eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 توی راه کسی با دیگری حرف نمی زد. آنقدر علامت می دادند، مواظب باشید که آدم می‌ترسید نفس بکند صدای خش خش علف ها و بوته های خشک زیر پایمان هم نگراندمان می کرد. آرام و با احتیاط به ستون جلو می رفتیم. به سر هر کوچه ایی می رسیدیم علامت میدادند بایستیم. نیروهای جلوتر برای شناسایی می رفتند و بعد اشاره می کردند ما و نوبت و با فاصله، عرفی کوچه ها یا تقاطع ها را رد کنیم عراقی ها به محض شنیدن شدن یک صدا به طور وحشتناکی رگبار می بستند. آنوقت مجبور شدیم مکث کنیم یا راه را عوض کنیم، از سمت دیگر برویم. آنها را نمی دیدیم ولی هر لحظه منتظر بودیم از پشت نخل ها یا دیوار و بام خانه ها بیرون بپرند. کم کم از توی نخل ها آمدیم و به کنار دیوار گمرک رسیدیم. این طور که فهمیدم ما به جای اینکه از خیابان به موازات خط راه آهن یک مسیر مستقیم را پیش بگیریم و به طرف ستناب برویم، مجبور شده ایم ریل را رد کنیم و مستقیم به دیوار گمرک برسیم، بعد در حاشیه دیوار گمرک سمت ستناب حرکت کنیم همین طور که جلو می رفتیم به تعدادی خانه که نسبتا بزرگتر و نوسازتر بودند نزدیک شدیم یک دفعه از زمین و زمان روی ما آتش بارید، آنقدر غافلگیر شده بودیم که می توانیم بفهمیم عراقی ها کجا هستند و ما را چطور دیده اند. فقط فرمانده ها به شتاب گفتند: برگردید. سریع برگردید. بجنبید صدای گلوله های کالشینکف، تیربار مسلسل و آرپی جی از هر طرف می آمد. گیج و منگ نمی دانستم کجا فرار کنم یا پناه بگیرم. برای اولین بار بود که تا این حد وارد خط درگیری شده بودم. به هر طرف بچه ها می دویدند، من هم می رفتم، به هر سمت که می رفتیم و گلوله ها و آمدند، همین باعث شد همه کپ کنیم و روی زمین بنشینیم. چند لحظه کوتاه بی حرکت ماندیم. باز با اشاره به ما فهماندند در حالت نشسته حرکت کنیم. پسرها صندوق ها را از دست ما گرفتند و روی زمین می کشیدند، این کار کمی سر و صدا ایجاد می کرد. اینجور راه رفتن خیلی سخت بود. ساق پاها و زانوانم درد گرفته بود ولی ناچار ادامه می دادم. چند جا دیگر توانستم طاقت بیاورم. روی زمین نشستم و برای چند ثانیه پاهایم را دراز کردم و استراحت شان دادم با این وضعیت آنقدر آمدیم تا از دید عراقی ها خارج شدیم. پشت یک خانه نشستیم و نفسی تازه کردیم. خیس عرق شده بودم و قلبم تند تند می زد..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef