eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.8هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 امشب خواب به چشم على(ع) نمى آيد، او گاهى نماز مى خواند و گاهى دعا مى كند و با خداى خويش راز و نياز مى كند. گاه از اتاق خود بيرون مى رود و به آسمان نگاه مى كند و مى گويد: "به خدا قسم امشب همان شبى است كه به من وعده داده شده است". او سوره "يس" را مى خواند، ذكر "لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِالله" را زياد مى گويد. دست به آسمان مى گيرد و مى گويد: "بار خدايا! ديدار خودت را برايم مبارك گردان". اُم كُلثوم اين سخن پدر را مى شنود و نگران مى شود، به ياد سخنان چند روز قبل پدر مى افتد، آن شب كه پدر براى آنان خواب خود را تعريف كرد. خوابى كه حكايت از پرواز پدر به اوج آسمان ها مى كرد. ــ پدر جان! چه شده است؟ چرا اين گونه بى تاب هستيد و منتظر؟ ــ دختر عزيزم! به زودى سفر آخرت من آغاز خواهد شد و من به ديدار خدا خواهم رفت. صداى گريه اُم كُلثوم بلند مى شود، او چگونه باور كند كه به همين زودى پدر، از پيش او خواهد رفت؟ ــ گريه نكن، دخترم! اين وعده اى است كه پيامبر به من داده است، من نزد او مى روم. ــ داغ شما براى ما بسيار سخت خواهد بود. * * * مولاى من! امشب، نگاهت به آسمان خيره مانده است و خاطرات سال هاى دور برايت زنده مى شود... وقتى كه نوجوانى بيش نبودى به خانه پيامبر مى رفتى، پيامبر چقدر تو را دوست مى داشت، تو اوّل كسى بودى كه به او ايمان آوردى. شبى در بستر پيامبر خوابيدى تا او بتواند به سوى مدينه هجرت كند، آن شب چه شب خطرناكى بود! چهل جنگجو آماده بودند كه صبح طلوع كند تا به خانه پيامبر هجوم برند، آن شب فداكارى تو باعث شد پيامبر بتواند به سلامت از مكّه برود. به ياد روزهاى مدينه مى افتى، روزى كه داماد پيامبر شدى و همسر فاطمه(ع). فاطمه(ع) مايه آرامش تو بود و بهترين هديه خدا براى تو. در همه جنگ ها تو يار و ياور پيامبر بودى و اگر شجاعت و مردانگى تو نبود از پيروزى هم خبرى نبود. در روز غدير هم پيامبر تو را بر روى دست گرفت و ولايت تو را به مردم معرّفى كرد. روزها چقدر سريع گذشتند تا اين كه پيامبر در بستر بيمارى قرار گرفت. او تو را طلبيد و به تو خبر داد كه بعد از او مردم با تو چه خواهند كرد. او از تو خواست تا بر همه سختى ها و بلاها صبر كنى. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 پيامبر از دنيا رفت و روزهاى سياه شروع شد، فقط هفت روز از وفات پيامبر بيشتر نگذشته بود كه تو صداى عُمر (خليفه دوّم) را شنيدى. او از داخل كوچه فرياد مى زد: "اى على ! در را باز كن و از خانه خارج شو و با ابوبكر بيعت كن ، به خدا قسم ، اگر اين كار را نكنى تو را مى كشم و خانه ات را به آتش مى كشم" .40 و تو بايد صبر مى كردى، اين دستور رسول خدا بود، يكى فرياد زد: "برويد هيزم بياوريد تا اين خانه را آتش بزنم" . فرياد عُمر بار ديگر بلند شد: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد" . آتش زبانه مى كشيد، دشمن به جوانانى كه در كوچه بودند گفته بود كه اهل اين خانه مرتدّ و از دين خدا خارج شده اند و براى حفظ اسلام بايد آنها را سوزاند. آقاى من! چه روزهاى سختى بر تو گذشته است، ياد آن روزها، تمام وجود تو را پر از غم مى كند. تو به ياد آن لحظه اى مى افتى كه فاطمه(ع) پشت در ايستاده بود، تو آن روز هيچ يار و ياورى نداشتى. فقط فاطمه(ع) با تو بود، عمر مى دانست كه فاطمه(ع)پشت در است، صبر كرد تا در، نيم سوخته شد ، سپس لگد محكمى به در كوبيد. فاطمه تو بين در و ديوار قرار گرفت ، آخر چرا؟ مگر پيامبر نفرموده بود كه فاطمه(ع) پاره تن من است؟44 آن روز تو صداى ناله فاطمه(ع) را شنيدى. چگونه مى توانى آن را فراموش كنى؟ آن نامردها براى چند روز حكومت دنيا چه كردند! به ياد مى آورى وقتى كه ريسمان سياهى به گردنت انداختند و تو را به سوى مسجد بردند تا با ابوبكر بيعت كنى؟ هفتاد روز بعد از آن روز تو به داغ فاطمه(ع) مبتلا شدى، ديگر كسى نبود تا در پناه او آرام بگيرى، براى همين به بيابان پناه بردى و با چاه درد دل كردى... مولاى من! چه سال هاى سختى بر تو گذشت، بيست و پنج سال صبر كردى تا اينكه مردم به دورت جمع شدند و با تو بيعت كردند، تو آن روز به كوفه آمدى تا در اينجا بتوانى راحت تر به امور مسلمانان رسيدگى كنى. خيلى از آنان بر پيمان و عهد خود با تو وفادار نماندند، به جنگ تو آمدند و خون به دلت كردند. مردم كوفه، لياقت داشتنِ رهبرى مانند تو را نداشتند، آنها كارى كردند كه تو مرگ خود را از خدا طلبيدى... خدا كند دعاى تو مستجاب نشود، اگر تو بروى همه يتيمان كوفه تنها و غريب خواهند شد. اگر تو بروى... * * * نيمه شب فرا رسيده و اُم كُلثوم هنوز بيدار است. اكنون پدر او را صدا مى زند: ــ دخترم! من مى خواهم كمى بخوابم، ساعتى ديگر مرا از خواب بيدار كن! ــ به چشم! پدر جان! ساعتى مى گذرد، اُم كُلثوم براى بيدار كردن پدر مى آيد، على(ع)از خواب بيدار مى شود، از ظرف آبى كه دخترش آورده است، وضو مى گيرد، عبا بر دوش مى اندازد و عمّامه خود بر سر مى گيرد تا به مسجد كوفه برود. اُم كُلثوم، حسّ غريبى را تجربه مى كند، نمى داند چرا اين قدر دلشوره دارد، رو به پدر مى كند و مى گويد: پدر جان! كاش امشب به مسجد نمى رفتيد و در خانه نماز مى خوانديد! پدر به او نگاهى مى كند، لبخندى مى زند و به او مى فهماند كه بايد برود. اكنون على(ع) وارد حياط خانه مى شود و مى خواهد به سمت درِ خانه برود كه فريادِ مرغابى هايى كه در خانه اُم كُلثوم هستند، بلند مى شود. چرا اين مرغابى ها، اين وقت شب، اين قدر سر و صدا مى كنند؟ چه شده است؟ امام لحظه اى مى ايستد، نگاهى به مرغابى ها مى كند و مى گويد: "مصيبتى در پيش است كه اين مرغابى ها اين گونه نوحه مى كنند". اين سخن على(ع) چه پيامى دارد؟ آيا مصيبت بزرگى در پيش است كه حتى پرندگان هم در آن نوحه خواهند خواند؟ ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 على(ع) وارد مسجد مى شود، قنديل هاى مسجد كم نور شده اند، كسانى كه براى اعتكاف در مسجد هستند در خوابند. على(ع) به سوى محراب مى رود و مشغول خواندن نماز مى شود و بعد از نماز با خداى خويش راز و نياز مى كند. هيچ كس نمى داند كه على(ع) چگونه سراسر شوق رفتن شده است. چند ساعت مى گذرد، اكنون ديگر وقت اذان است، على(ع) به بالاى مسجد كوفه مى رود تا اذان بگويد: "الله اكبر! الله اكبر!...". صداى على(ع) در تمام كوفه مى پيچد، همه اين صدا را مى شناسند، اين صدا مايه آرامش اهل ايمان است. مردم كم كم آماده مى شوند تا براى نماز به مسجد بيايند. تا آمدن مردم به مسجد بايد ده دقيقه اى صبر كرد، على(ع) از محل اذان ] مَأذنه [، پايين مى آيد و به سوى محراب مى رود تا نافله نماز صبح را بخواند. تو مى دانى به نماز دو ركعتى كه قبل از نماز صبح خوانده مى شود، نافله صبح مى گويند. نگاه كن! هنوز مسجد خلوت است و تاريك. * * * در نور ضعيف قنديل ها، دو نفر مواظب همه چيز هستند، ابن ملجم و شبيب منتظر آمدن اشعث هستند، قرار شده است كه آنها صبر كنند تا اشعث خودش را به آنها برساند، به راستى چرا او اين قدر دير كرده است؟ يك سياهى به اين سو مى آيد، او اَشعَث است، او مى رود و در كنار نزديك ترين ستون به محراب مى ايستد، هيچ كس به او شك نمى كند. او پدر زنِ حسن(ع)است. صداى اشعث بلند مى شود: "عجله كن! عجله كن! فرصت را از دست مده". حُجْرِ بن عَدىّ اين سخن را مى شنود، آشفته مى شود، حدس مى زند كه خطرى در كمين مولايش باشد، او به پيش مى دود تا سينه خود را سپر مولايش نمايد. ابن ملجم و شبيب نيز به سوى محراب مى دوند، على(ع) در سجده اوّل نافله صبح است، ابن ملجم شمشير زهرآلود خود را بالا مى آورد و فرياد مى زند: "لا حُكمَ إلاّ لله"، اين همان شعار خوارج است. شمشير ابن ملجم به فرق على(ع) فرود مى آيد. افسوس كه حُجْرِ بن عَدىّ فقط چند لحظه دير رسيده است! شمشير شبيب هم به سقف محراب مى خورد، يكى از ياران على(ع) به سوى شبيب مى رود و با او گلاويز مى شود و او را بر زمين مى زند، ابن ملجم ديگر فرصت را مناسب نمى بيند كه ضربه دوّم را بزند، او به سرعت فرار مى كند. خون فوران مى كند، محراب مسجد كوفه سرخ مى شود و على(ع) فرياد برمى آورد: فُزتُ وَرَبِّ الكَعبَة ! به خداى كعبه قسم كه من رستگار شدم. * * * به خداى كعبه سوگند كه تو رستگار شدى، از دنيا آسوده شدى و به شهادت كه آرزويت بود رسيدى. قلم من درمانده است كه شرح سخن تو را گويد، خون تو محراب را رنگين كرده است، امّا تو براى شيعيانت پيام مى دهى كه سرانجامِ عدالت خواهى، رستگارى است. تو با بدبينى مبارزه مى كنى، نمى خواهى كه شيعه تو، بدبين و نااميد باشد، تو مى خواهى به آنان بگويى در اوج قلّه بلا هم، زيبا ببينند و رستگارى را در آغوش كشند. درست است كه تو با مردم كوفه سخن مى گفتى و از آنان گله مى كردى، امّا همه آنها به خاطر آن بود كه مردم بپاخيزند و با تو به جهاد بيايند و اگر روزگار مهلت بيشترى داده بود، تو پيروز ميدان جنگ با معاويه بودى. تو با آن سخنان دردناك، مى خواستى مردم كوفه را از خواب غفلت بيدار كنى، سخنان تو هرگز از سر نااميدى نبود! افسوس كه ما تو را نشناختيم، تاريخ هم تو را نخواهد شناخت. كسى كه پيرو توست، هرگز نااميد نخواهد شد. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 "به خداى كعبه سعادتمند شدم". همه به سوى محراب مى دوند. واى على(ع) را كشتند! هوا طوفانى مى شود، ضجّه در آسمان ها مى افتد، صداى جبرئيل(ع) در زمين و آسمان طنين مى اندازد: "ستون هدايت ويران شد، علىِّ مرتضى كشته شد...". على(ع) عمّامه خود را محكم به زخم سر خود مى بندد و سپس چنين مى گويد: "اين همان وعده اى است كه سال ها قبل، پيامبر به من داده بود". كدام وعده؟ كجا؟ روز جنگ خندق در سال پنجم هجرى، وقتى كه ابن عبدُوُدّ با اسب خود به آن سوى خندق آمد و مبارز طلبيد و هيچ كس جز على(ع) جرأت نكرد به مقابلش برود. آن روز شمشير ابن عبدُوُدّ سپر على(ع) را شكافت و به كلاه خود او رسيد و فرق على(ع) را هم شكافت، امّا اين ضربه، ضربه كارى نبود، على(ع) سريع با ضربه اى ابن عبدُوُدّ را از پاى درآورد و سپس نزد پيامبر رفت، پيامبر زخم على(ع)را نگاه كرد و بر آن دستى كشيد. با اعجاز دست پيامبر، زخم على(ع) بهبود پيدا كرد. بعد از آن پيامبر رو به على(ع) كرد و گفت: "من كجا خواهم بود آن روزى كه صورت تو با خون سرت رنگين شود؟". آن روز هيچ كس نمى دانست پيامبر از چه سخن مى گويد و از كدام ضربه شمشير خبر مى دهد. * * * خبر در كوفه مى پيچد، همه به اين سو مى دوند، حسن و حسين(ع) سراسيمه به مسجد مى آيند، آنها نزد پدر مى شتابند... پدر! بر ما سخت است تو را در اين حالت ببينيم!! على(ع) رو به حسن(ع) مى كند و از او مى خواهد تا در محراب بايستد و نماز صبح را به جماعت بخواند، بايد نماز را به پا داشت. على(ع) هم در كنار جمعيّت نماز را نشسته مى خواند، خون از سر او مى آيد، او با دست خون ها را از چهره پاك مى كند. نماز كه تمام مى شود، حسن(ع) نزد پدر مى آيد و سر او را به سينه مى گيرد. هنوز خون از زخم پدر جارى مى شود، حسن(ع) پارچه زخم پدر را به آرامى محكم مى كند، رنگ چهره على(ع) زرد شده است، او گاهى چشم خود را باز مى كند و حمد و ستايش خدا را بر زبان جارى مى كند: الحمد لله! چه رازى در اين "الحمد لله" توست؟ خدا مى داند و بس! * * * خون زيادى از بدن على(ع) رفته است، او ديگر رمقى ندارد، همان طور كه سرش بر سينه حسن(ع) است بى هوش مى شود. لحظاتى مى گذرد، حسن(ع) ديگر طاقت نمى آورد، تا وقتى پدر به هوش بود، او نمى توانست به راحتى گريه كند، اكنون صداى گريه حسن(ع) بلند مى شود، شانه هاى او به شدّت تكان مى خورند، او صورت پدر را مى بوسد و اشك مى ريزد، با گريه او، حسين(ع) هم گريه مى كند، عبّاس هم گريه مى كند، همه مردم گريه مى كنند، غوغايى به پا مى شود. قطرات اشك حسن(ع) روى صورت على(ع) مى افتد، على(ع)به هوش مى آيد و چشم خود را باز مى كند و مى گويد: عزيزم! چرا گريه مى كنى؟ هيچ جاى نگرانى براى پدر تو نيست، نگاه كن! اين جدّ تو پيامبر است، آن هم مادربزرگ تو، خديجه(ع)است، ديگرى هم، مادرت فاطمه(ع) است! آنها منتظر من هستند، چشم تو روشن باشد و گريه نكن! حسن جانم! امروز تو بر من گريه مى كنى در حالى كه بعد از من تو را مسموم خواهند كرد و بعد از آن برادرت حسين نيز با شمشير شهيد خواهد شد. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 حسن(ع) قدرى آرام مى گيرد و رو به پدر مى كند و مى گويد: ــ پدر جان! چه كسى تو را به اين روز انداخت؟ ــ ابن ملجم مرادى. بدان كه او نمى تواند فرار كند، به زودى او را به اينجا خواهند آورد. بار ديگر على(ع) بى هوش مى شود. حسن(ع) آرام آرام اشك مى ريزد، لحظاتى مى گذرد، هياهويى به پا مى شود: "ابن ملجم دستگير شده و الان او را به اينجا مى آورند". هيچ كس باور نمى كند كه ابن ملجم قاتل على(ع) باشد، او همان كسى است كه بارها و بارها مى گفت من عاشق على(ع) هستم، آخر چگونه ممكن است او چنين كارى كرده باشد؟ گروهى از مردم ابن ملجم را به اين سو مى آورند، همه تعجّب مى كنند، آخر هيچ كس باور نمى كند ابن ملجم چنين كارى كرده باشد، پيشانى او از سجده هاى زياد پينه بسته است، او روزى عاشق على(ع) بود، چطور شد كه او اين كار را انجام داد؟ حسن(ع) وقتى ابن ملجم را مى بيند به او مى گويد: ــ تو اين كار را كردى؟ آيا اين گونه، پاداش محبّت هاى پدرم را دادى؟ آيا به ياد دارى كه او چقدر به تو محبّت نمود؟ ــ من مى خواهم حرفى خصوصى به شما بگويم. آيا مى شود بغل گوش شما حرفم را بزنم؟ نمى خواهم ديگران آن را بشنوند. ــ من مى دانم كه هيچ سخنى براى گفتن ندارى. ــ مطلب مهمى است كه بايد به شما بگويم. ــ تو مى خواهى با دندانت گوش مرا گاز بگيرى و آن را از جا بكَنى. ــ به خدا قسم! من همين كار را مى خواستم بكنم، تو از كجا فهميدى؟ * * * حسن(ع) به آرامى پدر را صدا مى زند: "پدر جان! ابن ملجم را دستگير كردند"، امّا على(ع) جوابى نمى دهد، او بار ديگر بى هوش شده است. اكنون كسى كه ابن ملجم را دستگير كرده است، سخن خود را آغاز مى كند، او ماجراىِ دستگيرى ابن ملجم را اين چنين شرح مى دهد: من در خانه خود خوابيده بودم. همسرم براى نماز شب بيدار بود، او صدايى را شنيد كه از آسمان مى آمد: "ستون هدايت ويران شد، علىِّ مرتضى كشته شد". او مرا از خواب بيدار كرد و گفت: آيا تو هم اين صدا را شنيدى؟ مى خواستم جواب او را بدهم كه صدايى ديگر به گوشمان رسيد: "اميرمؤمنان را كشتند". من نگران شدم، سريع شمشير خود را برداشتم و از خانه بيرون دويدم، همين كه داخل كوچه آمدم، ديدم مردى در وسط كوچه بسيار آشفته و مضطرب ايستاده، نزديك شدم، به او گفتم: "كجا مى روى؟"، او گفت: "به خانه ام مى روم". در اين هنگام بادى وزيد و شمشير خونين او از زير لباسش آشكار شد، به او گفتم: "نكند تو قاتل اميرمؤمنان باشى و حالا مى خواهى فرار كنى؟"، او مى خواست بگويد: "نه"، امّا آن قدر مضطرب بود كه گفت: "آرى"، من به رويش شمشير كشيدم، او هم با شمشير از خود دفاع كرد، من فرياد زدم، همسايه ها به كمك من آمدند و ما او را دستگير كرديم و به اينجا آورديم. * * * حسن(ع) خدا را شكر مى كند كه ابن ملجم دستگير شده است. او بار ديگر پدر را صدا مى زند، على(ع) چشمان خود را باز مى كند، نگاهش به ابن ملجم مى افتد با صدايى ضعيف به او مى گويد: آيا من براى تو رهبرِ بدى بودم كه تو اين گونه پاسخ مرا دادى؟ بعد رو به حسن(ع) مى كند و مى گويد: ــ حسن جان! ابن ملجم اسير توست، با اسير خود مهربان باش و در حقِّ او نيكويى كن! ــ پدر جان! اين مرد شما را به اين روز انداخته است، آن وقت شما از من مى خواهيد كه با او مهربان باشم؟ ــ پسرم! ما از خاندانى هستيم كه بدى را جز با خوبى پاسخ نمى دهيم. تو را به حقّى كه بر گردن تو دارم، قسم مى دهم مبادا بگذارى او گرسنه بماند، مبادا زنجير به دست و پاى او ببنديد. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 ابن ملجم رو به على(ع) مى كند و مى گويد: اى على! بدان كه من اين شمشير را هزار سكّه طلا خريدم و هزار سكّه طلا هم دادم تا آن را زهرآلود كردند، من بارها و بارها از خدا خواستم كه با اين شمشير، بدترين انسانِ روى زمين، كشته شود! بى حيايى تا كجا؟ اى ابن ملجم! عشق قُطام با تو چه كرد؟ تو چقدر عوض شدى! امروز على(ع) را بدترين مردم روزگار مى خوانى؟ آيا يادت هست در همين مسجد ايستادى و در مدح على(ع) سخن گفتى؟ روزى كه از يمن آمده بودى چگونه سخن مى گفتى؟ آيا به ياد دارى؟ از جاى خود بلند شدى و رو به على(ع) كردى و گفتى: "سلام بر شما ! امام عادل ! سلام بر شما كه همچون مهتاب در دل تاريكى ها مى درخشيد و خدا شما را بر همه بندگانش برترى داده است...". اكنون تو على(ع) را بدترين خلق خدا مى دانى؟ واى بر تو! * * * على(ع) نگاهى به ابن ملجم مى كند و تبسّمى مى كند و مى گويد: "به زودى خدا دعاى تو را مستجاب مى كند". من تعجّب مى كنم. معناى اين سخن على(ع) چيست؟ ابن ملجم دعا كرده است كه با اين شمشير بدترين خلق خدا كشته شود و اكنون على(ع) مى گويد اين دعا مستجاب مى شود! چگونه چنين چيزى ممكن است؟ اكنون على(ع) رو به حسن(ع) مى كند و مى گويد: "فرزندم! اگر من زنده ماندم او را خواهم بخشيد، اگر از دنيا رفتم ديگر اختيار با خودت است، مى توانى او را عفو كنى و مى توانى او را قصاص كنى. اگر خواستى او را قصاص كنى او را با شمشير خودش قصاص كن، فرزندم! بايد دقّت كنى كه بيش از يك ضربه شمشير به او زده نشود، مبادا غير از ابن ملجم كسى كشته شود". اكنون رو به فرزندانت مى كنى و از آنها مى خواهى كه تو را به خانه ات ببرند. همه كمك مى كنند و تو را به خانه مى برند. تو در خانه خودت اتاقى دارى كه آنجا مخصوص نماز و عبادت توست. تو به آنها مى گويى كه تو را به آنجا ببرند. * * * على(ع) را به محل عبادتش آورده اند، جمعى از ياران باوفاى على(ع) هم اينجا هستند. فرزندان گرد او را گرفته اند، حسين(ع)گريه زيادى نموده است، او در حالى كه اشك مى ريزد چنين مى گويد: ــ پدر جان! بر من سخت است كه تو را اين چنين ببينم. ــ اى حسين! نزديك من بيا. حسين(ع) نزديك مى شود، على(ع) دست خود را بالا مى آورد، اشك چشمان حسين(ع) را پاك مى كند و بعد دست خود را روى قلب حسين(ع) مى گذارد و سخنى مى گويد كه مايه آرامش او مى شود. اكنون نامحرم ها از خانه بيرون مى روند، بعد از لحظه اى صداى شيون به گوش مى رسد، زينب و اُم كُلثوم(ع) براى ديدن پدر آمده اند، قيامتى برپا مى شود، دختران على(ع) چگونه مى توانند پدر را در اين حالت ببينند؟ ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 ابن ملجم را به خانه على(ع) مى آورند او را در اتاقى زندانى مى كنند، اُم كُلثوم او را مى بيند و به او مى گويد: ــ چرا اميرمؤمنان را كشتى؟ ــ من اميرمؤمنان را نكشتم، من پدر تو را كشتم! ــ پدر من به زودى خوب خواهد شد، امّا تو با اين كار خودت، خشم خدا را براى خود خريدى. ــ تو بايد خود را براى گريه آماده كنى. پدر تو ديگر خوب نمى شود، من هزار سكّه طلا دادم تا شمشيرم را زهرآلود كنند، آن شمشير با آن زهرى كه دارد مى تواند همه مردم را بكشد. * * * فكر مى كنم آنها طبيبان كوفه هستند و براى معالجه على(ع)آمده اند. آيا آنها خواهند توانست كارى بكنند؟ بايد صبر كنيم. هركدام از طبيبان كه زخم على(ع) را مى بيند به فكر فرو مى رود، آنها مى گويند كه معالجه اين زخم كار ما نيست، بايد استاد ما بيايد. ــ استاد شما كيست؟ ــ آقاى سَلُولى! بايد او را خبر كنيد. چند نفر مى خواهند به دنبال آقاى سَلُولى بروند كه خودش از راه مى رسد، سلام مى كند و در كنار بستر على(ع) مى نشيند. به آرامى زخم سر او را باز مى كند و نگاهى مى كند. همه منتظر هستند تا او چيزى بگويد و دارويى تجويز كند. او لحظه اى سكوت مى كند، بار ديگر با دقّت به زخم نگاه مى كند و سپس مى گويد: "براى من ريه گوسفندى بياوريد". بعد از مدّتى ريه گوسفند را براى او مى آورند، او رگى از آن ريه را جدا مى كند و با دهان خود در آن مى دمد و سپس به آرامى آن را در ميان شكاف سر على(ع)مى گذارد، لحظه اى صبر مى كند. بعد آن را بيرون مى آورد و به آن نگاه مى كند، همه منتظر هستند ببينند او چه خواهد گفت. خداى من! چرا او دارد گريه مى كند؟ چه شده است؟ او سفيدى مغز على(ع) را مى بيند كه به آن ريه چسبيده است. او رو به على(ع)مى كند و مى گويد: مولاى من! شمشير ابن ملجم به مغز تو رسيده است، ديگر اميدى به شفايت نيست. با شنيدن اين سخن همه شروع به گريه مى كنند، طبيب با على(ع)خداحافظى مى كند و از جاى خود برمى خيزد كه برود. يكى از او سؤال مى كند: چه غذايى براى مولاى ما خوب است؟ طبيب در جواب مى گويد: به او شير تازه بدهيد. * * * ساعتى است على(ع) از هوش رفته است، همه گرد او نشسته اند، اشك از چشمان آنها جارى است، اكنون على(ع) به هوش مى آيد، براى او ظرف شيرى مى آورند، امّا او از خوردن همه آن صرف نظر مى كند. حسن(ع) رو به پدر مى كند: ــ پدر جان! شير براى شما خوب است. آن را ميل كنيد. ــ پسرم! من چگونه شير بخورم در حالى كه ابن ملجم شير نخورده است؟ او اسير ماست، بايد هر چه ما مى خوريم به او هم بدهيم تا ميل كند، نكند او تشنه باشد، نكند او گرسنه باشد!! اكنون حسن(ع) دستور مى دهد تا براى ابن ملجم شير ببرند. او در اتاقى در داخل همين خانه است، او ظرف شير را مى گيرد و مى نوشد. خدايا! تو خود مى دانى كه قلم من از شرح عظمت اين كار على(ع)، ناتوان است. آرى! تاريخ براى هميشه مات و مبهوت اين سخن تو خواهد ماند. تو كيستى اى مولاى من؟! افسوس كه ما تو را به شمشير مى شناسيم، تو را خداىِ شمشير معرّفى كرده ايم! افسوس و هزار افسوس! تو درياى مهربانى و عطوفت هستى، اگر دست به شمشير مى بردى، براى اين بود كه بى عدالتى ها و ظلم ها و سياهى ها را نابود كنى. دروغ مى گويند كسانى كه ادّعا مى كنند مثل تو هستند، دروغ مى گويند، چه كسى مى تواند اين گونه با قاتل خويش مهربان باشد؟ ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 شب بيستم ماه رمضان فرا مى رسد، حال على(ع) لحظه به لحظه بدتر مى شود، همه نگران او هستند. كم كم اثر زهرى كه بر روى شمشير ابن ملجم بوده در بدن او نمايان مى شود، هر دو پاى او در اثر اين زهر سرخ شده اند. او وقتى كه به هوش مى آيد همان طور كه در بستر است، نماز مى خواند و ذكر خدا مى گويد.67 صبح كه فرا مى رسد، حُجْرِ بن عَدىّ با جمعى ديگر از ياران باوفاى امام به عيادت او مى آيند. آنها سلام مى كنند و جواب مى شنوند. على(ع) نگاهى به آنها مى كند و با صداى ضعيف مى گويد: "از من سؤال كنيد، قبل از آن كه مرا از دست بدهيد". همه با شنيدن اين سخن به گريه مى افتند، آنها هيچ سؤالى از تو نمى كنند، چرا كه با چشم خود مى بينند كه تو، توان سخن گفتن ندارى، امّا تو پيام خود را به گوش همه شيعيانت مى رسانى: در همه جا و هر شرايطى به دنبال كسب آگاهى باشيد. شيعه كسى است كه سؤال مى كند و مى پرسد، شيعه از سؤال نمى ترسد. تو دوست دارى كه شيعيانت اهل سؤال و پرسش باشند. در اين هنگام، امام رو به حُجْرِ بن عَدىّ مى كند و مى گويد: ــ اى حُجْرِ بن عَدىّ! روزگارى فرا مى رسد كه از تو مى خواهند از من بيزارى بجويى. در آن روز تو چه خواهى كرد؟ ــ مولاى من! اگر مرا با شمشير قطعه قطعه كنند يا در آتش بسوزانند، هرگز دست از دوستى تو برنمى دارم. ــ خدا به تو جزاى خير بدهد. گويا ضعف و تشنگى بر على(ع) غلبه مى كند، او رو به حسن(ع)مى كند و از او مى خواهد تا ظرف شيرى براى او بياورد. على(ع)آن شير را مى آشامد و مى گويد: اين آخرين رزقِ من از اين دنيا بود. بعد رو به حسن(ع) مى كند: حسن جانم! آيا شير براى ابن ملجم برده اى؟ * * * عصر امروز خبرى در شهر كوفه مى پيچد كه خيلى ها را نگران مى كند، ديگر هيچ اميدى به بهبودى على(ع) نيست. گروه زيادى از مردم براى عيادت على(ع)پشت در خانه او جمع شده اند. لحظاتى مى گذرد. حسن(ع) از خانه بيرون مى آيد. رو به مردم مى كند و مى گويد: به خانه هاى خود برويد كه حال پدرم براى ملاقات مناسب نيست. صداى گريه همه بلند مى شود و آنها به خانه هاى خود باز مى گردند. ساعتى مى گذرد، هنوز آن پيرمرد بر خانه على(ع) نشسته است، نام او اَصبَغ بن نُباته است. او آرام آرام اشك مى ريزد و گريه مى كند. ــ اَصبَغ! چرا به خانه خود نمى روى؟ ــ كجا بروم؟ همه هستى من در اينجاست. من كجا بروم؟ مى خواهم يك بار ديگر امام خود را ببينم. * * * بعد از مدّتى، حسن(ع) از خانه بيرون مى آيد و مى بيند كه اَصبَغ هنوز آنجاست و دارد گريه مى كند. حسن(ع) از اَصبَغ مى خواهد كه وارد خانه بشود. اَصبَغ نزد بستر على(ع) مى رود، نگاه مى كند، دستمال زردى به سر مولا بسته اند، امّا زردى چهره او از زردى دستمال بيشتر شده است، خدايا! اين چه حالى است كه من مى بينم؟ ديگر گريه به اَصبَغ امان نمى دهد... على(ع) چشم باز مى كند، يار قديمى اش، اَصبَغ را مى بيند، به او مى گويد: ــ اَصبَغ! گريه نكن، به خدا قسم من به زودى به بهشت مى روم. براى چه ناراحت هستى؟ ــ مولاى من! مى دانم كه شما به مهمانى خدا مى رويد، امّا بعد از شما ما چه كنيم؟ ــ آرام باش اَصبَغ! ــ فدايت شوم! آيا مى شود براى من حديثى از پيامبر نقل كنى؟ من مى ترسم اين آخرين بارى باشد كه شما را مى بينم. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 اى اَصبَغ! با تو هستم، مگر نمى بينى حال امام چگونه است؟ چرا از او چنين خواسته اى را دارى؟ اگر من جاى تو بودم فقط به صورت او نگاه مى كردم يا فقط گريه مى كردم. حالا چه وقتِ شنيدن حديث است؟ تو بايد عشق و احساس خود را نسبت به امام نشان بدهى. امّا اَصبَغ مثل من فكر نمى كند، او مى داند شيعه واقعى كيست. او در مكتب على(ع) بزرگ شده است، او به خوبى مى داند كه على(ع) همواره دوست دارد شيعه او به دنبال كسب دانش و معرفت باشد. نمى دانم چه شد كه شيعه از اين آرمان بزرگ فاصله گرفت؟ افسوس كه بعضى ها شيعه بودن را يك شعار و احساس مى دانند و بس! نمى دانم چرا ما اين قدر از شيعيان واقعى، فاصله گرفته ايم؟ چرا فقط به احساس و شعار اهمّيّت مى دهيم و كمتر به شعور و آگاهى فكر مى كنيم؟ چرا ما اين چنين شده ايم؟ چرا؟ * * * على(ع) لبخندى مى زند و با صدايى ضعيف چنين مى گويد: روز نهم ماه " صَفَر " ، سال يازدهم هجرى بود و پيامبر ، بلال را به دنبال من فرستاد. من به خانه پيامبر رفتم، پيامبر در بستر بيمارى بود، سلام كردم و جواب شنيدم. پيامبر رو به من كرد و گفت: على(ع) جان! به مسجد برو و مردم را جمع كن. وقتى همه آمدند، بر بالاى منبر من برو و به آنان بگو: "پيامبر مرا نزد شما فرستاده است تا اين پيام را براى شما بگويم: هر كس پدرِ خود را به پدرى قبول نداشته باشد و اطاعت مولاى خود نكند و اجر كسى كه براى او زحمت كشيده است را ندهد; لعنت خدا و فرشتگان بر او باد". من به مسجد رفتم و سخن پيامبر را براى مردم بيان كردم، وقتى خواستم از منبر پايين بيايم يكى از جاى برخاست و گفت: آيا اين پيام تفسير و شرحى هم دارد ؟ من گفتم نزد رسول خدا مى روم و از او سؤال مى كنم. از منبر پايين آمدم و به خانه پيامبر رفتم و ماجرا را گفتم. پيامبر به من فرمود كه بار ديگر به بالاى منبر برو و براى مردم چنين بگو كه تو پدر اين امّت هستى، تو مولاى اين مردم هستى، تو كسى هستى كه براى اين مردم زحمت زيادى كشيده اى. سخن على(ع) به پايان مى رسد، اكنون ديگر اَصبَغ مى داند كه پيامبر در روزهاى آخر زندگى خود، على(ع) را به عنوان پدر و مولاى امت اسلامى معرّفى كرده است. به راستى على(ع) براى اسلام و مسلمانان چقدر زحمت كشيد، اگر فداكارى هاى او در جنگ بدر و احد و خندق و خيبر نبود آيا مسلمانان روى آرامش را مى ديدند؟ اگر على(ع) نبود، كفّار همه مسلمانان را قتل عام مى كردند، امّا افسوس كه اين امّت، قدر زحمات على(ع) را ندانستند... * * * برخيز! مولاى من! امشب، شبِ جمعه است، شب بيست و يكم رمضان و شب قدر. مسجد كوفه و محراب آن منتظر توست، نخلستان ها ديشب صداى غربت تو را نشنيده اند، چاه هم، منتظر شنيدن بغض هاى نشكفته توست. برخيز! يتيمان كوفه گرسنه اند، آنها چشم انتظار تو هستند، مگر تو پدر آنها نبودى؟ مگر تو با آنان بازى نمى كردى و آنان را روى شانه خود نمى نشاندى؟ برخيز! مى دانم كه دلتنگ ديدار فاطمه(ع) هستى، مى دانم; امّا زود است كه از سرِ ما سايه برگيرى و پرواز كنى. زود است كه بشريّت را براى هميشه در حسرت عدالت باقى گذارى. تو شيفته خانه دوست شده اى ولى هنوز بشر در ابتداى راه معرفت، سرگردان است. مى دانم كه به فكر رهايى از دنياى نامردمى ها هستى، امّا رفتن تو براى دنيا، يتيمى را به ارمغان مى آورد. امشب تو در بستر آرميده اى و همه زراندوزان هم آسوده اند، آنها مى توانند به راحتى سكّه بر روى سكّه بگذارند، چرا كه ديگر تو توان ندارى بر سر آنان فرياد عدالت بزنى! چشم باز كن و اشك بشريّت را ببين كه چگونه براى تو بى قرار شده است! چرا برنمى خيزى؟ نكند به فكر رفتن هستى؟ به خدا با رفتن تو، ديگر عدالت، افسانه خواهد شد. اى تنها اسطوره عدالت، برخيز! برخيز و يك بار فرياد كن! يادت هست كه دوست داشتى ما بيدار شويم و ما خواب بوديم؟ نگاه كن! ما اكنون بيدارِ تو شده ايم، پس چرا تو چشم بر هم نهاده اى و چنين آسوده خوابيده اى؟ مگر تو غم ما را نداشتى؟ نكند مى خواهى تنهايمان بگذارى و بروى؟ كودكان يتيم را ببين كه برايت كاسه هاى شير آورده اند، اميد آنان را نااميد نكن! دلشان را نشكن! دل شكستن هنر نمى باشد... بگو كه چشم از تاريكى هاى اين دنيا فرو بسته اى و به وسعت بى انتها مى انديشى. مولاىِ خوب ما! چرا جوابم را نمى دهى؟ نكند با من قهر كرده اى؟ نه، تو هرگز با شيعه خود قهر نمى كنى. تو ديگر نمى توانى جواب بدهى، براى همين است چنين خاموش شده اى. مى دانم كه توانِ سخن گفتن ندارى، امّا صدايم را كه مى شنوى، فقط ما را ببخش! ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 شب از نيمه گذشته است، حسن، حسين، زينب، اُم كُلثُوم(عليهم السلام)و... همه گرد بستر على(ع) نشسته اند و اشك مى ريزند، چندين ساعت است كه پدر بى هوش است. آيا بار ديگر او سخن خواهد گفت؟ ناگهان على(ع) چشم خود را باز مى كند، عزيزانش را كنار خود مى بيند، به آرامى مى گويد: ــ حسن جانم! قلم و كاغذى بياور! ــ قلم و كاغذ براى چه؟ ــ مى خواهم وصيّت كنم و تو بنويسى. ــ به چشم! پدر جان! همه مى فهمند كه ديگر پدر آماده پرواز است، آرام آرام گريه مى كنند. سؤالى در ذهن من مى آيد: على(ع) مى تواند وصيّت خود را بگويد، همه گوش مى كنند، چرا او مى خواهد وصيّت او نوشته بشود؟ فهميدم، او مى خواهد اين وصيّت باقى بماند، او نمى خواهد فقط براى فرزندان امروز خود وصيّت بكند، او مى خواهد به شيعيان خود در طول تاريخ وصيّت بكند. بايد تاريخ بداند على(ع)در اين لحظات از شيعيانش چه انتظارى دارد. * * * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـانِ الرَّحِيمِ اين وصيّت من به حسن(ع) و همه فرزندانم و همه آيندگان است: من شما را به تقوا و دورى از گناه توصيه مى كنم. از شما مى خواهم كه همواره با هم متّحد باشيد و به اقوام و فاميل خود مهربانى كنيد. يتيمان را از ياد نبريد، مبادا از رسيدگى به آنها غفلت كنيد. قرآن را فراموش نكنيد، مبادا غير مسلمانان در عمل به آن بر شما سبقت بگيرند. حقوق همسايگان خود را ضايع نكنيد. حجّ خانه خدا را به جا آوريد. نماز را فراموش نكنيد كه نماز ستون دين شماست. زكات را از ياد نبريد كه زكات غضب خدا را خاموش مى كند. روزه ماه رمضان را فراموش نكنيد كه روزه، شما را از آتش جهنّم نجات مى دهد. فقيران و نيازمندان را از ياد نبريد، در راه خدا جهاد كنيد...مبادا به همسران خود ظلم كنيد... نماز! نماز! نماز را به پا داريد. امر به معروف و نهى از منكر را فراموش نكنيد...71 * * * بار ديگر على(ع) بى هوش مى شود، زهر در بدن او اثر كرده است، چقدر روزهاى آخر عمر على(ع) شبيه روزهاى آخر عمر پيامبر است. آرى! آن روزها پيامبر كه به وسيله يك زن يهودى مسموم شده بود در بستر بيمارى افتاده بود. گاه پيامبر ساعت ها بى هوش مى شد، بعد چشم خود را باز مى كرد و على و فاطمه(ع)را در كنار خود مى ديد. اكنون، ساعتى مى گذرد، عرقى بر پيشانى على(ع) مى نشيند، على(ع) به هوش مى آيد و با دست عرق پيشانى خود را پاك مى كند و مى گويد: حسن جان! از جدّت پيامبر شنيدم كه فرمود: وقتى مرگ مؤمن نزديك مى شود پيشانى او عرق مى كند و بعد از آن، او آرامش زيبايى را تجربه مى كند. اكنون على(ع) مى خواهد با فرزندان خود خداحافظى كند: عزيزانم! شما را به خدا مى سپارم. حسنم! حسينم! شما از من هستيد و من از شما هستم. من به زودى از ميان شما مى روم و به ديدار پيامبر مى شتابم. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 على(ع) از همه مى خواهد تا بعد از او از حسن(ع) اطاعت كنند، حسن(ع)، امام دوّم است و بر همه ولايت دارد. او دستور مى دهد تا كتاب و شمشير ذوالفقار را نزد او بياورند، اينها نشانه هاى امامت هستند. آن كتابى است كه فقط بايد به دست امام باشد، در آن كتاب، سخنان پيامبر است كه به دست على(ع) نوشته شده است. اكنون على(ع) از حسن(ع) مى خواهد تا كتاب و شمشير را تحويل بگيرد. بعد چنين مى گويد: "حسن جان! پيامبر اين دو چيز را به من سپرد و از من خواست تا هنگام مرگ آنها را به تو تحويل بدهم، تو هم بايد در آخرين لحظه زندگيت آنها را به برادرت حسين بدهى". بعد رو به حسين(ع) مى كند و مى گويد: "حسين جانم! پيامبر دستور داده است كه قبل از شهادتت، كتاب و شمشير را به امام بعد از خود بدهى".73 * * * حسن جان! وقتى من از دنيا رفتم، مرا غسل بده و با كفنى كه پيامبر به من داده است، مرا كفن نما كه آن كفن را جبرئيل(ع) از بهشت براى ما آورده است. حسن جان! بدن مرا شب تشييع كن! وقتى مرا در تابوت نهاديد، به كنارى برويد، بايد فرشتگان بيايند و جلو تابوت مرا بگيرند. هر وقت ديديد كه جلو تابوت من بلند شد، شما هم عقب تابوت را بگيريد و همراه فرشتگان برويد. آنها از شهر كوفه خارج خواهند شد و به سمت بيابان خواهند رفت، هر جا كه نسيم ملايمى وزيد، بدانيد كه شما وارد "طور سينا" شده ايد، همان جايى كه خدا با پيامبرش موسى(ع)سخن گفت. بعد از آن صخره اى كه نورانى است خواهيد ديد، فرشتگان تابوت مرا كنار آن صخره به زمين خواهند نهاد. آنوقت شما زمين را بكنيد، ناگهان قبرى آماده خواهيد يافت. آن قبرى است كه نوح(ع) براى من آماده كرده است. سپس بر بدن من نماز بگزاريد و بدن مرا به خاك بسپاريد و قبر مرا مخفى كنيد. هيچ كس نبايد از محلّ قبر من آگاه شود. فرزندم! وقتى من از دنيا بروم، از دست اين مردم سختى هاى زيادى به شما خواهد رسيد، از شما مى خواهم كه در همه آن سختى ها صبر داشته باشيد. * * * حسين جان! روزى مى آيد كه تو مظلومانه به دست اين مردم شهيد خواهى شد... سخن على(ع) به اينجا كه مى رسد، بار ديگر از هوش مى رود. لحظاتى مى گذرد، او چشم باز مى كند و مى گويد: اينها رسول خدا و عموى من حمزه و برادرم، جعفر(عليهم السلام) هستند كه مرا به سوى خود مى خوانند. آنها مى گويند: "اى على! زود به سوى ما بيا كه ما مشتاق تو هستيم". صداى گريه همه بلند مى شود، على(ع) نگاهى به همه فرزندان خود مى كند: حسن، حسين، زينب، اُم كُلثوم، عبّاس... خداحافظ! من رفتم! خداحافظ! سلام! سلام! سلام بر شما! اى فرشتگان خوب خدا! (لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ). او اين آيه قرآن را مى خوانَد: "آرى! براى اين بهشت جاودان، بايد عمل كنندگان تلاش و كوشش نمايند". اكنون رو به قبله مى كند و چشم خود را مى بندد و مى گويد: أشهَدُ أنْ لا الهَ إلاّالله. أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ. و روح بلند او به آسمان پر مى كشد، على(ع) براى هميشه ساكت مى شود، سكوت على(ع)، آغازِ گم شدن عدالت است، عدالتى كه بشريّت هميشه به دنبالش خواهد بود. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
(ع) 🌿﷽🌿 ماجرای روز عید غدیر غدیر اکمال دین و اتمام نعمت غدیر اساس دین اسلام و ثمره نبوت پیامبر(ص) است. نام غدیر تعیین کننده صراط مستقیم تا آخرین روز دنیاست،‌ و خطابه غدیر زنده‌ترین سند آن نتیجه‌اش، ولایت امیرالمومنین (ع) است. در طول تاریخ بعثت پیامبر اسلام تنها حکم غدیر است که با مقدماتی خاص دور مکانی خاص و در بین اجتماعی عظیم مطرح شده است، زیرا احکام الهی دیگر یا در مسجد پیامبر(ص) و یا در خانه آن حضرت برای عده‌ای گفته می‌شد و بعد خبر به همه می‌رسید. از این رو ما می‌توانیم به متمایز بودن مسئله غدیر پی ببریم. (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
(ع) 🌿﷽🌿 علی(علیه‌السلام) را جانشین خود خواندند و آن را بدینگونه عنوان کردند که: «باطن قرآن و تفسیر آن را برای شما بیان نمی‌کند مگر این که کسی که دست او را می‌گیرم و او را بلند می‌کنم و بازویش را گرفته‌ و او را بالا می‌برم» سپس حضرت بازوان علی (ع) را گرفتند سپس فرمودند: «هر کس من مولی و صاحب اختیار اویم این علی مولی و صاحب اختیار اوست». و اقدام عملی دوم حضرت پیامبر، بیعت گرفتن از مردم بود، چون زیاد بود و گرفتن بیعت از آن جمعیت انبوه غیرممکن بود لذا ممکن بود که افرادی به بهانه‌های مختلف از بیعت شانه خالی کنند، حضرت فرمودند به خاطر ازدحام جمعیت امکان بیعت‌گرفتن از همه وجود ندارد این سخن را که من می‌گویم تکرار کنید و بگویید: «ما فرمان تو را از جانب خداوند که درباره علی‌بن‌ابیطالب و امامان و مریدانش به ما رساندی اطاعت می‌کنیم و به آن راضی هستیم، و با قلب و جان و زبان و دستمان با تو بر این مدعا بیعت می‌کنیم… عهد و پیمان در این‌باره برای آنان از ما از قلب‌ها و جان‌ها و زبان‌ها و ضمایر و دستانمان گرفته شد. هر کس با دستش توانست وگرنه با زبانش بدان اقرار کرده است». (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
(ع) 🌿﷽🌿 وقتی کلام حضرت پایان یافت همه مردم سخن ایشان را تکرار نمودند و بدینوسیله بیعت عمومی گرفته شد. در مراسم بیعت، پیامبر (ص) عمامه خود را که «سحاب» نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر امیرالمومنین (ع) قرار دادند. ادعای منافقان و دشمنان علی مبنی بر اینکه هدف از مراسم غدیر، اعلان دوستی حضرت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و اله) به علی(علیه‌السلام) است: پیامبر زمانی که صحابه جمع شدند تا ایشان خطبه غدیر و مراسم غدیر را اجرا کنند و فرمودند: «ای مردم من علی را دوست دارم!» و چند بار این جمله را تکرار نمودند و سؤالی که مطرح می‌شود این است که آن حادثه‌ای که پیامبر می‌خواست مردم ببینند و آن را به گوش دیگران برسانند آیا به این علت بود که پیامبر علی را دوست دارد؟ آیا چنین حرکتی از یک انسان عادی قابل قبول است؟ و آیا حرکتی بیهوده نبوده است؟ و مگر مسلمانان نمی‌دانستند که پیامبر را دوست دارد؟ ولی می‌توان این موضوع را اینگونه پاسخ داد که اگر روز غدیر تنها برای ابلاغ دوستی بود، پس چرا جبرییل، آن فرشته بزرگ وحی بیاید و رسول خدا را از پیام وحی آگاه کند و چنانکه خود شخص رسول خدا (ص) فرمودند: همانا جبرییل که درود خدا بر او باد سه بار بر من نازل شده و سلام خدا را رساند، و فرمود که در این مکان (غدیرخم) توقف نمایم، و به سیاه و سفید شما اعلام کنم که علی‌بن‌ابیطالب وصی و جانشین و پیشوای شما بعد از من است، جایگاه او نسبت به من، مانند هارون نسبت به موسی پیامبر است، با این تفاوت که پس از من پیامبری نخواهد آمد، علی(ع) پس از پیامبر، رهبر شماست، و خداوند بزرگ آیه‌ای در قرآن در همین مسئله نازل فرموده که: همانا رهبر و سرپرست شما خدا و رسول او و کسانی که ایمان آوردند و نماز را به پای دارند، و در حال رکوع زکات بپردازند. همانطور که می‌دانیم علی‌(علیه‌السلام) نماز را به پاداشت، و در حال رکوع زکات پرداخت و در هر حال خدا را می‌طلبید و اگر هدف آن حضرت تنها اعلان دوستی با علی (علیه‌السلام) بوده، پس چرا آیه نزول آیه ۵۵ سوره مائده (بلغ ما انزل الیک) به اعلام رهبری امام علی (علیه‌السلام) ارتباط دارد که در این آیه خداوند می‌فرماید: ای رسول خدا آنچه درباره علی از طرف خدا بر تو نازل شد، ابلاغ کن یعنی رهبری علی (علیه‌السلام) بر امت اسلامی را به مسلمانان بازگو و چرا در سخنرانی خود، امامت و وصایت امام علی (علیه‌السلام) را آشکارا بیان نمود.۲ (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
  (ع) خطابه‌های قبل از غدیر اولین خطابه حضرت رسول در منا بود. این خطبه اشاره به امنیت اجتماعی مسلمین از نظر مال، و جان و آبرو داشت، سپس آن حضرت خونهای به ناحق ریخته شده و اموال به ناحق گرفته شده در دوران جاهلیت را بخشیدند تا بدین وسیله کینه‌توزی‌ها از بین برود، و سپس در این خطابه فرمودند: «اگر من نباشم علی‌بن‌ابیطالب در مقابل متخلفین خواهد ایستاد» و سپس ایشان حدیث ثقلین را بیان فرمودند: « من دو چیز گرانبها در میان شما باقی می‌گذارم که اگر به این دو تمسک کنید هرگز گمراه نمی‌شوید: کتاب خدا و عترتم یعنی اهل‌بیتم». دومین خطابه را حضرت در مسجد حنیف در منا فرمودند: ایشان در این خطبه به اخلاق عمل، دلسوزی برای امام مسلمین و تفرقه نینداختن سفارش فرمودند و تساوی همه مسلمانان در برابر حقوق و قوانین الهی را اعلام کردند.   (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
(ع) 🌿﷽🌿 وقتی کلام حضرت پایان یافت همه مردم سخن ایشان را تکرار نمودند و بدینوسیله بیعت عمومی گرفته شد. در مراسم بیعت، پیامبر (ص) عمامه خود را که «سحاب» نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر امیرالمومنین (ع) قرار دادند. ادعای منافقان و دشمنان علی مبنی بر اینکه هدف از مراسم غدیر، اعلان دوستی حضرت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و اله) به علی(علیه‌السلام) است: پیامبر زمانی که صحابه جمع شدند تا ایشان خطبه غدیر و مراسم غدیر را اجرا کنند و فرمودند: «ای مردم من علی را دوست دارم!» و چند بار این جمله را تکرار نمودند و سؤالی که مطرح می‌شود این است که آن حادثه‌ای که پیامبر می‌خواست مردم ببینند و آن را به گوش دیگران برسانند آیا به این علت بود که پیامبر علی را دوست دارد؟ آیا چنین حرکتی از یک انسان عادی قابل قبول است؟ و آیا حرکتی بیهوده نبوده است؟ و مگر مسلمانان نمی‌دانستند که پیامبر را دوست دارد؟ ولی می‌توان این موضوع را اینگونه پاسخ داد که اگر روز غدیر تنها برای ابلاغ دوستی بود، پس چرا جبرییل، آن فرشته بزرگ وحی بیاید و رسول خدا را از پیام وحی آگاه کند و چنانکه خود شخص رسول خدا (ص) فرمودند: همانا جبرییل که درود خدا بر او باد سه بار بر من نازل شده و سلام خدا را رساند، و فرمود که در این مکان (غدیرخم) توقف نمایم، و به سیاه و سفید شما اعلام کنم که علی‌بن‌ابیطالب وصی و جانشین و پیشوای شما بعد از من است، جایگاه او نسبت به من، مانند هارون نسبت به موسی پیامبر است، با این تفاوت که پس از من پیامبری نخواهد آمد، علی(ع) پس از پیامبر، رهبر شماست، و خداوند بزرگ آیه‌ای در قرآن در همین مسئله نازل فرموده که: همانا رهبر و سرپرست شما خدا و رسول او و کسانی که ایمان آوردند و نماز را به پای دارند، و در حال رکوع زکات بپردازند. همانطور که می‌دانیم علی‌(علیه‌السلام) نماز را به پاداشت، و در حال رکوع زکات پرداخت و در هر حال خدا را می‌طلبید و اگر هدف آن حضرت تنها اعلان دوستی با علی (علیه‌السلام) بوده، پس چرا آیه نزول آیه ۵۵ سوره مائده (بلغ ما انزل الیک) به اعلام رهبری امام علی (علیه‌السلام) ارتباط دارد که در این آیه خداوند می‌فرماید: ای رسول خدا آنچه درباره علی از طرف خدا بر تو نازل شد، ابلاغ کن یعنی رهبری علی (علیه‌السلام) بر امت اسلامی را به مسلمانان بازگو و چرا در سخنرانی خود، امامت و وصایت امام علی (علیه‌السلام) را آشکارا بیان نمود. (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
(ع) نگاهی به حدیث روز غدیر در منابع اهل سنت در صفحات ۵۶/ ۵۵ ج اول سنن ابن‌ماجه چنین آمده است که: «همراه رسول خدا از سفر حج برمی‌گشتیم که در میان راه ایشان دستور دادند تا همه افراد جمع شدند، آنگاه خطاب به جمعیت فرمودند: آیا من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتند: آری، فرمود: این شخص- علی (علیه‌السلام)- ولی هر کسی است که من مولای اویم، خدایا! دوست بدار هر که را که او را دوست می‌دارد و دشمن بدار هر که را که او را دشمن می‌دارد. ترمذی در ج دوم جامع خود با سند خویش از مسلمه‌بن کهیل نقل می‌کند که می‌گفته است، از ابوالطفیل شنیده که او از ابوسریحه یا از زیدبن ارحم از فرموده رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و آله) نقل کرده که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و آله) فرموده‌اند: «هر که من مولای اویم، علی مولای اوست». کتاب مجمع الزوائد خود، حدیث غدیر را نخست به نقل از طیرنی آورده و سپس از گفته علی(علیه‌السلام) نیز نقل می‌کند که فرموده است: به دستور پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و آله) در منطقه خم نخست زیر درختی را از خار و خاشاک پاک کردند، آنگاه پیامبر در حالی که دست مرا در دست گرفته بودند: خطاب به مردم فرمودند: ای مردم! آیا شما گواهی نمی‌دهیدکه خداوند پروردگار شماست؟ گفتند: آری، گواهی می‌دهیم. سپس فرمود: آیا گواهی نمی‌دهید به اینکه خدا و رسول او بر شما از خودتان سزاوارترند و اینکه خدا و رسول خدا مولای شمایند؟ گفتند: آری، همین‌گونه است. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و اله) فرمودند: هر کس که خدا و رسولش مولای اویند این مرد مولای او خواهد بود. (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
🪴 (ع)🍀 🪴 نگاه غدیر از نظر اهل‌بیت (علیه‌السلام) پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و اله) فرمودند: روز غدیرخم برتر اعیاد امت من است و آن روزی است که خدای متعال به من امر فرمودند تا برادرم علی‌بن‌ابیطالب (علیه‌السلام) را به عنوان علم (هدایت) برای امتم معرفی کنم، تا پس از من به وسیله او هدایت شوند. حضرت علی (علیه‌السلام) می‌فرمایند: ایشان در سالی که روز جمعه و عیدغدیر در یک روز افتاده بود فرمودند: امروز، روزی بس بزرگ است. امروز روز کامل‌شدن دین است، امروز روز عهد و پیمان است. امروز،‌ روز بیان حقایق ایمان است. امروز روز راندن شیطان است. حضرت فاطمه زهرا(س): محمدبن‌لبید گوید: روزی به حضرت فاطمه‌(س) عرض کردم، آیا رسول خدا بر امامت علی‌(علیه‌السلام) تصریح فرمودند: حضرت فرمودند: و اعجبا، آیا روز غدیر را فراموش کردید! امام حسن مجتبی: در سال ۴۱ هجری، زمانی‌ که امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) می‌خواست پیمان صلح را با معاویه منعقد کند خطبه‌ای خواندند که در ضمن آن خطبه فرمودند: این امت، جدم(صلی‌الله‌علیه‌و اله) را دیدند و از او شنیدند، که دست پدرم را در غدیرخم، به دست گرفت و به آن‌ها فرمود: (من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه، سپس به آن‌ها امر فرمودکه حاضران به غایبان بگویند. امام محمد باقر(علیه‌السلام) فرمودند: ابلیس چهار روز از سر ضعف و عجز ناله سرداد: روزی که مورد لعن قرار گرفت، روزی که به زمین فرستاده شد، روزی که پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و اله) به نبوت مبعوث شد، و روز عیدغدیرخم. (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
🪴 (ع)🍀 🪴 در کتاب ثواب الاعمال روایتی به نقل از قاسم‌بن‌یحیی از پدربزرگش حسن‌بن‌راشد آمده که گفته است: به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم: فدایت شوم آیا برای مسلمانان عید دیگری جز فطر و قربان وجود دارد؟ فرمود: ای حسن! آری، عیدی که از این دو عید شریف‌تر و برتر است. گفتم: آن کدام است؟ فرمود: روزی که امیرالمومنین برای مردم به عنوان نشانه هدایت برگزیده شد. پرسیدم: کدام روز هفته بوده است؟ فرمود: روزی در سال‌ها تغییر می‌کند، آن‌ روز هجدهم ذی‌حجه است گفتم: فدایت شوم، برای ما چه کاری شایسته است که در آن روز انجام دهیم؟ فرمود: ای حسن! آن روز را روزه بگیر و فراوان بر محمد اهل‌بیت او درود فرست و به پیشگاه خداوند از آنان که بر ایشان ستم کرده‌اند و منکر حق آنان شده‌اند، بیزاری بجوی! و پیامبران گذشته به اوصیای خود سفارش می‌کرده‌اند که این روز را عید بگیرند. حسن‌بن راشد می‌گوید گفتم: برای کسی از ما که آن روز را روزه بدارد چه پاداشی است؟ فرمود: معادل شصت ماه روزه‌گرفتن. (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
🪴 (ع)🍀 🪴 امام رضا (علیه‌السلام) می‌فرمایند: این روز، روز عید اهل‌بیت محمد علیهم‌السلام است. هر کس این روز را عید بگیرد خداوند مالش را زیاد می‌کند. امام هادی(علیه‌السلام) می‌فرمایند: روز غدیر روز عید است، و افضل اعیاد نزد اهل‌بیت و محبان ایشان به شمار می‌آید. آیا غدیر، یک حرکت دفعی و یک عمل یک‌باره بود یا در مورد آن تصمیم گرفته شد؟ یکی از سؤالاتی که درمورد غدیر مطرح می‌شود این است که آیا این ماجرا یک حرکت دفعی بوده یا در مورد آن تصمیم گرفته ‌ شده است؟ و یا اینکه اصلاً بحثی در این رابطه بوده و در سرزمین (جحفه) یک مرتبه به پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و آله) وحی نازل شد که علی(علیه‌السلام) را به عنوان جانشین خود انتخاب کن در غیر این صورت اصلاً دین را تبلیغ نکرده‌ای، کدام یک از این دو دیدگاه درست است؟ به احتمال زیاد دیدگاه دوم صحیح است و این چنین نبوده که در غدیر و یک مرتبه و بدون هیچ به سابقه‌ای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و آله) وحی شده باشد که علی (علیه‌السلام) را به عنوان جانشین خود معرفی کن واگر معرفی نکنی دین را تبلیغ نکرده‌ای. خیر این‌گونه نبوده‌است زیرا سابقه جانشینی علی(علیه‌السلام) به زمان اعلان رسمی و علنی دین اسلام برمی‌گردد و از زمانی که آیه مبارکه( و انذر عشیرتک الا قربین) نازل شده که طبق آن پیامبر مأمور شدند تا بستگان خود را جمع و آن‌ها را با دعوت و سخن خود آشنا نماید، در همان روز جانشینی علی‌(علیه‌السلام) اعلام شده و از آن پس هم حضرت رسول در طول دوره نبوت خود بارها موضوع جانشینی حضرت علی‌(علیه‌السلام) را مطرح کردند. و در این مورد اسناد بسیار معتبری داریم که حتی برخی از محققین اهل سنت هم به آن اذعان می‌کنند. به عنوان مثال: عمران‌بن حصین می‌گوید: پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و اله) فرمودند: به درستی که علی از من است و من هم از او هستم،‌ و او ولی هر مؤمن است بعد از من.   (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 (ع)🍀 🪴 معجزه غدیر واقعه عجیبی که به عنوان یک معجزه تلقی می‌شد در روز عید غدیر اتفاق افتاد و آن ماجرای «حارث فهوی» بود. در آخرین ساعات از روز سوم،‌ او با ۱۲ نفر از اصحابش نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و آله) آمد و گفت: «ای محمد! سه سؤال از تو دارم: آیا شهادت به یگانگی خداوند و پیامبر خود را از جانب پروردگارت آورده‌ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا نماز و زکات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده‌ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا اینکه درباره علی‌بن‌ابیطالب گفتی: «من کنت مولاه فعلی مولاه …» از جانب پروردگار بود یا از پیش خود گفتی؟ حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند:«خداوند به من وحی کرده است و واسطه بین من و خدا جبرییل است و من اعلان کننده پیام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبری را اعلان نمی‌کنم» حارث گفت: خدایا، اگر آنچه محمد می‌گوید حق و از جانب توست سنگی از آسمان بر ما ببار یا عذاب دردناکی بر ما بفرست» سخن حارث تمام شد و به راه افتاد. خداوند سنگی از آسمان بر او فرستاد که از مغزش وارد شد و از دبرش خارج گردید و همانجا او را هلاک کرد. بعد از این جریان، آیه «سال سائل بعذاب واقع، للکافرین لیس له دافع…» (سوره معارج، آیه ۲۱) نازل شد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و اله) به اصحابشان فرمودند: آیا دیدید و شنیدید؟ گفتند آری. با این معجزه، بر همگان مسلم شد که «غدیر» از منبع وحی سرچشمه گرفته و یک فرمان الهی است.     (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
🪴 (ع)🍀 🪴 روز غدیر به فرموده امام جعفر صادق(علیه‌السلام) بزرگترین و از بهترین اعیاد اسلامی است. غدیر عیدی است که از تمام اعیاد عظمت و شرافت و فضیلت و حرمتش بیشتر است. در این روز پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و اله)  به امر پروردگار حضرت علی(علیه‌السلام) را به امامت و خلافت پس از خود منصوب فرمودند و به نص قرآن کریم در چنین روزی اکمال دین و اتمام نعمت الهی بر مسلمانان گردید و به فرموده امام صادق (علیه‌السلام) لازم است در چنین روز باعظمتی جشن و سرور به پا نمایند و به دیدار یکدیگر بروند و تبریک و تهنیت بگویند. 💚💚💚💚💚💚   (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
🪴 (ع)🍀 🪴 معجزه غدیر واقعه عجیبی که به عنوان یک معجزه تلقی می‌شد در روز عید غدیر اتفاق افتاد و آن ماجرای «حارث فهوی» بود. در آخرین ساعات از روز سوم،‌ او با ۱۲ نفر از اصحابش نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و آله) آمد و گفت: «ای محمد! سه سؤال از تو دارم: آیا شهادت به یگانگی خداوند و پیامبر خود را از جانب پروردگارت آورده‌ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا نماز و زکات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده‌ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا اینکه درباره علی‌بن‌ابیطالب گفتی: «من کنت مولاه فعلی مولاه …» از جانب پروردگار بود یا از پیش خود گفتی؟ حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند:«خداوند به من وحی کرده است و واسطه بین من و خدا جبرییل است و من اعلان کننده پیام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبری را اعلان نمی‌کنم». 💚💚💚💚💚   (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
🪴 (ع)🍀 🪴 بعضی از  جهات حکم غدیر را می‌توانم این طور بیان کنم که: ۱- خطاب خداوند که «ای پیامبر ابلاغ من آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده که اگر ابلاغ نکنی رسالت خود را نرسانده‌ای که در هیچ یک از فرامین الهی چنین مطلبی گفته‌ نشده است. ۲- اقرار گرفتن‌های حضرت ‌رسول از مردم در روز غدیر. ۳- مسئله امامت فقط صورت یک خبر و پیام و خطابه ابلاغ نشده بلکه به عنوان حکم و فرمان الهی و بیعت عموم مسلمانان و تعهد آنان اجرا شد. ۴- خطاب خداوند که فرمودند: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم» که تا آن روز مشابه آن را هم در هیچ موردی نفرموده بودند.     (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇