اگه برگردیم خیلی بد میشه حالا که تا اینجا آمدیم امشب رو بمونیم فردا برگردیم تا آن روز به این اندازه خودم را مضطر و درمانده ندیده بودم نه دل رفتن به میهمانی داشتم و نه میل برگشتن به خانه ای که حسین در آن نبود بچه ها منتظر جوابم بودند نگاهی به ساعت انداختم از شش عصر گذشته بود عقربه ثانیه شمار انگار مثل نبض من می تپید و می‌ایستاد آمدم به دخترها بگویم که بابا اصرار داشته که بیاییم اینجا که رعد و برقی تند و تیز میان ابرها دوید و پشت بندش با غرش آسمان زلزله‌ای به جان زمین افتاد و بارش شلاقی باران به جای همه ما حرف زد چاره‌ای نداشتیم که آن شب را در شمال بمانیم مثل آدم‌های ماتمزده رفتیم یه گوشه سالن نشستیم میزبان هم فهمیده بود که دل ما آنجا نیست توی مراسم متوجه شدم که ما به نیابت از حسین در این عروسی شرکت کردیم اینجا بود که علت اصرار او برای حضور در مراسم عروسی را فهمیدم برادر داماد یکی از صدها جوانی بود که حسین با جاذبه شخصیتی خود او را به سوریه برده بود و می‌خواست با فرستادن ما به عروسی جای خالی خودش را پر کند شب به پیشنهاد میزبان برای استراحت به جایی رفتیم اما دلشوره و نگرانی بی قرارمان کرده بود دنبال بهانه‌ای بودیم که برگردیم تلفن امین زنگ خورد امین چند ثانیه گوش کرد و دستش را جلوی دهانش طوری که ما نشنویم گرفت کجکی ایستاد و یکی دو بار هم به من نگاه کرد قیافه نگران امین دلم را ریخت این قیافه نگران را یک بار هم وقتی که در مکه بودیم و خبر مرگ خواهرم ایران را به او دادند دیده بودم نخواست یا نمی‌توانست حرف بزند فقط رنگ از رخسارش پریده بود آمدم بپرسم کی بود؟ چی گفت؟ که گوشیش دوباره زنگ خورد چند قدم رفت و دورتر شد و مثل آدمهای قهر پشت به ما کرد میخواستم بدوم گوشی را بگیرم و از کسی که نمی‌دانستم کیست بپرسم چه اتفاقی افتاده؟ که گوشی خودم زنگ خورد یکی از دوستان حسین بود با صدای لرزان سلام داد زبانم از خشکی داشت به سقف دهانم می‌چسبید حتی نتوانستم جواب سلامش را بدهم بی مقدمه پرسید از حاج آقا چه خبر؟ ‌نیومده ایران؟ فقط توانستم بگویم نه او خداحافظی کرد و قلب من به کوبش درآمد سریع تر و بیشتر از ثانیه شمار شروع کرد به تپیدن چیزی از درونم مثل شعله زبانه کشید و بالا آمد و راه نفسم را بست احساس کردم لب‌هایم مثل کویری که سالیان سال طعم باران را نچشیده باشد قاچ و ترک خورده شده نمی توانستم خودم را برای خبری که حسین مقدماتش را سه روز پیش هنگام وداع داده بود آماده کنم حتی نمی‌توانستم به زهرا و سارا که کم‌کم از تماس‌های مشکوک امین و تغییر حال من حس بدی پیدا کرده بودند نگاه کنم فکر می‌کردم که اگر نگاه به نگاهشان بیاندازم بغض گلوگیرم باز می‌شود و آن وقت با گریه من قلب مهربان و بابایی آنها خواهد شکست کلافه و درمانده دنبال مفری بودم که از خودم رهایی پیدا کنم و حالم را طبیعی نشان بدهم همان را گفتم که آنها دوست داشتند بشنوند بهتره برگردیم تهران دخترها سکوت کردند و آماده رفتن شدند دلم برایشان سوخت بیشتر به خاطر سکوتشان و حتم داشتم علیرغم یک سینه سوال برای مراعات حال من سکوت کرده‌اند امین پشت فرمان نشست و هیچ اشاره‌ای به آن تماس‌های مشکوک پا روی گاز گذاشت و سکوتی گزنده و جانکاه میان ما حاکم شد هدیه به روح بلند شهدا صلوات 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸