eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.8هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 یادم افتاد وقتی عباس فرحان اسدی شهید شد، به مادرش غبطه می خوردم و میگفتم خدا چقدر این مادر را دوست دارد که فرزند او را در راه خودش گرفته. قربانی اش را پذیرفته. بعد از خدا می خواستم ما را هم در زمره خانواده شهدا قرار دهد. حالا این اتفاق افتاده و آن لحظه رسیده بود. ولی جدا شدن از یک عزیز خیلی سخت است، خیلی نمیدانم وقتی پیر مردی که تلقین می داد بیرون آمد و خواستند روی قبر را بپوشانند، من چه کار کردم و چه حالی شدم که همه دست نگه داشتند. یک دفعه به خودم آمدم و دیدم همه نگاه ها به من است. گفتم: چی شده؟ چرا دست نگه داشتید؟ باز نگاهم کردند، خودم با دست خاک ها را به داخل قبر هل دادم. حسین با مظلومیت پرسید: آبجی خاکها رو بریزیم؟ گفتم: آره. این را گفتم و باز آرزو کردم بروم روی سنگ ها بخوابم و زیر خاکها مدفون شوم. نوحه های دا وقتی صبح عاشورا در جمع زنان می خواند، یادم آمد. دا از علی اکبر می خواند و زنها سینه می زدند. در قسمتی که دا فرازهای سخت مقتل را می خواند، بی طاقت می شد، یقه اش را میدرید و به سر و سینه اش می زد. حالا دا کجا بود، بالای سر علی اکبرش شیون کند و روضه بخواند. روی قبر را صاف کردند. زینب روی قبر آب ریخت. روی یک تکه بلوک سیمانی هم نوشتند شهید قلب تاریخ است سید علی حسینی تاریخ شهادت ۱۰/۷/۱۳۵۹ « و آن را بالای قبر فرو بردند. لیلا که دیگر کنار قبر نشسته بود، قبر را بغل می کرد و ضجه می زد. من هم همین طور که پایین قبر دو زانو نشسته بودم، خم شدم و سرم را روی خاک ها گذاشتم. دلم می خواست مثل روزی که عباسی، موسی با سید جعفر موسوی شهید شدند، همه بچه های سپاه اینجا جمع بودند. آن روز دور قبر شهدا حلقه زده بودند. سرود می خواندند و با آرمان های شان تجدید پیمان می کردند. حیف که آنها نبودند تا تسلایی برایم باشند. دایی هلاک و بی تاب گریه می کرد. هی مرا می بوسید. دست هایم را می بوسید و می گفت: بلند شو بریم. دیگه از پا افتادم. تو رو خدا بریم. بلند که شدم راه بیفتم، یک وانت سر رسید. پنج، شش تا جسد عراقی آورده بود. دوتایشان بدجوری سوخته و جزغاله شده بودند. یکی از پسرهایی که با آن وانت آمده بود، نمی دانم مرا از کجا می شناخت که گفت: خواهر حسینی خوشحال باش، علی شما همین طوری شهید نشده، یک عده بعثی رو به درک واصل کرده. این ها رو که می بینی خدمه تانک هایی بودند که علی شما با آرپی جی منهدمش کرده. از اینکه گفت: خوشحال باش، بدم آمد. خصوصا وقتی دیدم چند تا سگ هم دنبال وانت آمده اند و مدام دور ماشین می چرخند و پارس میکشند. گفتم: من اصلا از دیدن این اجساد خوشحال نیستم، ما که نمیدونیم این ها کی بودند. چطور به جنگ ما اومدند. شاید این ها رو هم به زور آورده باشند گفتند: بالاخره به ما تجاوز و تهاجم کرده اند وضعیت جنازه ها خیلی رقت بار بود. پسرها چندش شان می شد این ها را دفن کنند میگفتند یک گودال بکنیم و همه شان را با هم توی آن بریزیم باز گفتم: این طور درست نیست. حالا این ها بعثی هم باشند اسمشان مسلمان بوده، برای هر کدام جداگانه قبر بکنید. من خودم دفن شون میکنم گفتند: نه، شما نه، ما خودمون همین کاری که شما گفتید می کنیم. شما بفرماید با لیلا، دایی، حسین و زینب به طرف غسالخانه برگشتیم. پیرمردهای غسال و مریم خانم کنج دیوار نشسته و سیگار می کشیدند. همه شان آنقدر گریه کرده بودند که چشم ها و صورت شان پف کرده بود. به محض دیدن ما از جا بلند شدند. مریم خانم جلو آمد. بغلم کرد و مرا بوسید. بعد لیلا را در آغوش گرفت و دلداریمان داد با اصرار دایی، من و لیال أمدیم مسجد جامع، توی حیاط به درهای شیشه ایی شبستان تکیه کردیم و توی سکوت روبه روی هم نشستیم. حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم. به أن حالت هایی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️خطر در کمین زنان چادری.... 🚨زنگ خطر برای چادری ها از اربعین امسال به صدا در آمد... 👈اگر مراقب نباشید یک روز سر بلند می کنید و می گوئید من چادری و محجبه بودم نمی دانم چطور چادر از سرم برداشتم؟؟ ⛔️مراقبت ویژه نسبت به خودتان و عقایدتان داشته باشید که دشمن لحظه ای بیکار ننشسته😔 ۱۴۴۶ 🥀 ➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➖روشنگری عاشورایی آقای رحیم پورازغدی: ملتی که تاریخ نداند محکوم به تکرار است‌. ➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 اونایی که میگن هیئت و مداحی رو سیاسی نکنید و از سینه زنی پای مداحی "الله اکبر خامنه ای رهبر" و مداحی "جهاد تبیین" فشار خوردن، سینه زنی رزمندگان جنگ تحمیلی همراه مداحی کاملا سیاسی رو ببینن👌 ➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
🌱روزی که ظهورت بشود قسمت دل‌ها نور رخت ای ماه بتابد به دلِ ما... 🌱تاریخ گواهی بدهد صفحه به صفحه آن روز دگر شیعه ندارد غمِ فردا ‌‌ تعجیل در فرج مولایمان صلوات @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان ➥ @hedye110
4_6026140257919960057.mp3
1.67M
🔸ترتیل صفحه 29 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام بیات 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110
029-baghare-ta-1.mp3
4.47M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
029-baghare-ta-2.mp3
5.18M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم. به أن حالت هایی دچار شده بودم که اگر مجبور به حرف زدن نمی شدم، سکوتم تا چند روزی طول می کشید، توی این ناراحتی و دلمردگی بک دفعه دیدم سرباز قد کوتاه و مو بوری به دیوار رو به روی ما تکیه داده و با آن چشم سبزرنگش خیره خیره نگاهمان می کند. از این رفتار او خیلی ناراحت شدم. سعی کردم بی تفاوت باشم. بالاخره دایی سکوت بین مان را شکست و پرسید: چی کار می خواهید بکنید؟ با من نمی آید برویم پیش مادرتون؟ من گفتم: نه. من نمی خواهم بیایم. می خواهم همین جا بمانم دایی به لیال نگاه کرد. او هم گفت: تا وقتی زهرا اینجاست من هم میمانم دایی گفت: من الان برم به مادرتون چی بگم. اگه سراغ شماها رو گرفت. اگه سراغ على رو گرفت، چی بهش بگم؟ شما دیگه برای چی میخواید بمونید؟ گفتم: دایی تا حالا فکر میکردی ما برای چی موندیم؟ برای کمک، از این به بعد هم برای همین می مونیم گفت: بسه دیگه ، بیشتر از این کاری نکنید دل مادرتون داغدار بشه. اون تحمل این همه داغ رو نداره. ما هم هیچ کدوم بیشتر از این طاقت نداریم. چرا می خواهید ما رو عذاب بدهید؟ گفتم: دایی هر چی خدا بخواد همون میشه دایی همچنان سعی می کرد ما را متقاعد به رفتن کند و من با اینکه حوصله نداشتم، اجبارا جواب می دادم. از آن طرف از نگاه های آن سرباز معذب بودم. نگاه هایش طوری بود که انگار می خواست چیزی را جستجو کند یا فکر آدم را بخواند. یکی، دو بار به دایی گفتم: یه چیزی به این آدم نمیگی؟ گفت: ولش کن دایی چه کارش داری خودش خسته می شه، میره طاقت نیاوردم ساکت بمانم. رفتم سراغش و گفتم: شما چرا نگاهت رو زمین نمی اندازی، خجالت نمی کشی؟ برای چی اینجا وایستادی آدم بی تربیت بدون اینکه چشم بردارد، با لهجه غلیظ آذری گفت: اجرت با حضرت زهرا از حرفش جا خوردم. گفتم: چی میگی؟ گفت: من وقتی داشتی برادرت رو دفن می کردی اونجا بودم. شماها چه جور آدم هایی هستید. من دو، سه روزه به خاطر این وضیت میشود می خواستم بذارم، بروم. این صحنه رو که دیدم، مصمم شدم تا آخرین لحظه توی خرمشهر بمونم و بجنگم ! گفتم: ببخشید. من فکر کردم شما منظور بدی دارید. گفت: شما ببخشید، دست خودم نبود. مونده بودم واقعا شماها آدمید. این همه صبر شما از کجاست؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 ندانستم چه چیزی باید بگویم. برگشتم سر جایم نشستم. دایی که حواسش به من بود و حرفهای سرباز را شنیده باز اصرار کرد با او برویم. من حرفی نزدم. لیلا گفت: هر وقت زهرا اومد من هم باهاش می آیم دایی که فهمیده بوده اصرارش بی فایده است و نمی تواند نظر ما را عوض کند، حوالی ظهر گفت می خواهد برود. با هم از مسجد بیرون آمدیم. چند دقیقه ایی کنار سنگری که نبش دیوار مسجد جامع با کیسه های شن ساخته بودند، ایستادیم. دایی دوباره به لیلا گفت حداقل تو بیا بریم. لیلا به من نگاه کرد و گفت: به من نمی خواهم از خرمشهر بروم. دایی که این نگاه را دیده به من گفت: زهرا این قدر لجبازی نکن. تو چرا فقط حرف خودت رو میزنی، چرا این قدر یه دنده ایی بیا برویم. به حال مادرت رحم کن، خواهر من دیگه چقدر داغ ببینه گفتم من نمی آیم دایی گفت: تو نمی آیی، الاقل بذار این بیاد. گفتم: من کاری ندارم. اگه لیلا میخواد بره من مانع نمی شوم به شیشه های کوکتل مولوتفی که گوشه سنگر ریخته بود، نگاه کردم و ادامه دادم: اتفاقا ليلا با شما بیاد خیال من راحت تره. لیلا گفت: نه خیره من خودم می خوام بمونم، کسی من رو اینجا نگه نداشته دایی که تا آن موقع خودش را نگه داشته بود، چشم هایش پر از اشک شد سرش را تکان داد و گفت: خودتون میدونید. من دیگه نمی دونم چی کار کنم تا شما راضی بشید. هر چی میگم فکر مادر فکر خواهر، برادرهاتون باشید، حرف گوش نمی کنید پرسیدم: دایی حالا شما کجا میروی؟ گفت: می روم دنبال خواهرم ببینم کجا آواره شده دایی که رفت آمدیم داخل مسجد و سرمان را به کارهای آنجا گرم کردیم، مادر خسرو مرتب می آمد و ما را دلداری می داد. کمی که گذشت لیلا گفت می خواهد برگرده جنت آباد گفتم: تو برو من بعدا میام. می خواستم در تهیه شام کمک کنم. مسجد دیگر برای کارهای پخت و پز مناسب نبود. از روز هشتم، نهم حرف جابه جا کردن محل پخت غذا و درمانگاه را می شنیدیم، چون مسجد خیلی مورد هدف قرار می گرفت. گاهی شیشه ها خرد میشد و ترکش به در و دیوارش می خورد و خرده شیشه و خاک توی دیگ های غذا می ریختند. آن طرف رفت و آمد به درمانگاه خیلی زیاد بود. مردم هم از دیدن مجروحین وملت زده می شدند و فضا از لحاظ روانی تامین می شد. از نظر بهداشتی هم بهتر بود درمانگاه منتقل شود. آقای نجار می گفت: اینجا جای مان تنگ است. جلوی مردم راحت نیستیم. راست میگفت. با این همه فشار کار های خاصی برای استراحت نداشت. ما در حریم پرده درمانگاه هر طور بود شب را به صبح می رساندیم ولی آقای نجار شبها توی حیاط می ماند و در هیاهو و رفت و آمد می خوابد. اگر خوبه یادم مانده باشد، غروب همین روز که هوا دیگر رو به تاریکی می رفت، آقای نجار گفت: با دکتر شیبانی صحبت کردیم، قبول کرده مطبش را در اختیار ما بگذارد. همین امروز برویم دستی به سر و روی مطب بکشیم. چند وقتی مطب بسته بوده حتما پر از گرد و خاک بود من و چند تا از دخترها گفتیم: ما می رویم. چارو و دیه آب برداشتیم و رفتیم مطب. دكتر شیبانی دندانپزشک بود. مطبش روبه روی مسجد جامع، تین جنوبی خیابان فخر رازی و خیابان انقلاب قرار داشت. در واقع در دو، سه قدمی مسجد بود و این آمار بزرگی به حساب می آمد. چون هم بچه های مدافع که زخمی ها را می آوردند سرگردان نمی شدند، هم ما در جریان مسائل و اخبار مسجد جامع قرار می گرفتیم. وقتی ما رفتیم، در مطب باز بود. با صباح، زهره و اشرف فرهادی، مریم امجدی و حسین عیدی از چند پله جلوی در گذشتم و وارد راهروی نسبتا باریکی شدیم که سمت راست و چپش یک اتاق بود. بعد از راهرو هال بود و در دو اتاق دیگر هم توی هال باز می شد. در انتها هم حیاط خلوت نسبتا بزرگی بود که سقف نداشت و نورگیر خوبی به حساب می آمد. وسایل دندانپزشکی و کتابخانه دکتر توی اتاق های اولی بودند. قرار شد کف مطب را آب و جارو کنیم، کتاب های کتابخانه را توی کارتن بگذاریم و وسایل دندانپزشکی را توی یک اتاق جمع کنیم. این طوری جا برای چیدن داروهای ارسالی در قفسه های کتابخانه باز می شد. کار نظافت یکی، دو ساعتی طول کشید. همه جا را خاک گرفته بود. با جارو عربی موزاییکهای کف مطب را جارو زدیم و بعضی جاها را آب ریختیم و شستیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستداری با کی اینجا بری؟ بفرست برای همسفره بعدیت💖 ➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ چیزی با خودمون نمیبریم.... پس کمی با هم مهربان تر باشیم ➥ @hedye110
سخنرانی کامل.mp3
26.35M
• ﷽ • قضاوت نکن!☝️ ❌به چشماتم اعتماد نکن...اگر امام حسین ع قرار بود قضاوت کند، حُر حُر نمیشد. زود آدما رو برچسب نزن.🖐 🎤 @hedye110