eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 نیمه های شب صوفی تماس گرفت و با عجله اما شمرده شمرده نقشه ی فرار را برایم توضیح داد. ترسیدم ( پس مادرم چی؟ اونم اینجاست ..) صوفی با لحنی نه چندان مهربان گفت که همزمان با من، فرد دیگری مادر را از چنگال حسام درمیآورد. اما مگر حسام میتوانست به مادرم آسیب برساند..؟؟ نقشه ی فرار برای فردا کشیده شده بود. درست در زمانی که برایِ معاینه نزد پزشک میرفتم. اما صوفی این اطلاعات را از کجا آورده بود؟؟ باز هم حسی، گوشم را میپیچاند که حسام نمیتواند بد باشد.. و شوقی که صدایِ خنده های دانیال را در قلبم زمزمه میکرد.. کدام یک درست بود؟؟ آرامشِ حسام یا حرفهای صوفی؟ با صدایِ خنده هایِ بلند حسام که از سالن میآمد، چشمانم را باز کردم.. کاش دیشب خورشید میمرد تا باقی مانده یِ عمرم، بی فردا میماند.. حالم بدتر از هر روز دیگر بود. میترسیدم و دلیلش را نمیدانستم، شاید از اتفاقی که ممکن بود برای این دشمنِ نجیب بیوفتد.. بی رمق از اتاق بیرون رفتم.. لیوان به دست رویِ یکی از مبلها نشسته بود. با پروین حرف میزد، میخندید، سر به سرش میگذاشت.. یعنی تمامِ اینها هنرِ بازیگریش بود؟؟ چقدر زندگی در وجودش وجود داشت. عطر چای آمد، مزه اش زیر زبانم تجدید شد.. کلاه به سر روی یکی از مبلها نشستم، سر به زیر سلام کرد. نمیدانم چه در ظاهرم دید که با لحنی نگران و متعجب جویایِ حالم شد. بی توجه به سوالش، جمع شده در پُلیورِ یادگار از دانیال رویِ مبل نشستم. هوا بیشتر از همیشه سرد نبود؟؟ ( از اون صبحونه ی دیروزی میخوام..) سعی کرد لبخندش را زیر انگشتانش مخفی کند ( با چایی شیرین یا..) حرفش را کور کردم ( اگه نیست، میرم اتاقم..) از جایم بلند شدم که خواست بمانم (حاج خانووم.. بی زحمت یه صبحونه ی مامان پسند حاضر کنید..) و جمله ایی زیرِ لبی که به سختی شنیدم ( و یه استکان چایی با طعم خدا..) چند دقیقه بعد حسام سینی به دست روبه رویم ایستاد . آن را روی میز گذاشت و درست مثله روز قبل، شیرینش کرد. لقمه هایِ دست سازش را یک دست و مرتب، کنارِ هم قرار داد و منتظر نشست. (خب.. یاعلی.. بفرمایید..). پدر کجا بود که نامِ علی را در خانه اش بشنود..؟؟ خوردم.. تمام لقمه ها، را با آخرین قطره ی چایِ شیرین شده به دستِ مهربان ترین دشمن دنیا. کاش گینس، ستونی برایِ ثبت آرامش داشت.. صدایش بلند شد ( پروین خانووم از اینکه چیزی نمیخوردین خیلی ناراحت بودن، البته زنِ ایرانیو نگرانی هایِ بی حدش.. خب دیگه کم کم باید آماده شید که بریم دکتر، یه ساعت دیگه نوبت دارین.. امروز خیلی رنگتون پریده ، مشکلی پیش اومده؟؟ باز هم درد دارین؟؟) درد که همزاده ثانیه ثانیه های زندگیم بود.. اما درد امروز با همیشه فرق داشت رنگش بی شباهت به نگرانی نبود.. نگرانی از جنسِ روزهایِ بی قراریِ برای دانیال.. آماده شدم. پیچیده در پالتو و شالِ مشکی در ماشین نشستم. هر وقت که از خانه بیرون میآمدیم، تمام حواسش به من و اطرافم بود. باور نمیشد که زندانیش باشم.. در طول مسیر مثله همیشه سکوت کرد. وقت پیاده شدن صدایم زد ( سارا خانووم..). ایستادم. (من بهتون قول دادم که هیچ اتفاقی براتون نیوفته.. تا پایِ جوونمم سر قولم هستم..) نمیدانم چه چیز در صورتِ یخ زده ام دید که خواست آرامم کند.. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
خداشناسی علامه ها به من فهماند خداشناس نشد کسی مگر کنار علی علیه السلام eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
انسان شناسی ۲۷۱.mp3
11.24M
۲۷۱ چرا من اینهمه وقت، هیئت میرم، کربلا میرم، هر روز حرم میرم، اهل شب زنده‌داری‌ام، اما رشدم لاک پشتیه! من از کجا بفهمم این کارای معنوی من، داره به نفع من تموم میشه یا به ضرر من؟ چجوری می‌تونم این حرکت رو بسمت مقصد سریعترش کنم؟ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
(ع) نگاهی به حدیث روز غدیر در منابع اهل سنت در صفحات ۵۶/ ۵۵ ج اول سنن ابن‌ماجه چنین آمده است که: «همراه رسول خدا از سفر حج برمی‌گشتیم که در میان راه ایشان دستور دادند تا همه افراد جمع شدند، آنگاه خطاب به جمعیت فرمودند: آیا من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتند: آری، فرمود: این شخص- علی (علیه‌السلام)- ولی هر کسی است که من مولای اویم، خدایا! دوست بدار هر که را که او را دوست می‌دارد و دشمن بدار هر که را که او را دشمن می‌دارد. ترمذی در ج دوم جامع خود با سند خویش از مسلمه‌بن کهیل نقل می‌کند که می‌گفته است، از ابوالطفیل شنیده که او از ابوسریحه یا از زیدبن ارحم از فرموده رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و آله) نقل کرده که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و آله) فرموده‌اند: «هر که من مولای اویم، علی مولای اوست». کتاب مجمع الزوائد خود، حدیث غدیر را نخست به نقل از طیرنی آورده و سپس از گفته علی(علیه‌السلام) نیز نقل می‌کند که فرموده است: به دستور پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و آله) در منطقه خم نخست زیر درختی را از خار و خاشاک پاک کردند، آنگاه پیامبر در حالی که دست مرا در دست گرفته بودند: خطاب به مردم فرمودند: ای مردم! آیا شما گواهی نمی‌دهیدکه خداوند پروردگار شماست؟ گفتند: آری، گواهی می‌دهیم. سپس فرمود: آیا گواهی نمی‌دهید به اینکه خدا و رسول او بر شما از خودتان سزاوارترند و اینکه خدا و رسول خدا مولای شمایند؟ گفتند: آری، همین‌گونه است. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و اله) فرمودند: هر کس که خدا و رسولش مولای اویند این مرد مولای او خواهد بود. (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 آیت الله حق شناس (قدّس سرّه) : ایشان نقل می‌کردند که از جـوانی پرسیدم که چقدر به صبح مانده برای نماز شب بیدار می‌شوی ؟ جواب داد : دو ساعت . گفتم : برای تو خیلی زیاد است ! مرحوم حق شناس با حال تأثر و گریه نقل می‌نمودند که آن جوان جواب داد : ”آقای میرزا ، ما با خدا خیلی کار داریم!“. 📕 ، ص ۲۵ . 📚 🔹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 @hedye110 🏴🏴🏴🏴🏴
کی شود در ندبه های جمعه پيدايت کنم گوشه ای تنها نشينم تا تماشايت کنم هر سحر با یاد تو، در گریه ام میخوانمت تا به کی از سوز دل ناله ز هجرانت کنم چشمهای خسته ام بارد ز هجرانت عزیز آنقدر بارم ز ديده تا که پيدايت کنم بيقرارم مهديا از بهر ديدار رخت تا به کی از مادرت زهرا (س) تمنايت کنم eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 اما ای کاش دنیا میایستاد و او برایم قرآن میخواند.. منتظرِصدا زدنِ اسمم توسط منشی، نشستم و حسام با یک صندلی فاصله، تمام حواسش به من بود. به ساعتم نگاه کردم، زمان زیادی تا اجرایِ نقشه نمانده بود. تنم سراسر تپش شد. منشی نامم را صدا زد. پاهایم میلزید. حسام مقابلم ایستاد ( نوبت شما.. حالتون خوب نیست؟). با قدمهایی سست و بی حال به سمت در رفتم و حسام با احتیاط پشت سرم آمد. دو مرد، چند گام آن طرفتر با لحنی عصبی و بلند با یکدیگر بحث میکردند و این اولین هشدار برایِ اجرایِ نقشه بود. درب اتاق پزشک را باز کردم. دو مرد دعوایشان بالا گرفت.. ضرب و شتم شروع شد. مردم جمع شدند. دکتر به سرعت از اتاقش خارج شد. حالا نوبت اجرایِ نقشه بود. برایِ آخرین بار به صورتِ متین ترین خانه خراب کنِ دنیا نگاه کردم.. حواسش به مردها بود. قصد داشت تا آنها را از هم جدا کند. آرام آرام چند گام به عقب برداشتم. به سمت پله های اضطراری دویدم. یک مرد روی پله ها منتظرم بود. دستم را گرفت و شروع به دویدن کرد.. صدایِ بلندِ حسام را شنیدم. نامم را صدا میزد و با فاصله به دنبالم میدوید.. ریه هایم تحملِ این همه فشار را نداشت و پاهایم توانِ دویدن. به خیابان رسیدیم. مرد با عصبانیت فریاد میزد که عجله کنم. یک ماشین جلویِ پایمان ترمز زد. در باز شد و دستی مرا به داخل کشید. خودش بود، صوفی.. ماشین با سرعتی عجیب از جایش کنده شد. به پشت سر نگاه کردم. حسام مانند باد از پیاده رو به داخل خیابان دوید.. و افتاد آن اتفاقی که دستانم را هم آغوشِ یخ میکرد.. یک ماشین به حسام کوبید و او پخشِ زمین شد. با جیغی خفه، چشمانم را بستم.. صوفی به عقب برگشت. اشک در چشمانم جمع شد.. حسام بی حال، رویِ زمین افتاده بود و مردم به طرفش میدویدند. ناگهان دو مرد از روی زمین بلندش کردند.. ماشین پیچید و من دیگر ندیدم چه بلایی بر سر بهترین قاتلِ زندگیم آمد.. در جایم نشستم. کاش میشد گریه کنم.. کاش.. صوفی، عینک دودی اش را کمی پایین آورد (خوبی؟؟ ) . نه.. نه.. بدتر از این هم مگر حالی بود؟؟ ماشین با پیچ و تاب از کوچه و خیابانهای مختلف میگذشت و صوفی که مدام به راننده متذکر میشد کسی تعقیبمان نکند.. بعد از نیم ساعت وارد پارکینگ یک خانه شدیم.. صوفی چادری به سمتم گرفت ( سرت کن.. ) مقنعه ایی مشکی پوشید و چادری سرش کرد.. مات مانده بودم با پارچه ایی سیاه رنگ در دستم که نمادی از عقب ماندگی و تحجر در ذهنم بود. صوفی به سمتم آمد ( عجله کن.. چته تو؟؟) چادر را سرم کرد و مرا به سمتِ ماشین جدیدی که گوشه ی پارکینگ بود، هل داد.. دلیل کارش را جویا شدم و او با یک جمله جواب داد ( کار از محکم کاری عیب نمیکنه.. نباید پیدامون کنن.. ) درد داشتم با تهوعی بی امان.. باز هم خیابان گردی اما اینبار با مقنعه و چادر.. دلم هوایِ دانیال را داشت و نگرانِ حسام بود.. من در کدام نقطه از سرنوشت ایستاده بودم.. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
(ع) از سوز زهر پیکرم آتش گرفت و سوخت یارب ز پای تا سرم آتش گرفت و سوخت   مسمومم و زبانه کشد شعله از تنم از این شراره بسترم آتش گرفت و سوخت ✍شاعر: رضا رسول زاده eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇