#کتابدا🪴
#قسمتسیصدسیدوم🪴
🌿﷽🌿
صباع هم حرف های دکتر را تایید کرد. من
گفتم: ما مطمئنیم که شهادت، اسارت در انتظار ماست
دست روی نارنجکهای توی جیبم گذاشتم و گفتم: این نارنجک
هایی که توی جییم گذاشتم ماله یه زمانه که دشمن بخواد اسیرم کنه
ستوان دیگر کوتاه آمد و گفت: خود دانید. من دیگه نمی دونم به
شما چی بگم. ولی حداقل صبر کنید، همین طوری راه نیفتید برید.
شما که نمیدونین عراقی ها کجا هستن، صبر کنید یه گروه الان به
طرف ستناب حرکت می کند، با اون گروه همراه بشید
تا آمدن و تشکیل گروه کمی آنجا ایستادیم. از زبان نیروهای
ارتشی می شنیدم که فرمانده شان اقارب پرست است. می گفتند: با
اینکه مجروح شده و حال و روز درستی ندارد، به هیچ وجه
حاضر نیست برگردد.
یادم افتاد این آدم را یک جای دیگر هم دیده ام. یواش یواش به
ذهنم آمد که این جوان را که سنی حدود بیست و هشت تا سی و
چند سال دارد را جلوی مسجد با سرگرد شریف نسب دیده ام زیاد منتظر ماندیم. از توی یکی از خانه های روستایی یک دفعه
یک گروه مسلح بیرون آمدند. همه جور آدمی بین شان بود. از
سرباز و سپاهی گرفته تا نیروهای مردمی در سن های مختلف. ما
دوازده نفر هم به آنها اضافه شدیم. قبل از حرکت، فرمانده گروه
که جوانی سپاهی بود با اقارب پرست صحبت کرد. گوش هایم را
تمیز کردم، ببینم چه می گویند. چندان سر درنیاوردم. اکثر
اصطالحاتی که به کار می بردند، نظامی بود. بعد فرمانده خطاب
به جمع گفت: از الان که حرکت می کنیم، به هیچ عنوان نباید
حرف بزنید. در سکوت مطلق قدم بردارید
موقع حرکت دوباره اقارب پرست به ما گفت: خواهرها خیلی
مراقب خودتون باشید. سعی کنید از گروه برادرها جدا نشید. شما
وسط ستون حرکت کنید. نه عقب تر نه جلوتر۔ هیچکدومتون حق
ندارید سر خود این طرف و اون طرف برید
بعد به مردهای گروه گفت: از خواهرا مراقبت کنید، این هارو ان
شاء لله صحیح و سلامت برمیگردونید. بعد دوباره به من گفت:
لازم نیست شما این قدر اسلحه حمل کنی یک ژ سه نگه داشتم و
بقیه را به دیگران دادم. این بار وسط ایستادم و سر دو صندوق را
گرفتم. راه افتادیم. بین راه مرتب جابه جا می شدیم تا نفر وسط که
با دو دست صندوق ها را گرفته بود، کمتر اذیت شود. مسیر
روبروی مان هم نخلستان بود و هم خانه های کاهگلی روستایی که
به طور پراکنده و یا در ردیف های نامنظم کوچه و خیابان آنجا را
ساخته بودند وارد نخلستان شدیم. از هر طرف صدای تیراندازی
می آمد و گلوله و ترکش به این طرف و آن طرف می خورد.
وضعیت نخلستان به هم ریخته بود. خیلی از نخل ها را زده بودند.
بعضی هایشان آتش گرفته، شاخه ها و سعف هایشان زمین ریخته
بود. خمپاره ها در بعضی جاها به پایه نخل ها خورده آنها را از
ریشه در آورده بود. بعضی از نخل ها نیفتاده انگار مقاومت کرده
بودند و تکیه شان را به شکل دیگری داده بودند. خرماها زمین را
پوشانده لانه های پرنده ها مخصوصا بلبل های نخلشان خراب شده
و بین علفزارهای خشک و سوخته افتاده بود.......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef