eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.8هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 اینجا خیلی منظم تر از اورژانس زایشگاه بود. هم همة آنجا داشت دیوانه ام می کرد. اینجا فاصله بین تخت ها زیاد بود و حدود بیست یا سی تا مجروح سرد بستری بودند. از پنجره های رو به آفتاب نور به داخل می تابید، دیگر بوی خون نمی آمد. زهره و صباح هم کنارم نبودند. از اینکه در بخش مجروحان مرد بستری شده بودم أحساس خوبی نداشتم. وقتی پرستارها متوجه شدند به هوش آمدهام، دکترها را خبر کردند. یک دفعه دور تختم شلوغ شد، شروع یه معاینه کلیه ها، پهلوها و پاهایم کردند. می پرسیدند: درد نداری؟ میگفتم نه. به کف پاهایم سوزن فرو می بردند و می پرسیدند: حس می کنی؟ میگفتم: نه، من فقط سنگینی پاهایم را حس می کنم. اصلا نمی دونم زانوهام یا انگشت های پایم کجا هستند یک سری دارو و آمپول نوشتند و رفتند، از اینکه جلوی روی آن همه آدم با این وضعیت خانواده ام، ناراحت بودم. مرتب می گفتم من رو از اینجا ببرید می گفتند: جا نداریم یکبار گفتم: توی راهرو هم که شده من رو بذارید. من اینجا معذبم. یه چادری بکشید روم ولی هیچ کی گوشش بدهکار نبود. یعنی فرصتی برای گوش کردن نداشتند، تحت فشارهای چی و جسمی خوابم برد. نمی دانم چه ساعتی بود که با سر و صدای زنی بیدار شدم زن جوانی روی ویلچر نشسته، سر و صدا میکرد و می گفت: من اینجا نمی مونم. اینجا کثیف شده است. زخمهام اینجا عفونت میکنه. من رو منتقل کنید. پرستارها که از دستش عصبانی شده بودند، می گفتند: خانم چرا این جوری میکنی؟ بقیه که حالشون از شما بدتره همچین کارهایی نمی کنند گفت: من کاری ندارم. من خبرنگارم. من امشب اینجا نمی مونم. من رو اعزام کنید تهران تختی آوردند و کنار تخت من قرار دادند. زیر بغلش را گرفتند و گفتند: خودت هم کمک کن فریادش روی تخت موقع انتقال دادش هوا رفت: پام درد میکنه و روی تخت دراز نکشید. نشست و پای مجروحش را دراز کرد. دو نفر هم که همراهش دند کنار تخت ایستادند. کمی بعد دکتر آمد و پرسید: زهره حسینی کیه؟ من و آن خانم هر دو گفتیم: منم به هم نگاه کردیم از قضا اسم و فامیل هردویمان یکی بود. دکتر گفت: اونی که ترکش به ستون فقراتش خورده وقتی معاینه دکتر تمام شد و رفت، دختر از من پرسید اهل همین جایی ؟ پرسید: چه جوری زخمی شدی؟ گفتم: من امدادگرم توی ستناب مجروح شدم گفت: می دونم کجا رو میگی۔ اونجارو میشناسم. من از تهران اومدم خبرنگارم. خبر تهیه می کنم. عکس می گیرم و می فرستم تهران بعد پرسید: تو ناراحت نیستی اینجایی؟ چرا تا حالا با این زخم منتقل نشدی؟ گفتم: خودم نمی خوام منتقل بشم، ناراحت هم نیستم، می خوام زودتر برگردم خرمشهر فقط از اینکه توی این بخش هستم ناراحتم گفت: با این وضعیت باید بگی منتقلت کن. برو شهرهای دیگه گفتم: من هم مثل بقیه، هر کاری برای اونا کردن برای من هم می کنند گفت: خیلی خوشبینی، ترکش جای خطرناکی قرار گرفته. الان این دکتره گفت گفتم: اگه دست خودم بوده اینجا هم نمی موندم بر می گشتم خرمشهر مطلب شیبانی گفت: می دونم کجا رو میگی۔ اومدم اونجا او می خواست باز هم به صحبت کردن ادامه بدهد ولی من حال و حوصله نداشتم راستش از جیغ جیغ کردنهایش اصلا خوشم نیامد. چند بار بهش گفتم: یه کم تحمل کن اینجا وضع همه از من و شما بدتره. دکترها و پرستارها همه خسته اند. راه به راه مجروح می باران، این ها هم از پا افتادن می گفت: نه با سر و صدا نکنی به آدم رسیدگی نمیشه. درسته ترکش به اندازه یه عدسه، ولی خورده تو زانوم، خیلی درد دارم دکتر زانوی او را معاینه کرد و گفت: الان وسیله نیست که شما بخوای بری، باید وسیله باشه گفت: شما برگه اعزام من رو بنویسید. ما خودمون وسیله پیدا می کنیم بعد به کمک دو مرد همکارش روی ویلچر نشست و از بخش بیرون رفت. صدایش را از اسٹیشن پرستاری می شنیدم که با پرستارها بحث می کرد. آخر هم برگه اعزام گرفتند و رفتند.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef