#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدبیستم🪴
🌿﷽🌿
دو، سه بار به خاطر نبود پزشک مجبور شدیم،
دست به کارهایی بزنیم که حداقل من نه جربزه و نه دل و جراتش
را داشتم. یک شب مرد عربی به درمانگاه آمد و گفت: حال زنش
خراب است و دارد از دست می رود. بهیار درمانگاه آمبولانس را
برداشت و همراه مرد زبان عرب که خانه اش در نزدیکی در ورودی کمپ قرار داشت وخواست بچه به دنیا بیاورد. آنقدر در خانه درد کشیده بود که توی
آمبولانس در حال وضع حمل بود. نتوانستیم او را داخل بیاوریم.
ناچار بهیار درمانگاه گفت که توی آمبولانس به وضع أو برسیم. هیچ
کدام از ما راضی نبودیم برای کمک به او برویم. اولین بار بود که
زائو دیدیم. هم خجالت می کشیدیم و هم می ترسیدیم، اما بهیار درمانگاه
دستیار می خواست به تنهایی نمی توانست کاری انجام دهد. اول
گفتیم مادر شوهر زن را که با او آمده بود و حالا بیرون آمبولانس
ایستاده بود، برای یک بفرستیم، اما به نظر می رسید زن بی دست
و پایی است. هیچ کاری از دستش نمی آید. برای من هم سخت بود
اما دیدم اگر نروم وزن تلف شود، خودم را نمی بخشم و توی
آمبولانس، دیدم زن هم از اینکه بهیار مرد بالای سرش است،
ناراحت است بهیار آمپولی به دست زن زد و به من گفت: خانم
سعی کنید کار یاد بگیرید. توی این ساعت جنگی باید هر جور
کاری بلد باشید، اگر لازم شد خودتون دست به کار بشید من که از مرگ زن می ترسیدم، پشتم را به او کرده و حتی به صورتش هم
نگاه نمی کردم چیزی نگفتم و آرام ماندم، فقط وقتی بهیار چیزی می
خواست به او می دادم. زن مظلوم اینکه وضع خوبی نداشت،
صدایش درنمی آمد. فقط دست مرا گرفته بود و به شدت فشار می
داد بالاخره بچه به دنیا آمد ولی هیچ صدایی نداشت. رنگش كبود
بود. انگار داشت خفه شد. بهیار به من گفت: سریع بند ناف را ببر
گفتم: نمی تونم یک دفعه او عصبانی از دست من به اوج
رسیده بود، داد کشید: پس کی باید یاد بگیرید؟ با ترس گفتم: از
کدام قسمت باید پند ناف رو ببرم؟
خیلی می ترسیدم. با ترس و لرز بند ناف را قیچی کردم، بعد
خودش پاهای بچه را گرفت، وارونه اش کرد و به پشتش زد. بعد
بینی و حلقش را تمیز کرد. با این کار صدای گریه بچه بلند شد.....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef