eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 پل را که رد کردیم و در جاده آبادان - ماهشهر افتادیم، باز هم جمعیت بود که پیاده از توی جاده و خیابان به طرف ماهشهر می رفتند. تراکم آدم ها خیلی زیاد و بالطبع سرعت ماشین کم شده بود. راننده مرتب بوق می زد تا جمعیت را بشکافد و راه باز کند. دلم خیلی برای این مردم آواره و جنگزده می سوخت. همه شان خسته و رنگ پریده بودند. خیلی هایشان دیگر کفشی به پا نداشتند و به زحمت گونی و بقچه های در دستشان را دنبال خود می کشیدند. بعضی ها هم از شدت خستگی روی شیب کنار جاده ولو شده بودند. باز هم با التماس هایشان برای سوار شدن روبه رو می شدیم. حسین و عبدلله از بس با مردم کل کل می کردند، کلافه و عصبانی می شدند. طوری که عبدلله به لکنت می افتاد. میگفت: میگم جا نیس، خب بیا بشین روی سر من یا می گفت: می خواید من پیاده بشم شما بیایید جای منا دردناک تر از همه این بود که بعضی ها با یک امیدی دست به رانت می گرفتند و وقتی شهدا را می دیدند که روی هم گذاشته شده اند، وا می رفتند. با ناراحتی ماشین را رها می کردند و نا امید برمی گشتند در این وضعیت آشفته دوباره سر و کله هواپیماها پیدا شد. چون ارتفاعشان کم و سرعتشان زیاد بود، صدای غرش شان زهره آدم را می ترکاند. مردم مستأصل و خسته به محض شنیدن این صدا از روی جاده پراکنده شدند و به دل بیابان دویدند. هواپیماها آنقدر پاین پرواز می کردند که سایه شان را بر روی وانت می دیدیم. بعضی ها فریاد کشیدند بزنیدشون شما که اسلحه دارید. بزنید بزنید. حسین هم اسلحه اش را رو به هواپیماها گرفت و شلیک کرد. دوباره صدای یک عده درآمد. نزن نزن. الان اینجا رو بمبارون می کنه، همه از آن طرف راننده از این فرصت استفاده کرد و توانست در جاده خلوت سرعت بگیرد. هرچه به ظهر نزدیک تر می شدیم، آفتاب داغ تر می شد و مستقیم می تابید. دیگر میله های وانت که به آنها تکیه داده بودم هم داغ شده بود، کمرم را می سوزاند. خیس عرق شده بودم هرقدر با پر چادرم خودم را باد می زدم فایده ایی نداشت. خیلی کلافه بودم. گرما بدجوری اذیتم میکرد. لبهایم خشک شده بود و گلویم میسوخت. دلم یک لیوان آب خنک می خواست. از همان جلوی پمپ بنزین که داد و فریاد کرده بودم، تشنه شده بودم و تا این موقع دیگر طاقتم طاق شده بود. وضعیت جنازه ها هم هر لحظه بیشتر از قبل نگرانم میکرد. آب و خون، کف وانت راه افتاده، کف کفشم خونی شده بود 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef