eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 *عبور از پل* همه بچه‌ها از شهادت محمد حسین بی تاب بودند من از لحظه‌ای که شنیدم دائم گریه می‌کردم هر وقت از شبانه روز که به یادش می‌افتادم به یادش اشک چشمانم جاری می‌شد و نمی‌توانستم رفتنش را باور کنم خیلی بی تاب بودم انگار چیزی را توی این دنیا گم کرده بودم و نمی دانستم بعد از او چه کنم؟ یک شب در لباس رزم و اسلحه به دوش به خوابم آمد مرا در آغوش گرفت و گفت به همین زودی روحیه ات را از دست می‌دهی؟ خیلی خودت را باخته‌ای باید صبر کنی تازه از این به بعد مشکلات آغاز می شود باید تحمل کنی بعد برگشت از روی پل عبور کرد و مرا این طرف تنها گذاشت (به نقل از حسین ایرانمنش) *سراغ بچه ها* در عملیات والفجر هشت شدیدا مجروح شدم و در بیمارستان بستری بودم خیلی دلم گرفته بود از هیچکس هم خبری نداشتم تا اینکه یک روز احمد نخعی تلفن کرد خیلی خوشحال شدم و سراغ بچه‌ها را گرفتم داشت اسم بچه هایی را که شهید شده بودند ردیف می‌کرد هندوزاده، دیندار، کاظمی، یزدانی و... حدود ۱۲ نفر را همینطور پشت سر هم اسم برد نفسم بالا نمی آمد و بغض گلویم را می‌فشرد هر اسمی را که می‌گفت حالم بدتر و توانم کمتر می‌شد تا اینکه یکدفعه نام محمدحسین را شنیدم وقتی خبر شهادت او را داد گوشی تلفن را انداختم و دیگر هیچ چیز نفهمیدم (به نقل از حسین متصدی) *ما با شما هستیم* خواب دیدم در مجلس دعایی نشسته‌ام کسی می‌خواند یا کریمُ یا رب بعد ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام شروع شد ناگهان محمدحسین را در مقابل خودم دیدم خوشحال شدم و در آغوشش گرفتم آنقدر محسوس بود که انگار در بیداری او را بغل کردم بعد یادم آمد که او شهید شده است پیشانی ام را روی شانه‌اش گذاشتم و گریستم گفتم محمدحسین رفتی و مرا تنها گذاشتی به آرامی سرم را بلند کرد و با لبخند گفت علی آقا نگران نباش ما با شما هستیم ما با شما هستیم (به نقل از محمدعلی کارآموزیان) *من شهید می‌شوم* یادم است یک بار با محمدحسین در گلزار شهدا بودیم او یک یک عده‌ای از دوستان شهیدش را نشان می‌داد و خاطرات مختلفی از آنها نقل می کرد آنجا هنوز این قدر وسعت پیدا نکرده بود همین طور که میان قبرها می‌گشتیم یک مرتبه محمدحسین ایستاد رو به من کرد و گفت هادی می‌خواهم چیزی بهت بگویم گفتم خب بگو گفت من شهید می‌شوم و مرا توی این ردیف دوم خاک می‌کنند من آن روز متوجه نبودم و نفهمیدم که محمدحسین چه می‌گوید حدود دو سال بعد از شهادتش وقتی به زیارت قبرش رفته بودم یک مرتبه یاد حرف آن روز افتادم دیدم قبرش دقیقاً همان نقطه‌ای است که اشاره کرده بود با توجه به اینکه انتخاب محل دفن شهدا در اختیار خانواده هایشان نبود و بنیاد شهید با نقشه و برنامه‌ای که داشت قبرها را تعیین می‌کرد خیلی عجیب بود که پیش‌بینی محمدحسین کاملاً درست از آب درآمد (به نقل از محمد هادی یوسف الهی) 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef