eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
نذر سلامتی رئیس جمهور دولت مردمی و انقلابی و همراهان سهم هر نفر ۵صلوات🙏
حاج ابراهیم عزیز تو در جنگل‌های ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار می‌کنی مرد؟ صندلی نهاد ریاست جمهوری خار داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟ می‌خواستی مثلا بگویی مردمی هستی؟ خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله می‌شدی و چند نفر آدم را پیدا می‌کردی و از بین‌شان ردی می‌شدی و صدای شاتر دوربین‌ها و تمام. ✍🏻 اصلا رئیس‌جمهور نه، هموطنت نه، فرض کن ‏هلیکوپتر یه انسان عادی سقوط کرده، چجوری ‏انقد خوشحالی برانداز؟ دین شما حتی حیوانیت ‏هم نیست، چه برسه به انسانیت. ‏حیوان‌ها هم اندکی مروت دارند…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همونایی که میگفتن مرگ بر اسرائیل نگین ، میگفتن دین ما انسانیته، الان دارن برای رئیس جمهور کشورشون آرزوی مرگ میکنن!!
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی... 🌱 سلام بر شادی جمعیت قلبهای ما در سایه‌ی دستهای مبارک تو. سلام بر آن لحظه ای که پراکندگی های هوا و هوس را به نگاهی آرام می کنی. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
دیدم این مشهد چرا هی‌ بی‌قراری می‌کند ؛ جای باران؛ سیل در این شهر جاری می‌کند ‌دیر فهمیدم که او اندر فراق خادمش؛ عزم خود را جزم و دارد گریه زاری می‌کند. 😭😭😭😭😭 @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
مؤمن در هر حال در خیر است! امام صادق عليه‌السّلام فرمودند: از مؤمن در شگفتم؛ خداوند براى او سرنوشتى مقدّر نكند مگر آنكه خير او باشد. اگر بى‌نيازش كند، برايش خير است و اگر گرفتارش كند نيز برايش خير است. اگر ما بين مشرق و مغرب را به مِلكش در آورد، خيرش باشد و اگر با قيچى‌ها تكه‌تكه‌اش كنند، برايش خير باشد. براى مؤمن در تمام احكام خدا خير است. عَجِبْتُ لِلْمُؤْمِنِ إِنَّ اَللَّهَ لاَ يَقْضِي لَهُ بِقَضَاءٍ إِلاَّ كَانَ خَيْرا لَهُ إِنْ أَغْنَاهُ كَانَ خَيْرا لَهُ وَ إِنِ اِبْتَلاَهُ كَانَ خَيْرا لَهُ وَ إِنْ مَلَّكَهُ مَا بَيْنَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ كَانَ خَيْرا لَهُ وَ إِنْ قُرِّضَ بالمقارض بِالْمَقَارِيضِ كَانَ خَيْرا لَهُ وَ فِي قَضَاءِ اَللَّهِ لِلْمُؤْمِنِ كُلُّ خَيْرٍ 📙مشکاة الأنوار في غرر الأخبار: ج ۱، ص ۶۴۳ ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 وقت استراحت رسید آقا سید... مثل جدت علی (ع), عمر ریاستت چه کوتاه بود... چه قدر مظلوم بودی... یک شب راحت سر بر بالین گذاشتی؟ چقدر فحش و تمسخر شنیدی...😭 ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
انا لله و انا الیه راجعون 🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظۀ اعلام شهادت آیت‌الله رئیسی در حرم امام رضا(ع) ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
خداقوت آقای رئیسی خسته نباشی به همتای شهیدت پیوستی شهید رجایی 🥀 شهادت هشتمین رئیس جمهور ، روز میلاد امام هشتم شهادتت مبارک🖤 ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چندین شهید عزیز دادیم من برای کدومشون گریه کنم؟😭 پاسخ شهید سید ابراهیم رئیسی👆 اللّهم لَکَ الحَمْدُ حَمْدالشّاکرینَ لَکَ علی مُصابِهِم ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خبر دارید... . هنوز که هنوز است از فاتحانه خیبر بر نگشته... . .. خبر دارید که آن دلیرمرد خطه مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت... . ..از خبری دارید... . بعد از اینکه یارانش را از به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید... . از جوانانی که خوراک کوسه های شدند خبری دارید... . . .هنوز از صدای بچه ها می آید... . . .هنوز صدای مناجات از به گوش می رسد... . .هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ .... .... .. هنوز که هنوز است می ترسند از اینکه رو تنها بگذاریم... . .. و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند..... ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
🔊 وسط هیاهوی زندگیمان خبرهای غیرمنتظره و غافلگیر کننده زیاد است... ▪️ یک شب به‌وقت ۱:۲۰ خبر شهادت سردار ▪️ یک روز به خاک و خون کشیده شدن مردم مظلوم غزه ▪️ یک صبح خبر شهادت خادم‌الرضا و خادمین ملت ایران ☀️ ظهور هم همینقدر ناگهانی و غیرمنتظره است. و کاش میان این خبرهای ناگهانی خبری هم از تو بیاید که با صدای دلربا بگویی: ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم... آنگاه غم‌هایمان به پایان می‌رسد و مرهمی بر دل‎های داغ دیده ما خواهی شد... 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید سید ابراهیم رئیسی: برای خدمت آمده ام و از زخم زبان ها مانند استادم شهید بهشتی نمی هراسم. 🔹 اگر حاج قاسم سلیمانی خسته شد ما هم خسته می‌شویم. ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
صندلی خالی رئیس‌جمهور در جلسۀ فوق‌العادۀ هیئت دولت ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
🌹 سلام بر مهربانےِ بے نهایتت... 😍 سلام بر لبخند زیبایت... 😘 سلام بر صبر بزرگت... 😍 سلام بر قلب رئوفت... 😘 سلام بر دعاے شبانگاهت... 😍 سلام بر انتظار دیر پایت... 😘 سلام بر تو و بر همہ ے فضائلت... 😍 🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج @emame_mehraban            🏴🏴🏴
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 بود. به همین خاطر، از خودم میپرسیدم؛ بابا که هم جوانتره هم قشنگ تره، پس دا چه چیزی دارد که بابا این قدر او را دوست دارد؟ هرچه بزرگ تر می شدم و به مهربانی ها و صبوری های دا فکر میکردم می دیدم بابا حق دارد، درک و فهم ما از هر زیبایی ظاهری قشنگ تر است اخلاق دا با بابا حتی در بدترین شرایط مالی خوب بود. حتی اگر بابا دست خالی به خانه می آمد و از اینکه پولی نیاورده شرمنده بود، دا دلداریش می داد و می گفت: مگه روز آخره؟ فردا هم روز خداست، الحمدلله که گرسنه نموندیم. بعد فورا بلند می شد و چیزی سر هم می کرد تا نشان بدهد اجاق خانه گرم است. از آن طرف هیچ وقت مشکلاتش را به بابا و دایی حسینی نمیگفت. اگر هم حرفی پیش می آمد، در مقابل همه از بابا پشتیبانی می کرد و می گفت: مرد من زحمتکشها دردی که نمی تونه بکنه بابا هم خیلی هوای دا را داشت. به خاطر اسم دا که شاه پسند بود، توی باغچه بوته های شاه پسند کاشته بود و حسابی از آنها مراقبت می کرد. به ایام روز مادر که نزدیک می شدیم به فکر می افتاد و چند روز قبل از این مناسبت هدیه اش را برای دامی خرید به ما هم پول می داد و می گفت: بروید برای مادر تان کادو بخرید. نمی دانم از کجا فهمیده بود دا از گردنبند هفت لیره خوشش می آید. چون هیچ وقت دا چنین مسأله ایی را مطرح نکرده بود. من میدیدم بابا به مرور و با زحمت در دفترچه حساب بانکی اش هر ماه پول مختصری پس انداز می کند. تا اینکه یک روز دیدیم گردنبند هفت لیره ایی برای دا خرید. دا خیلی ذوق کرد. هر چند زمان زیادی آن را به گردن ننداخت و برای خرید کولر گازی و نجات از گرمای طاقت فرسای تابستان مجبور شد آن را بفروشد. بابا خیلی ناراحت شد و به دا میگفت راضی به این کار نیست ولی با خودش خیلی اصرار کرد حالا دا چنین کسی را از دست داده بود. نیم ساعتی آنجا ماندم. وقتی خواستم بروم، دا گفت: بمون. نرو گفتم: کار هست باید برم گفت: زهرا تو دل آتیش شروی ها. من میشناسمت. هر چا خطره می دوی. فکر من هم باشی. دیگه طاقت داغ ندارم گفتم: نه، من تو مسجد جامع به مجروح ها می خوام برسم. نهایتش اینه که می رم جنت آباد به لیلا سر بزنم. نگران نباش. این را به دا گفتم. در حالی که از عصر به این تصمیم مصمم بودم هر طور شده بروم خط، می خواستم بروم پلیس راه جایی که بابا جنگیده و به شهادت رسیده بود، می خواستم آنجا را ببینم. هنوز از دا دور نشده، دیدم شنه رفا، همسایه روبه روی مانه یک بشقاب غذا دستی است و دارد به طرف بچه های ما می آید. به او سپردم مراقب دا و بچه ها باشد. ننه رضا گریه افتاد و گفت: خدا پدرت را بیامرزد. این زینب تان را که می بینم، چقدر عزیز کرده پدرت بود، دلم آتیش میگیره. مادرت هم خیلی بی قراری میکنه. از عصر تا حالا اشکش خشک نشده خدا به دادش برسه. ضربه سختی خورده. کاش تو بمونی پیشش گفتم: نمی تونم، باید برم. خواهش می کنم، شما حواستون بهش باشه @emame_mehraban         🏴🏴🏴🏴
🪴 🪴 🌿﷽🌿 راه افتادم طرف مسجد جامع. توی حیاط مسجد به آقای سلیمانی بر خوردم. با اینکه می دانستم مواد غذایی کجاست و چی داریم، ولی می خواستم با نظر و اجازه آنها برای جنت آباد غذایی بردارم، گفتم: من دارم میرم جنت آباد. چیزی دارین براشون پیرم؟ گفت: برو شان و هندوانه بردار، رفتم گوشه حیاط، از توی کارتن، نان در آوردم، از بین هندوانه های محبوبی که از اصفهان رسیده بود، چندتایی برداشتم. هیچ کیسه و نایلونی پیدا نکردم که نان ها را در آن بگذارم. ناچار پیراهن زنانهایی از بین لباس هایی که گوشه مسجد ریخته شده بود، بیرون کشیدم. تان و هندوانه ها را در آن پیچیدم. آستین لباس را گره زدم و مثل بقچه روی دوشم انداختم و راه افتادم. بقچه سنگین بود و اذیتم می کرد. انگار رمقی برای راه رفتن نداشتم. کوچه ها و خیابانها خلوت و تاریک بود. از هیچ جا نوری بیرون نمیزد. از کنار دیوارها راه می رفتم که گاه صدای سوت خمپاره ایی را می شنیدم. از دوری و نزدیکی صدا تشخیص می دادم نزدیکم می افتند یا نه. خیلی وقت ها می نشستم و سرم را بین در دست می گرفتم. منتظر می ماندم خمپاره که منفجر می شد، بلند می شدم و به راهم ادامه می دادم. صدای زوزه سگ ها هم که توی خیابان های خالی میپیچید توی دلم را خالی می کرد. گربه ها را می دیدم که از صدای انفجار وحشت زده به این طرف و آن طرف می دویدند. راه جنت آباد را که در مسیر خانه مان بود، خوب بلد بودم و چشم بسته هم و می توانستم بروم. از سر کوچه مان گذشتم فکر خانه مان و اینکه بابا دیگر هیچ وقت به آن برنمی گردد، اشکم را در آورد. اگر دستم پر نبود حتما به خانه می رفتم و دنبال جای بابا میگشتم. به راهم ادامه دادم. هر چه بیشتر به جنت آباد نزدیک می شدم طپش قلبم هم بیشتر می شد. بابا اینجا خوابیده بود. حس می کردم دلبستگی ام به اینها بیشتر شده، دعا دعا میکردم توی جنت آباد کسی را نبینم و مستقیم بروم سر مزار بابا. از عصر به این طرف دلتنگ برگشتن سر مزارش بودم. برخلاف خواسته ام همه جلوی در اتاق غسالها توی تاریکی نشسته بودند. از همان دور بلند صدا زدم، لیلا،لیلا، نوی نور کمرنگ مهتاب دیدم لیلا از کنار زینب خانم بلند شد و با قدم های سنگین به طرفم آمد. به نظرم آمد مثل روزهای قبل نیست توی خودش بود. وقتی جلو آمده حس کردم با من رو در بایستی دارد و نمی خواهد من صورتش را ببینم. سلام کرد جواب دادم و پرسیدم خوبی؟ چیزی نگفت. معلوم بود قبلش خیلی گریه کرده. نگاهش را از من می دزدید. پشت سرش زینب خانم هم آمد، حس کردم با رفتارش می خواهد ما را دلداری بدهد و بگوید شما تنها نیستید. ما پشت و پناهتان هستیم. سلام کردم. گفت: سلام مادر، خوش اومدی، دستت درد نکنه برامون چی آوردی؟ بقچه را از دستم گرفت و برای اینکه ما را بخنداند، گفت: دختر بار هم که آوردی،ما چقدر بریم دستشویی، سردی مون کرده. مردیم پس که هندونه خوردیم. با هم به سمت بقیه رفتیم سلام کردم همه به احترام از جا بلند شدند. مریم خانم بغلم کرد و گفت: دختر، وقتی نیستی دلم برات خیلی تنگ میشه تشکر کردم و گفتم: می خوام برم سر مزار بابا. دستم را گرفت و نگذاشته گفت: فعلا بشین. خسته ایی. بعد برو نشستم روی موکتی که پهن کرده بودند. کفش هایم را در نیاوردم. همین طور ساکت بودم. زینب و مریم خانم و آن پیرزن حرف می زدند تا من و لیلا را از فکر و خیال در بیاورند. لیلا هم لب از لب باز نمی کرد. می دانستم بغض و گریه دارد او را هم خفه می کند، ولی جلوی من خودداری می کند. فکر کردم اگر من اشک بریزم لیلا هم به پای من راحت گریه می کند. اما نباید این اتفاق می افتاد. بیچاره غسالها چه گناهی داشتند، بعد از این همه کار کفن و دفن یک ساعت دور هم نشسته بودند تا استراحتی بکنند و از آن حال و هوای غسالخانه بیرون بیایند، آن وقت روا نبود ما با گریه و زاری ناراحت شان کنیم @emame_mehraban         🏴🏴🏴🏴