eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ اسم اصیل که می‌آمد ابرو گره می‌کردم و غمبرک میزدم منصور خانم دخترعمه ام برای اینکه گرم شویم و لباس‌ها را با آب گرم آبکشی کنیم یک حلبی آماده کرد با مامان و منصورخانم حلبی را بر می داشتیم مامان لباس ها را می شست و ما زیر حلبی پر از آب را با چوب گرم می کردیم و هر بار که دستمان سرد می‌شد توی آب داغ می‌زدیم کف دستمان به خارش می افتاد ولی از سرما بهتر بود یکبار چوب برداشتم از سر شیطنتی که داشتم داخل لانه زنبوری که نزدیک چشمه بود کردم دختر عمه کنارم بود و حواسش به دویست سیصد زنبوری که از لانه بیرون آمدند نبود من زودتر فرار کردم و زنبورها به جان دختر عمه‌ام افتادند به قدری دست و صورت و پلک هایش را نیش زدند که چشمانش معلوم نبود دستش رو گرفتم و برگشتیم مادرم نگفت فهمیده که دسته گل را من آب دادم ولی به روی من نزد فقط به خاطر اینکه به منصورخانم روحیه بدهد گفت منصور شدی مثل تُنگِله (کوزه گرد و سفالی) وقتی به خانه برگشتیم دعوام کرد که این چه بلایی بود سر دختر عمه‌ات آوردی دختر عمه مدتی از خانه بیرون نمی‌آمد فاصله سنی چندانی با مادرم نداشت مثل دوتا خواهر بودند و چون دختر نداشت وقتی به خانه ما می آمد به مادرم می گفت خانم عروس اجازه بده پروانه رو ببرم پیش خودم مادرم اولش سخت می‌گرفت می‌گفت کار داره درس و مشقش می‌مونه اما بالاخره راضی می شد وقتی به خانه دختر عمه می رفتم باز دست از شیطنت برنمی‌داشتم با این حال دختر عمه مثل آبجی ایران، خانم بود و مرا تحمل می‌کرد به خانه دختر عمه به خاطر شباهتش به خانه خودمان خانه دوقلو می‌گفتیم خانه دوقلو مثل خانه ما در دل صحرا در حصار زمین کشاورزی و رودخانه بود ما نمی دانستیم که اینجا مثل باغ فخرآباد مار و عقرب فراوان دارد یک روز مهمان منصور خانم بودم و داخل اتاق می چرخیدم که پایم تیر کشید و سوخت نگاه کردم عقرب زرد بزرگی نیشم زد و داشت با دم کج و بدریختش به گوشه اتاق می رفت جیغ کشیدم و گریه سر دادم حسین آقا شوهر منصور خانم عقرب را گرفت و داخل قوطی کرد و با منصور خانم یک ماشین از سر کوچه گرفتند و زود مرا رساندند به بیمارستان و عقرب را برای تشخیص نوع پادزهر به آزمایشگاه دادند پایم را با چاقو بدون بیهوشی و بی حسی چاک زدند و سم عقرب رو کشیدند یکی دو آمپول هم زدند و پا را بستند زیاد بیمارستان نماندم و برای استراحت به خانه آمدم چند روز بعد منصور خانم برای عیادتم آمد و خواست دوباره مهمانش شوم بهترین هدیه برای من رفتن به خانه دختر عمه منصور بود خیلی خوش می‌گذشت مادرم با اکراه قبول کرد دوباره رفتم اما از بخت بدم حادثه‌ای رخ داد که عاملش خودم و روحیه پسرانه ام بود رفتم روی دیوار باریک خانه و خواستم مثل بند بازها با یک پا لی‌لی کنان راه بروم که یک آن تعادلم را از دست دادم و از همان بالا به کف حیاط افتادم وقتی به زمین خوردم صدایی مثل صدای ترقه شنیدم صدای شکسته شدن مچ دست چپم بود و باز هم دردسر برای منصورخانم و شوهرش حسین آقا و حکایت بیمارستان و گچ گرفتن دست و تا مدتی افتادن در بستر بیماری با این اتفاق مادرم به دخترعمه گفت دیگر اجازه نمیدم پروانه رو ببری هر دفعه که آمده کاری دست خودش داده دخترعمه بی‌تقصیر بود مامان می ترسید به درسم لطمه بخورد البته درسم هم بد نبود با این همه شیطنت نمره ۲۰ نداشتم ولی نمراتم دور و بر ۱۵ تا ۱۷ میچرخید آموزش و پرورش نظام جدید راهنمایی را تازه راه انداخته بود که من در مدرسه راهنمایی اوحدی درس می‌خواندم مامان به جای بابای همیشه در سفر به مدرسه سر می‌زد اگرچه با وجود ریشه مذهبی، جلسات قرآن، روضه های هفتگی از لحاظ اعتقادی خاطرش جمع بود اما همواره به دلیل روحیات ماجراجویانه ام نگران بود که مبادا کار دست خودم بدهم من هم مواظب بودم که زمینه حادثه را فراهم نکنم اما گاهی چند چیز دست به دست هم می‌داد تا اتفاقی که نمی خواستم بیفتد کنار خانه ما یک محوطه یونجه زار بزرگ بود که سگ‌ها آزاد بودند و می چرخیدند یکی از آنها مثل سگ نگهبان خانه ما شده بود بدون اینکه ما بخواهیم استخوان یا قطعه گوشتی جلویش می انداختیم حیوان آزاری برای ما و همسایه ها نداشت اما در آن بیابان برای ما حکم نگهبان را داشت و به خاطر رنگش زردی صدایش می کردیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸