#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدبیستدوم🪴
🌿﷽🌿
اکیپ پزشکی بعدی که آمدند شب ها را هم می ماندند. توی اتاق
تزریقات، ما امدادگران بومی استراحت می کردیم و در اتاق
بیماران، اکیپ اعزامی می خوابیدند. آقای آتشكده که مسئول هلا احمر آبادان شده بود، مرتب به درمانگاه می آمد و سرکشی می
کرد و دارو و وسایل می آورد. مسئول اکیپ جدید، دکتر حسینی
نام داشت. از همان اول کارهای درمانگاه را تقسیم کرد. حتی
شستشوی ظرف ها و نظافت درمانگاه را که تا آن موقع دخترها
انجام می دادند، در جدول کاری افراد درمانگاه آورد. ما گفتیم: کار
شما طبابت است. این کارها رابه ما واگذار کنید
می گفت: چه فرقی می کند؟ کار کار است. دکترها هم مستثنی
نیستند. ما آمده ایم اینجا کار کنیم و اگر لازم باشد اسلحه هم
میگیریم و می جنگیم، وقتی مریض نیست ما هم باید کار کنیم. در
ضمن مگر شما تعهد داده اید اینجا را نظافت کنید؟!
با همه سختی کارش به این برنامه ریزی مقید بود. من وقتی میدیدم
دکتر حسینی از اشپزخانه کمپ غذا می گیرد و بعد از خوردن غذا
سالن درمانگاه را که به سختی جارو شده با دقت نظافت می کند یاظرفها را می شوید، خیلی شرمنده می شدم. اصرار می کردم:
آقای دکتر اجازه بدهید، من انجام بدهم می گفت: این وظیفه منه. شما برو به کارهای دیگه ات برص،.
روزها می گذشت و من همچنان از درد کمر و پاهایم رنج می
بردم در بیمارستان شیراز دکترها گفته بودند برای معاینه مجدد و
ادامه درمان باید بروم تهران یار من از طریق یکی از برادرهای
سپاه تلفنی با برادر جهان آرا صحبت کردم و موضوع را گفتم،
برادر جهان آرا معرفی نامه ایی برایم فرستاد که در آن مرا به
بیمارستان سیاه در تهران معرفی می کرد....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef