#کتابدا🪴
#قسمتدویستسیدوم🪴
🌿﷽🌿
على را که توی آمبولانس گذاشتند، رفتم نشستم و سرش را توی
بغلم گرفتم. ماشین راه افتاد و من سر درد و دل هایم باز شد. تا
آنجا که توانستم به علی گله کردم و اشک ریختم. گفتم: بابا گفته
بود تا تو بیایی من مسئول دا و بچه ها باشم. تو چرا اینجوری
گذاشتی و رفتی؟ حالا من با این بچه ها چه کار کنم؟ جواب دا را
بعد این همه چشم انتظاری چه بدهم؟ به خودم گفته بودم تو می آیی
و برای سعید و زینب پدری میکنی.
و نوازشش می کردم و دست
توی موهایش می بردم. خاک هایش را پاک میکردم و با او حرف
می زدم. مثل مادری که بخواهد بچه اش را تر و خشک کند. دیگر
علی را طوری کشانده بودم که تا سینه اش در آغوشم بود. با اینکه
خون روی زخم هایش خشک شده بود ولی هنوز به زخم هایش
دست می زدم، خون می آمد. لباس فرم سپاهش پاره پاره و خونی
بود. این همان لباسی بود که وقتی برای اولین بار آن را پوشید،
همه مان ذوق کردیم. از همان موقع فکر شهادت علی را می کردم.
مطمئن بودم، شهید می شود و همانطور که خودش گفته بود آن
قاب عکس را در حجله اش می گذاریم. آن موقع به خودم گفته
بودم ما حتما در شهادت علی صبور خواهیم بود و گریه نمیکنیم
چون خودش از ما خواسته مثل مادر عباس باشیم ولی بعد جواب
خودم را می دادم علی یک حرفی زد. مگر می شود او طوری
بشود و آرام باشم. لحظه مرگ علی من هم باید مرده باشم. به
همین خاطر، چند روزی گریه کرده کردم. هر بار که علی به خانه
می آمد نفس راحتی می کشیدم و میگفتم: خدایا شکرت که تا الان شهید نشده و باز با رفتنش دلشوره به جانم می افتاد. حتی بابا
هم که مرد قویایی بود، تا علی از خانه بیرون می رفت، بغض
می کرد و اشک در چشمانش حلقه می زد. جرأت هم نداشتیم به
علی بگوییم نگرانش هستیم. عصبانی میشد. یکبار دا به علی گفت:
علی از سپاه بیا بیرون. هر کس توی سپاه برود شهید می شود. تو
بیا بیرون. برو جهاد سازندگی، هر راهی میخواهی برو. فقط توی
سپاه نمان. من همیشه دلواپسم
علی یک دفعه عصبانی شد و گفت: مگه مادر عباس نگران عباس
نبود؟ مگر مادر موسی دل واپس نمیشد؟ مگر آنها خانواده نداشتند؟
من آنقدر توی سپاه میمانم تا شهید بشوم.
بعد از خانه بیرون زد. دا هم نشست سیر دلش گریه کرد. همه این
جریانات که یادم می افتاد، خون گریه می کردم. همه کسانی هم که
توی آمبولانس بودند، زار می زدند. دایی مرتب التماسم می کرد.
دستانم را می گرفت و می بوسید. می گفت: زهرا جان، بس کن
دیگه. من الان می میرم. این قدر بی تابی نکن. تو رو خدا من
دیگه طاقت ندارم.
به خرمشهر که رسیدیم، گفتم: برویم مسجد جامع
میخواستم از مسجد به جنت آباد زنگ بزنم، مطمئن بشوم دا رفته
است. بچه ها گفتند: ما زنگ می زنیم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هرکه پرسید چهدارد مگرازدارجهان
همۀ داروندارم بنویسیدحسین..
صلی الله علیک یااباعبدالله❤️
➥ @hedye110
﷽ خاصیت دعای ندبه
🔵 صدرالاسلام همدانی در کتاب تکالیف الانام میگوید: از خواص دعای ندبه این است که هرگاه در جایی با حضور قلب و اخلاص تمام و توجه به مضامین عالی آن خوانده شود عنایت و توجه امام زمان ارواحنا فداه را به آن مکان جلب می کند بلکه باعث حضور حضرت در آنجا می گردد چنانچه در بعضی جاها اتفاق افتاده است.
📚 تکالیف الانام فی غیبه الامام ص ۱۹۷
➥ @hedye110
#عطش_بالا_گرفته
#غزه
در غزه، هزار طفل غمگین، تشنهاست
صد لاله و صدهزار نسرین، تشنهاست
برگرد و برای کودکان آب بیار!
یا حضرتِ عباس! فلسطین تشنهاست
✍ #محمد_مرادی
↳ @hosseinieh_net
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#التماس_دعا_برای_ظهور🤲
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
Ali Faani - Be Taha Be Yasin (128).mp3
5.3M
به طاها به یس به معراج احمد🌺🌸💚
➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یبن الحسن دارد زمان آمدنت دیر میشود
➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🏴🇮🇷🏴
#سلام_امام_زمانم
یک طرف دست دعا
و یک طرف بار گناه
این تناقض ها
نمک پاشیده روی زخمتان
تعجیل در فرج مولایمان #صلوات به همراه ترک حداقل یک گناه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊