eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 دیگر هوا تاریک شده بود. می خواستم بروم وضو بگیرم، زینب خانم صدایم زد و گفت: زهرا باز این دختره برگشته با خودش مامور آورده. این بار ناهید همراه مرد جوانی آمده بود. مردی ریز نقش با قدی کوتاه و لاغر اندام که پیراهن سفیدش را روی شلوار انداخته بود. مرد غیرمنطقی و سرسختی به نظرم آمد، که نمیشد با او حرف زد. نزدیک که شدند، پرسید: خواهر حسینی کیه؟ گفتم: منم. کاری داشتید؟ زن با لحن سرزنش آمیزی پرسید: می خواستم ببینم چرا می خواید اینجا بمونید؟ با اجازه کی موندید؟ : گفتم: این دفعه اولم نیست که اینجا می مونم. با اجازه پدرم اینجام. ضمنا اشكال اینجا وموندن از نظر شما چیه؟ گفت: اشکال، اشکال که به خاطر خودتون میگیم. اینجا امنیت نداره. شما هم یه خانم جوان هستید. مردها باید بیایند به کارهای اینجا برسند. گفتم: من اینا رو میدونم. اتفاقا چون اینجا امنیت نداره من می مونم. شهدای ما اینجا تنهان. هیچ کس به فکر حفاظت اینها نیست. مرد کو بیاد اینجا مردها رو بیارید. شما هم خودت بیا وایسا ما می ریم. گفت: من که نمی تونم. کلی کار سرم ریخته. تازه شهدا محافظت می خوان چی کار؟ گفتم: تشریف بیارید بهتون نشون بدم راه افتادیم و رفتیم جلوی غسالخانه شهدایی را که راه به راه خوابانده بودیم را نشانش دادم و گفتم: این ها محافظت می خوان. شب ها وقتی سگها حمله ور میشن، شما کجایی ببینی اینجا چه خبر میشه؟ دیشب ما کلی حواسمون بوده باز امروز می بینیم سگها زمین جنت آباد رو کندن. تازه سازمان مجاهدین هم از یک طرف مردم جنازه بردن بیمارستان طالقانی وقتی رفتند پس بگیرند بیمارستان نداده، گفتند نامه بیارید، معلوم شده نیروهای سازمان مجاهدین جنازه ها رو گرفتن، بردن تو شهرهای دیگه به اسم شهدای سازمان مجاهدین تبلیغ کردن و جنازه رو خاک کردن. اگه حمله ایی بشه چه از طرف سگها چه از طرف منافقین و مجاهدین از این چند تا پرزن و پیرمرد توی جنت آباد چه کاری بر می یاد؟ گفت: به هر حال اینجا نمونید بهتره. گفتم: منم موافقم. برید چند نفر مسلح رو بیارید اینجا تا خیالتون راحت باشه گفت: برم ببینم، چی کار می تونم بکنم حرف که به اینجا رسید، سرشان را پایین انداختند و رفتند. خیلی عصبانی بودم. بهم برخورده بود، زینب دلداری ام داد که اهمیتی ندارد. گفتم: ببین وسط این همه بدبختی و کار، توی این اوضاع آمدند، پیله کردند به من سه، چهار ساعت بعد هوا که کاملا تاریک شد، همه دست از کار کشیدیم. شام آن شب نان و کنسرو ماهی بود. هیچ کدام اشتها نداشتیم. خورده، نخورده بلند شدیم و با لیلا و زینب خانم رفتیم دم باغچه کنار مسجد نشستیم. حسین و عبدلله هم کمی آن طرف تر نشسته بودند. گاه بلند می شدند و تا دم در می رفتند و بر می گشتند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 صدای پارس سگ ها توی سکوت شب و مابین انفجارها به گوش می رسید. هرچه میگذشت صداها بیشتر و نزدیک تر می شد. قبلا از محوطه بیابانی پشت قبرستان صبی ها صدایشان می آمد، ولی کم کم انگار محاصره مان کرده بودند. همه مان گوش تیز کرده بودیم، ببینیم چه اتفاقی می افتد، زینب خانم گفت: آنقدر خون خوردن که هار شدن یاد شب قبل افتادم؛ حالت حمله ایی که داشتند و کفی که از دهانشان می ریخت، توی ذهنم آمد. یک دفعه از سمتی که دیوار قبرستان ریخته بود، صداها بیشتر شد. من و زیب خانم و به دنبال مان لیلا، آن سمت دویدیم. حسین و عبدلله هم خودشان را به ما رساندند. حسین گفت: شما جلو نرید. پشت سر ما بیایید. من با تیر میزنم شون. گفتم: گناه دارن. زبون بسته ها رو برای چی بکشیم؟ گفت: اگه نکشم شون ما رو تیکه پاره میکنن. گفتم: شلیک هوایی کنید، از صدای تیر می ترسن و در میرن. حرفم تمام نشده، هیکل سگها به دنبال صدایشان که دیگر از توی محوطه جنگل کاری شده می آمد، نمودار شد. به طرفمان شروع به دویدن کردند. ما هم نشستیم و توی دامان مان سنگ جمع کردیم و از همان فاصله به طرفشان پرت کردیم. این کار ما جری ترشان کرد، با سرعت بیشتری به طرفمان آمدند و در عین حال از هم فاصله گرفتند. چندتایی سمت راست و چندتایی سمت چپ رفتند. دو، سه تا هم از روبه روی مان می آمدند. در یک لحظه یک نیم حلقه دور ما زدند. حالت حمله داشتند. دندان هایشان را روی هم می سائیدند و چشم های شان عصبی بود. به فاصله سه، چهار متری ما که رسیدند، ایستادند و از همانجا شروع کردند به پارس کردن دندان های تیزشان در آن فضای نیمه تاریک برق میزد. توی دلم پر از ترس شده بود. قیافه های شان خیلی وحشتناک بود. با چشم هایشان می خواستند آدم را بخورند. کف از دهانشان بیرون می ریخت و بند دلم را پاره می کرد. خیلی نگران لیلا بودم. معلوم بود، بقیه هم می ترسند. مرتب به همدیگر می گفتیم: زیاد جلو نروید. اینا هارند. اون طرف رو مواظب باشید. وقتی دو، سه تا از سگ ها جلوتر آمدند، بقیه هم به دنبالشان حرکت کردند. زینب شروع کرد به جیغ زدن، از جیغ او هم خنده ام گرفت و هم عصبی شدم. برایم عجیب بود، زینب که تا آن موقع در مقابل همه چیز محکم ایستاده بود و از ما پشتیبانی می کرد، این طور بی تابی کند. اصلا از او توقع نداشتم کم بیاورد. بهش گفتم: جیغ نزن. الان اپنا وحشی تر می شن. با همان حالت جیغ و فریاد گفت: وحشی تر از این؟! تا الآن شهید نشدیم. الان اینا تیکه شماره مون میکنن. حسین که گلن گدن را کشید تا شلیک کند، گفتم: نزن گناه دارن. زینب و لیلا با هول گفتند: بذار بزنه، بزن حسین، بزن. گفتم: نه گناه دارن نزن عبدلله که از حرف من حرصش گرفته بود. گفت: چی چی رو نزن، نزن. میخوای بیان بخورنت تا بفهمی هارن؟ حسین هم گفت: سگها گناه ندارد، ما گناه داریم. الان ما رو می خورند. به دنبال این حرف چند شلیک هوایی کرد. صدای شلیک ام - یک توی سکوت قبرستان پیچید و سگها را متوقف کرد. همزمان من سنگی را که توی دستم بود به طرف سگ بزرگی که هارتر از بقیه به نظر می رسید پرتاب کردم. چون هوا زیاد تاریک نشده بود و سگ ها را خوب می دیدم، نشانه گیری خوبم باعث شد، سنگ به پوزه سگ بخورد. سگ با زوزه دردناکی به سمت عقب دوید، شلیک چند تیر و عقب گرد سگ بزرگ باعث آتش بس شد. انگار این رییس شان بود. چون با رفتن او بقیه سگها هم عقب گرد کردند و دویدند. همان طور که می دویدند، گاه به پشت سرشان هم نگاه می کردند. حسین و عبدلله تا مسافتی دنبال آنها دویدند، ما هم از شدت خستگی و ترس هیجان همانجا روی زمین پهن شدیم. آنقدر خم و راست شده و با شدت سنگ زده بودیم که کتف هایمان از جا درآمده بود. تا چند دقیقه نفس نفس می زدیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام‌✋️ 🌱 صبحتون‌پر از شادی 🌺 پرازحس خوب زندگی باشه 🌱 آروزی سلامتی وتندرستی براي 🌺 تک تک شما دوستان عزیز دارم 🌱امیدوارم آخرهفته خوبی درکنارخانواده 🌺 وعزیزانتون داشته باشید 🥰🌹 ➥ @hedye110
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام...... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ نجس و پاکی بدون حکمت نیست هیچ حروم و حلالی بدون علت نیست. ➥ @hedye110
1_10965491330.mp3
2.63M
با نوای گرم بلبل بوستان حضرت مهدی عج شهید حاج شيخ احمد كافی ره ➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا نمی‌تونم ذوق خودم رو از روزهای جذابی که سپری می‌کنیم مخفی کنم. اینجا دانشگاه اوهایو هست. دانشجویان مسلمان مشغول نماز هستند که پلیس به قصد دستگیری حمله می‌کنه. حالا سایر دانشجویان دانشگاه حلقه‌ی انسانی تشکیل دادن و با شعار «بذار نماز بخونن» جلوی پلیس ایستادن! دقت کردید؟! دیگه زورِ باتوم و شوکر و ... نمی‌رسه. اسلام صداش بلند شده :) @hedye110
🌿 وقتی در گنـــاه، غرق میشی شیطـــان کاری باهات نداره... امــا وقتی تلاش میکنی تــا از اسارتــــش بیرون بیای، مدام وسوسه‌ات میکنه... با همون نقطه ضعف‌هات... ⚠️ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ شبهه : خدا در قرآن،شراب و زنان رو برای اون دنیا تبلیغ میکنه، ولی در این دنیا حروم کرده... استاد مرتضی‌ کهرمی eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
قلب سالم ۲۶_1.m4a
11.31M
سالم 🌾قسمت [بیست وششم] شرح صدر🍃🌸 حاجیه خانم رستمی فر ➥ @hedye110
قلب سالم ۲۷_2.m4a
12.14M
سالم 🌾قسمت [بیست وهفتم] دوسپر مهم🍃🌸 حاجیه خانم رستمی فر ➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🔹 شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم ➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انداختن معلم تبریزے در قفس شیر توسط شاه پهلوے می‌دونید چرا بعضیا میگن رضا شاه، روحت شاد⁉️ @hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
کاش در صدر خبرهای جهان گفته شود عاقبت جمعه شد و مهدی زهـــــرا آمد💚 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ 🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 و بی حال بودیم. به درختی تکیه دادم و پاهایم را دراز کردم. سرم را بالا گرفتم. ابرها توی آسمان حرکت می کردند و وقتی از روی ماه میگذشتند، هوا تاریک می شد. از کنار ماه که رد می شدند، انگار ماه هم حرکت می کرد نفس مان که جا آمد، بلند شدیم و به سمت اتاق ها برگشتیم. مریم خانم و بقیه هم ترسیده و با نگرانی منتظر برگشت ما بودند. یکی از پیرمردها بیل در دست، همین که ما را دید، گفت: می خواستم، بیام کمکتون، اینا نذاشتن، گفتن نمی تونی بدویی، می افتی زمین دست و پاگیر اونا میشی مریم خانم هم گفت: خیلی براتون ترسیدم. گفتیم الان تیگه پاره تون کردن. از همانجا رفتم سراغ تلفن. کاغذی که شماره جهان آرا را تویش نوشته بودند، از گره روسری ام در آوردم، زنگ زدم و گفتم: از جنت آباد تماس میگیرم. با برادر جهان آرا کار دارم. ایشون گفته زنگ بزنم، پیگیر کار جنت آباد بشم تا خود جهان آرا پشت خط بیاید، کمی طول کشید. وقتی گوشی را برداشت، جریان آمدن سگ ها را برایش توضیح دادم و گفتم: من الان از جنگ با سگها برگشتم. هر آن ممکنه که برگردند. ما نمی تونیم باهاشون مقابله کنیم گفت: نگران نباشید، خدا خودش کمک میکنه. اخلاص شما کارها رو درست میکنه. توی حرف هایش هم سپاسگزاری بود، هم دلداری که باز باید مقاومت کنیم. تشکر کردم و آمدم کنار بقیه نشستم. دو، سه ساعت بعد داشتیم نان و هندوانه می خوردیم که صدای زنگ تلفن بلند شد. پیرمرد غسال رفت، تلفن را جواب داد. بعد مرا صدا کرد و گفت: خواهر حسینی با شما کار دارند. اولش تعجب کردم ولی بعد حدس زدم حتما از مسجد جامع است. گوشی را که برداشتم، برادر جهان آرا پشت خط بود. سلام کردم. پرسید: کسی از طرف ما قرار بوده بیاد اونجا، هنوز نرسیده؟ گفتم: نه گفت: یک سری کفن تهیه کردیم، فرستادیم. دیگه باید برسه، برای شهدا هم با وضعیتی که می گویید رو زمین موندند، الان نمی تونیم نیرو بفرستیم. تصمیم گرفتیم شهدا را منتقل کنیم شهرهای نزدیک، آبادان و ماهشهر، ماشین هماهنگ شده فردا صبح می آیند شهدا رو ببرند. از تماس تلفنی جهان آرا مدت زیادی نگذشته بود که دو نفر با موتور آمدند. گفتند: برادر جهان آرا ما رو فرستاده، همراه خودشان چند طاقه پارچه چلوار آورده بودند، آنها به آقای پرویز پور هم تلفن زدند. تا کار شروع شود او هم خودش را رساند. چند تا فانوس روشن کردیم و طوری گذاشتیم تا نورشان زیاد پخش نشود. چون شهدا مرد بودند ما جلوی اتاق ها فقط کفن بریدیم. مردها شهدا را توی غسالخانه می بردند. لباس هایشان را میکندند. تیمم شان می دادند و توی کفن می پیچیدند. یک نفر از آن جوانی که پارچه آورده بودند، وقتی جنازه ها را از توی غسالخانه بیرون می دادند، اسامی آنهایی که شناسایی شده بودند را روی کفن شان می نوشت. توی تاریکی چشمم که به جنازه ها می افتاد جگرم می سوخت. به خودم حق می دادم که به خاطر اینها باز هم بروم توی مسجد یا هر جای دیگر داد و هوار راه بیندازم. بعضی از شهدا را از خطوط درگیری آورده بودند. این ها کلی زحمت کشیده کردند. جنگیده بودند و بعد به شهادت رسیده بودند. حالا حق شان نبود این طور به پکرهایشان بی توجهی شود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 بین این شهدا فقط اسماعیل شغبری را می شناختم. پسر همسایه مان بود. وقتی چشمم به کشته اسماعیل که عزیز دردانه مادرش بود، می افتاد، قربان صدقه های مادرش توی سرم میپیچید. حالا نه از مادرش خبری بود و نه از مهربانی هایش اسماعیل سه روز بود که آفتاب می خورد و ما همه اش می ترسیدیم گرمای شدید باعث شود پیکر او و چند تای دیگر متورم یا متلاشی شود. به خودم میگفتم: اگر مادرش اسماعیل را این طوری می دید، اینجا را به آتش میکشید تا کار کفن کردن تمام شود، رفتم توی اتاق آقای پرویز پور و به مسجد جامع زنگ زدم. آن موقع شب باز ابراهیمی گوشی را برداشت. گفتم: برادر جهان آرا قول داده صبح وسیله بفرستند جنت آباد شهدا را منتقل کنیم. ما هم الان داریم شهدا را آماده می کنیم. شما تاکید کنید، حتما ماشین ها بیایند. قول داد ماشین ها كله سحر جنت آباد باشند. خداحافظی کردم. وقتی جلوی غسالخانه آمدم، کار تمام شده بود و جوان ها و آقای پرویز پور در حال رفتن بودند. بعد از رفتن آنها توی اتاق رفتیم. آنقدر خسته بودم که برخلاف شب قبل، کنار لیلا دراز کشیدم و زود خوابم برد. نیمه های شب با حال بدی از خواب پریدم. حال و هوای غریبی داشتم، احساس خستگی عجیبی می کردم. دلم بدجوری برای خانه مان تنگ شده بود. دلم می خواست بابا دنبال من و لیلا بیاید و ما را به خانه ببرد. آن وقت برای دو، سه روز می خوابیدم. آن قدر می خوایدم تا تمام صحنه های جنت آباد در ذهنم کمرنگ شود و از بین برود. یکهو صدای بابا در گوشم پیچید: مسئولیت بچه ها و مادرت به عهده توئه تا علی بیاد. بعد کلمه خیانت توی گوشم زنگ خورد، خیانت، خیانت.... چهره بابا وقتی مشتش را گره کرد و با عصبانیت به تابلو کوبید در ذهنم مرور شد. تصویر بابا جلوی چشمانم می چرخید، می رفت و می آمد. دستهایم را بالا می بردم تا دور گردنش بیندازم. دست هایم که به هم می رسید. میدیدم بابا نیست. چند بار این حالت تکرار شد و فضا را برایم سنگین تر کرد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef