#خداحافظ_سالار☘
#پارتهشتاددوم🌿
✨﷽✨
بعد از دو سال آقای عزیز جعفری فرمانده نیروی زمینی سپاه خانهای دو طبقه در خیابان ایران گرفت و از حسین که معاونش بود خواست که طبقه دوم آنجا بنشیند
حسین و آقا عزیز خیلی به هم وابسته بودند و درک متقابل از کار و مدیریت و خلق و خوی هم داشتند حسین پذیرفت و ما طبقه بالای آنجا ساکن شدیم
آقای جعفری و خانواده اش هم طبقه پایین
خانه خانهای بزرگ و حیاط دار بود وقتی آقا عزیز از سرکار میآمد جارو برمیداشت و جارو می کرد
من از پشت پنجره طبقه بالا می دیدم که حسین به اصرار می خواست جارو را از دستش بگیرد اما او نمی داد
حسین هم بیکار نمی ماند و آب حوض را خالی میکرد
دیدن این صحنه مرا یاد تعریفهای حسین از شهید حاج محمود شهبازی و سپاه میانداخت و توی دلم به تواضعش غبطه می خوردم
خیابان ایران یک امتیاز فوق العاده داشت و آن جلسه هفتگی اخلاق حاج آقا مجتبی تهرانی بود
هر هفته حسین دست وهب و مهدی را میگرفت میبرد پای منبر حاج آقا مجتبی
وقتی برمی گشت انگار از وسط بهشت خدا آمده پر از انرژی بود و از فرط شادی و نشاط توی پوست خود نمی گنجید
یک روز از کلاس آمد برخلاف همیشه غم توی صورتش موج میزد به جای آن شور و نشاط همیشگی بغض فروخورده همراهش بود
آن روز حاج آقا مجتبی روضه غلام سیاهی را خوانده بود که سر به زانوی سیدالشهدا جان داد
حسین آنچه را که حاج آقا مجتبی توی روضه خوانده بود داشت با صدای شکسته برای ما نقل می کرد که یک باره بغضش ترکید و گفت
یعنی میشه سرماهم مثل اون غلام سیاه روی زانوی امام حسین باشه یعنی میشه؟
همین روحیه و عشق و ارادت حسین و اهل بیت به جان وهب و مهدی هم نشسته بود و مثل نوجوانی های خود حسین هیئتی و مسجدی شده بودند
این حال و هوا روی زهرا هم که تازه به سن تکلیف رسیده بود تاثیر داشت هر روز چادر نماز می پوشید و با من به مسجد می آمد
بزرگتر که شد ذوق سرشاری توی نقاشی از خودش بروز داد
البته گاهی روی دیوار خانه هم نقاشی می کشید که باعث حرص خوردن و عصبانیت من می شد
اما در مقابل حسین مدام تشویقش می کرد
یک روز مدیر مدرسه صدایم کرد دیدم نقاشیهای زهرا را تابلو کردهاند و زدهاند به دیوار
مدیر مدرسه اشان می گفت
این دختر استعداد عجیبی توی نقاشی داره اگه بره رشته طراحی و نقاشی حتماً موفق میشه
میدانستم که برای تحصیل در رشته نقاشی و گرافیک باید هنرستان را انتخاب کند
چون از محیط هنرستان خوشم نمیامد اصلاً راضی نبودم
اما برعکس من حسین نگاه روشنی به آینده این کار داشت می گفت
این حق بچه است که با توجه به استعداد و علاقهاش راهشو انتخاب کنه و درس بخونه
باور حسین نه فقط برای زهرا که برای سارا کوچولو هم همینطور بود
سارا بچه که بود به جوجه خیلی علاقه داشت
حسین رفت برایش چندتا خرید آن روزها توی خانه های سازمانی شهرک فجر سپاه زندگی میکردیم
و من گاهی که حوصلهام از خانه سر میرفت سارا و جوجه هایش را برمیداشتم و به پارک جلوی خانه می بردم
یک روز با سارا سرگرم بودم و از جوجه هایش غافل که ناگهان گربه آمد و یکی از جوجه ها را قاپید
بچه یک بند گریه میکرد
تا حسین از سر کار آمد و سارا را گریان دید بغلش کرد بوسیدش و خیلی پدرانه شروع کرد به صحبت باهاش
چی شده دخترم؟
سارا هقهقکنان گفت
گربه جوجمو خورد
-چند تا شونو؟
سارا انگشت کوچولیش را در حالی که هنوز گریه میکرد به نشانه یک بالا آورد
-این که گریه نداره من برات به جای اون یکی سه تا میخرم
این را گفت و بلافاصله بدون اینکه کمی استراحت کند دوباره رفت بیرون و چند دقیقه بعد با سه تا جوجه به خانه برگشت
جوجه ها را که دستش دیدم کفری شدم و صدایم درآمد که
مگه اینجا مرغداریه بوی جوجه خونه رو برداشته اونوقت شما میری به جای یه دونه جوجه که گربه برده سه تای دیگه می خری؟
به آرامی گفت
به بچه قول دادم باید میخریدم
چند ماه بعد جوجه ها که توی کارتون داخل بالکن زندگی میکردند بزرگ شدند و خانه پر شد از بوی آنها
با التماس گفتم
حسین توروخدا یه فکری برای اینا بکن
هدیه به روح بلند شهدا صلوات
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸