eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 اگه ما تو به خانواده دیگه بودیم و سختی نمی کشیدیم قدر زندگی و چیزهایی رو که داریم نمی دونستیم و این قدر قوی نمیشدیم دستم را گرفت و گفت: نه، شما باید مرا بیخشي خیلی تعجب کردم، او که این قدر زحمت می کشید. زحمتی که اصرار داشت برایش زور باز و خرج شود و نان حلال به دست بیاید. او حتی کار توی بندر را قبول نداشت، می گفت خیلی از مسائلی که توی بندر هست باعث میشه پولش شبهه ناک باشه به چشم هایش نگاه کردم و گفتم: دلیلی نداره شما عذرخواهی کنین. ما راحتیم، همین که همه با هم هستیم، راحتیم. بعد سرش را بغل کردم و بوسیدم، او هم مرا بوسید. وقتی به خودم آمدم دیدم لیلا لباس هایش را عوض کرده و پشت سرم ایستاده. گفتم: بریم؟ سری تکان داد و راه افتادیم، با اینکه دل نمی کندم ولی باید می رفتیم. به زینب گفته بودم زود بر می گردیم، در را بستیم و بیرون آمدیم. چون تعداد کشته هایی که به جنت آباد آورده می شد مثل قبل نبود، فکر کردم از نیرویم توی مسجد با احتمالا در خطوط بیشتر می توانم استفاده کنم. از ليلا جدا شدم. سپردم مواظب خودش باشد و آمادم مسجد جامع، جلوی در واستی ایستاده بود، پشتش مجروحی خوابانده بودند. ترکش به تمام تنش گرفته، سر تا پایش خوني بود. آقای نجار مشغول رگ گرفتن بود، رفتم بالا وانت، آقای تجار سرمش را دستم داد و گفته: مستقیم ببریدش بیمارستان بعد پرید پایین و وانت راه افتاد. حال مجروح خوب نبود. یک چشمم به سرم بود و یک چشمم به مجروح، ولی نرسیده هواپیماهای عراقی بالای مسیرمان ظاهر شدند. محدوده پل شلوغ بود. مردم در حال خروج بودند. آتش توپخانه بیشتر توی حاشیة شط میریخت. توی آن ترس و هیاهو هواپیماها بمب هایشان را ریختند. به خودم می گفتم: الان است که پل را بزند و جمعیت با پایه های پل در آب فرو بروند، همیشه از آب شط و غرق شدن در آن با ناراحتی و صدایی بلند به کسانی که از مردم می خواستند، شهر را ترک کنند، گفتم چرا؟ چرا مردم باید بروند؟ مگه چه خبره؟ میخواید شهر خالی بشه، راحت بیفته دست عراقی ها؟ چرا می خواید مردم رو آواره کنید؟ گفت: این حرف ها چیه میزنی؟ میخوای بمونن تور آپش؟ گفتم: خب همه رو بیاریم تو مسجد گفت: تا کی میشه مردم رو تو این شرایط نگه داشت؟ مگه خود مسجد رو نمیزنن؟ برافروخته شده بودم، جواب دادم: مگه تا پارسال جنگ نداشتیم. اون هایی که به اسم عرب و عجم راه انداختن، یادتون نیست. دیدید که زود سر و تهش هم آمد گفت: اون به غائله داخلی بود. سریع کنترلش کردند اما این به جنگه. تمام تجهیزات شون رو آوردن از بیرون مرزها به ما حمله کردن گفتم: ایم کاری نداره. مگه قرار نیست بنی صدر هواپیما بفرسته از پس این حرف را شنیده بودم، من هم آن را تکرار کردم. اما یک عده با شنیدن این حرف به بی تجربگی من خندیدند. همان هایی که من با آنها کل کل می کردم، گفتند: نمیشه به امید بالاتری ها نشست اگه قرار بود کاری بکنن تا حالا میکردن. یک هفته است هیچ خبری نشده گفتم: من که از شهر نمی رم. اتفاقی نیفتاده. مردم نباید شهر را تخلیه کنند. این طوری شهر راحت می افته دست دشمن بعد راهم را کشیدم آمدم توی شبستان. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef