eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 🌿﷽🌿 انگار که صدا را نشنیده باشم صدایم را صاف کردم و گفتم خوش به حالت حسین که رفتی خدمت خانم حضرت زینب یک دفعه گفت می دونستم دلت اینجاست به خاطر همین می خوام شما زهرا و سارا بیاید اینجا انتظار این دعوت ناگهانی و زودرس را نداشتم ذوق زده و در حالی که داشتم از شدت اشتیاق پر می‌کشیدم پرسیدم کی؟ - فعلاً باشید تا یه خونه تو دمشق براتون پیدا کنم پرسیدم وهب و مهدی؟ گفت نه فقط شما و دوتا دخترا آمدم که بگویم خانه را نزدیک حرم حضرت زینب بگیر که خداحافظی کرد بلافاصله به سارا گفتم باور نمی‌کرد گوشی را برداشت و به زهرا هم خبر داد همان شب زهرا و شوهرش امین اعلام آمادگی کردند هر روز منتظر خبر خوش رفتن به سوریه بودیم روزها به کندی می گذشت و خبر پشت خبر از تشدید بحران و جنگ در سوریه شنیده می‌شد تا اینکه حسین در تماس با همکارانش توی تهران مقدمات سفر را آماده کرد ساکهایمان را بستیم وهب و مهدی که مسلما مشتاق سفر به سوریه بودند برای بدرقه آمدند اما قرار شد خداحافظی ها را توی خونه انجام بدهیم و امین که همسرش با ما بود آماده شد تا ما را به فرودگاه امام خمینی برساند بعد از نماز صبح از زیر قرآن رد شدیم و از خانه زدیم بیرون تا خودمان را به پرواز ساعت ۱۱ صبح تهران دمشق برسانیم امروز یازدهم دی سال ۱۳۹۰ نگارش خاطرات زندگی ام با حسین به پایان رسید و قلم و کاغذ را کنار گذاشتم اولین کسانی که یادداشت هایم را خواندند زهرا و سارا بودند شاید فارغ از احساس وظیفه ای که برای انجام رسالتم بر دوش داشتم جرقه نوشتن این خاطرات قبل از تاکید حسین درخواست آندو بود در خواستی که با خواب حسین شروع شد همان خوابی که در آن زینب ۲۰ روزه مان را دیده بود و برای زهرا و سارا سوال شد که مگر ما خواهر بزرگتر از خودمان داشته‌ایم؟ زهرا و سارا خاطراتم را با ذوق و شوق برای هم تعریف و حتی تحلیل می کردند برایشان جالب بود که حتی خاطره سپر شدنشان را در مسیر زینبیه برای اینکه تیر تکفیری‌ها به من نخورد ثبت و یادداشت کرده ام حالا بعد از آن سفر پرمخاطره به دمشق دیدن غربت حرم فصل جدیدی از زندگی برای من شروع شده است شروعی که سرّ آن جمله پر رمز و راز حسین شاید در همین سال‌ها آشکار شود آن جمله که گفت من بازنشسته نمی‌شم از خدا خواستم تا ۴۰ سال خدمت کنم روزهای آخر ماه صفر است برف همه جای تهران را پوشانده و مردم از سراسر ایران و عراق مثل سیل به سمت نجف روان اند تا در راهپیمایی اربعین با تاول ها، زخم‌ها و سختی‌هایی که بر اهل بیت در آن ۴۰ روز اسارت از شام تا کربلا رسید همراهی کنند تلویزیون هر روز تصاویری از زائران اربعین نشان می‌دهد این‌ها زائران اربعین اند اما بقای مرقد قافله سالار کاروان اربعین زینب کبری در گرو جانفشانی حسین و مدافعان حرم است امین می‌گفت سید حسن نصرالله به حاج آقا خیلی علاقه و ارادت داره پرسیدم شما از کجا میدونی؟ گفت حاج آقا خودش برام تعریف کرد با تعجب پرسیدم من که نزدیک ۴۰ سال باهاش زندگی می کنم تابحال نشنیدم از ارادت کسی به خودش حرف بزنه؟ امین گفت سید حسن نصرالله در اولین دیدار به ایشون گفته بود تا به حال همدیگر را ندیدیم اما خیلی وقته که شما را می شناسم شما سردار امام خامنه‌ای هستین و من سرباز ایشون رزمندگان مقاومت فرمانده جا افتاده و ریش سفیدی مثل شما را کم داشتند راستش در نقل قول صادقانه و بی کم و کاست امین تردیدی نداشتم ولی دوست داشتم که نتیجه اخلاص و تلاش بی هیاهوی او را طی سه سال کار در سوریه بشنوم حالا نه تنها از امین که از زبان افراد مرتبط با او که به سوریه رفت و آمد داشتند می شنیدیم که دفاع وطنی سوریه در همه استان‌های سوریه به بار نشسته و نیروهای داوطلب مردمی بعد از آموزش در قالب گردان ها و تیپ ها نه تنها از حرم و دمشق که از تمامی شهرها در مقابله با تکفیری ها دفاع می کنند تماس که می‌گرفتیم من و بچه ها اصرار می کردیم می خوایم به سوریه بیاییم مثل گذشته می گفت اگه لازم باشه میگم بیاین هدیه به روح بلند شهدا صلوات 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸