#خداحافظ_سالار☘
#پارتصدچهارم🌿
✨﷽✨
سر یک هفته حسین آمد از اینکه مرتب جلسه میرفت و یادداشت می نوشت متوجه شدم که این آمدن مقدمه یک مأموریت طولانی است
یکی دو بار با حاجقاسم خدمت آقا رسیده بودند و گزارش داده بودند
با آمدن حسین گرمی دوباره به خانه برگشت وهب و مهدی و زهرا را دعوت کردم
هرکس چیزی از حسین میپرسید بچه ها در حالیکه سریال میدیدند پرسیدند
باباتو سوریه چه کاره شدی؟
حسین به پیرمرد بامزه ای که توی سریال بود اشاره کرد و گفت
این بابا رو چی میگن بهش؟
دختر ها گفتند
مستشار
گفت آره همین مستشار کارمن مستشاریه
زهرا، سارا وهب و مهدی حتی داماد و عروس هایم به جواب دادن های آمیخته با شوخی و مزاح حسین خو کرده بودند اما همه دوست داشتند که بیشتر بدانند
حسین که این اشتیاق را دید گفت
سوریه آبستن یه بحرانه یه بحران که به دنبال اختلاف بین شیعه و سنیه و از بیرون مرزهای سوریه داره زمینه سازی میشه
سوریه چون توی جبهه مقاومته اگر دچار جنگ داخلی بشه و مسلمان ها به جان هم بیفتند اسرائیل نفعش رو میبره
پرسیدم
با این اوضاع زیارت حرم میشه رفت؟
گفت
نه مثل گذشته حرم به جای زائر مدافع میخواد اگه ما توی شام مدافعینحرم نداشته باشیم....
مکثی کردنمی خواست حتی در قالب کلمات هم از اسارت دوباره حضرت زینب صحبت کند
سارا کنجکاوانه پرسید
چی میشه؟
حسین دیگر نمی خواست زیر بار جواب دادن برود با کمی چاشنی شیطنت گفت
فعلا شام را بکشید که داره سرد میشه
سارا دستش آمد که بابا مایل به ادامه صحبت نیست و دنباله حرف را گرفتن فایدهای نخواهد داشت
سفره انداختیم و شام را توی یک سکوت پر سوال خوردیم
یکی دو روز بعد حسین رفت ومن که حالا خیلی تنها تر از قبل بودم از صمیم قلب سپردمش به زینب کبری
اوائل هفتهای دوسه مرتبه تماس میگرفت
صدایش را که می شنیدم زنده می شدم و تا مدتی بار تنهایی از دوشم برداشته می شد
هر بار که تلفن همراهم زنگ میخورد بیدرنگ چشم میدوختم به صفحه نمایشگر گوشیام تا بلکه اسم بابا حسین روی آن نقش بسته باشد بابا حسین را از زبان بچه ها روی گوشی ذخیره کرده بودم اما با تمام وجود احساس می کردم که اونه فقط بابای بچه هایم که پدر و تکیه گاه خودم هم هست
روزهای عجیبی بود تلفن همراهم شده بود همدم همیشگیام لحظهای آن را از خودم جدا نمی کردم نکند او زنگ بزند و متوجه نشوم
باباحسین بعد از چند هفته تماس هایش کمتر هم شد پای تلویزیون می نشستم و به دقت خبرها را دنبال میکردم اخبار خوبی از سوریه به ویژه دمشق و اطراف آن نمیرسید گزارشها دلم را میلرزاند دولت قانونی سوریه داشت سقوط میکرد تحلیل یکی از کارشناسان تلویزیونی این بود که
مخالفین در آغاز از یک منطقه کوچک شروع کردند دولت هوشمندانه با آنها برخورد نکرده و همین تدبیر نادرست به آشوب فراگیر تبدیل شده و پای بازیگران خارجی را به سوریه باز کرده است
اخبار آن شب چیزی در مورد حرم نگفت و فکرم را مشغول کرد چند دقیقه بعد با حسین تماس گرفتم
آرام و خونسرد حرف میزد
پیدا بود که میخواهد به من روحیه بدهد
من از حرم حضرت زینب و حضرت رقیه می پرسیدم اما او حرف را عوض میکرد و احوال بچه ها را می پرسید یا نهایتاً می گفت
به خدا توکل داشته باشید
داشتم خداحافظی می کردم که صدایی مثل زوزه خمپاره از توی گوشی آمد
هدیه به روح بلند شهدا صلوات
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸