#کتابدا🪴
#قسمتصدشصتهشتم 🪴
🌿﷽🌿
سر و ته جنت آباد را با نگاهمان در انداز می کردیم
و درباره سرنوشت جنگ و اینکه مافیت ما چه می شود صحبت
می کردیم. لیلا پرسید: اصلا چرا جنگ شد؟
گفتم: مگه پیام های مدام رو نشنیدی؟ میگه می خوام امت واحد
عربی درست کنم. در صورتی که هدفش چیز دیگه ای. وگرنه
با عقل جور در می یاد به دفاع از عربها جنگ راه بیندازد و بعد
این همه عرب را بکشد؟! خودت که دیدی این همه جنازه که
آوردن جنت آباد فارسی و عرب همه کشته شده بود. این حرفش
به ادعای تو خالیه. اینا میخوان انقلاب ایران رو از بین ببرد و
نفت ایران رو تاراج کن میخوان ایران رو هم مثل فلسطین بكند
بعد پرسید: حالا جنگ تا کی ادامه پیدا میکنه؟
گفتم: پناه بر خدا جوونای ما با غیرتی که از خودشون نشون دادن
خوب تونستن مقاومت کنن اگه بنی صدر هم بذاره فانتومها بلند شن
و مواضع عراقی ها را بکوبن مساله تموم شده اس. ما هم باید
دفاع کنیم که این مقاومت به ثمر بشینه
یک دفعه پرسید: زهرا تو فکر می کنی بعد بابا کی از خونواده ما
قراره شهید بشه؟ گفتم: من، ایشاالله من شهید می شم با صدای
بغضی آلودی گفت: خدا نکنه. اگه تو شهید بشی ما چی کار
کنیم؟
گفتم: هر کار بعد شهادت بابا کردیم، همون کار رو تو ادامه میدی
بعد من مسئولیت با توئه
گفت: نه من مثل تو بشم من نمیتونم تحمل کنم. اصلا نمی تونم
مسئولیت بپذیرم. این مسئولیت سنگینه گفتم من میدونم سنگینه،
منتهی من هم خودم نخواستم. ناخواسته روی دوشم گذاشته شد.
حال هم باید به نحو احسن انجامش بدم. خوب یا بد باید تلافی کنم.
بعد گفتم: لیلا تو دعا کن منم با شهادت برم. نگران مسئولیت ها هم
نباشی، علی میاد مسئولیت بچه ها رو گردن میگیره. این مساله
فقط تا وقتی ادامه داره که علی برسه
اسم علی را که آوردم لیلا با ترس گفت: نه من از خدا می خوام
على نیاد وگرنه اونم شهید میشه
سری تکان دادم و گفتم: آره. اصلا تو شهادت على شک نداشته
باش. اون پاش برسه اینجا، بریده، این پسره سر پر شوری داره.
یادته حرفهاش رو می گفت: من دوست ندارم همین طوری بمیرم.
باید آن قدر در راه خدا تلاش و جهاد کنم تا مرگم رو شهادت قرار
بدن
صدای گریه لیلا با این حرف بلند شد، برای اینکه بحث را جمع
کنم، دستش را گرفتم و گفتم: بلند شو، بریم دور بزنیم. مثلا قراره
ما نگهبانی بدیمها
راه افتادیم و توی جنت آباد قدم زدیم و سرک کشیدیم. دیگر هر دو
ساکت شده بودیم ولی ذهنم کاملا درگیر آمدن على شده بود. باز از
خودم می پرسیدم: یعني على خبر شهادت بابا رو شنیده؟ یعنی کی
می یاد؟ رادیو اخبار خرمشهر و درگیری ها را منعکس میکنه یا
نه؟ على اگر بخواد بیاد با وضعیت جراحت دستهاش چطور
خودش رو میرسونه؟ اگه پایش به اینجا برسه، چه کار می کنه؟
خدا که شهید نشه. ولی بعد حرفش را یادم آمد که می گفت: من
مرگ در راه خدا را عین زندگی می دانم. زندگی واقعی در
شهادت است. ائمه اطهار هم شهید شدند، بزرگانشان را ببینید. ما
هم برای اینکه جاودانه بمانیم باید مثل آنها عمل کنیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef