eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 یک سری وسایل دیگر هم لاى صندوق وسطی گذاشتند. بقیه نفرات هم جعبه های دیگر را برداشتند ریل راه آهن که انتهای خیابان مولوی به حساب می آمد، راه زیادی نبود. تا آنجا پیش و توی مسیر شدت تیراندازی و گلوله هایی که توی خانه های اطراف و دور و برمان خورد زیاد بود. به خط راه آهن نزدیک شدیم، عده ایی که آن دور و اطراف کمین کرده بودند، سر بیرون آوردند و پرسیدند: کجا میرید؟ بچه ها جواب دادند؛ می خوایم به موازات ریل به سمت در تابه بریم. گفتند: نمی شه، این مسیر خیلی زیر آتیشه. عرض ریل رو هم به سختی می تونید پسرها پرسیدند: پس چی کار کنیم؟ کفتند: اگه می خواهید خودتون رو به در ستناب برسونید باید از روی خط راه آهن رد بشید، بعد از کوچه پس کوچه های اون دست بگذرید وگرنه مستقیم نمی تونید عراقی ها تو کانال، اونجا مستقر شدند که این طور به ما شلیک می کنند. باز پسرها گفتند: ما خط آتش باز می کنیم. شما سریع رد بشید. سرتون رو اگه بالا نیارید طول ریل آهن و خیابان هم عرضش از سطح بازار و خیابان مولوی بالاتر بود. به همین خاطر، تو دید مستقیم عراقی ها قرار داشت. بنا شد این قسمت را دو نفره دو نفر طی کنیم. برای اینکه جعبه ها را بتوانیم با خودمان ببریم درشان را باز کردند. من روی هر کدام از شانه هایم تا اسلحه ژ سه انداختم. یک قطار فشنگ هم دور کمرم بستم و سر صندوق دارو را گرفتم. گفتند: نمی تونی اینجوری بدوی۔ گفتم: نه، می تونم در حالی که داشتم زیر سنگینی این ها می مردم ولی آنقدر غرور داشتم که به روی خودم نمی آوردم. آخر می ترسیدم آن جلو در مواجه با دشمن تجهیزات و مهمات کم بیاوریم و نتوانیم این مسیر را برگردیم. دکتر سعادت هم دو تا کوله برداشت و سر صندوقی که من در دست داشتم، گرفت و بلند کرد. فرض ریل و خیابان حدود شلی، هفت متر بود. باید این فاصله را خیلی سریع با قد خمیده رد می شدیم. اگر گلوله یا ترکشی به ما اصابت می کرد، با آن همه مهمات، خاکسترمان هم باقی نمی ماند توی یک لحظه که علامت دادند من و دکتر دویدیم. این در حالی بود که نیروهای پشت سرمان به طرف عراقی ها تیراندازی می کردند تا فرصت شلیک آنها را از درهای گمرک که ریل و جاده آسفالته به آن منتهی می شد بگیرند. وقتی با دکتر به شیب خاکی کنار جاده آسفالته رسیدیم، هر دوتایمان نفس نفس میزدیم. بقیه هم خمیده و بدو بدو ریل و جاده را رد کردند و دوباره همه با هم راه افتادیم. روبروی مان یک محوطه خاکی و بعد خانه های گلی و روستایی و نخلستان قرار داشت.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef